1

من تا حالا خودم برای خودم چادر رنگی نخریدم..

دوتا داشتم اوناهم سوغاتی بودن وبه درد نمیخوردن..

برای اولین بار رفتم بخرم..هواسرد بود ژاکت پوشیده بودم پالتوام روش دستامو دیگه نمیتونستم بالا ببرم:|

همه ی مغازه هارو گشتیم ولی من نپسندیدم:|دیگه رسیدیم به آخری که پارچه های قشنگی هم داشت..

مامانم گفت دیگه باید همینجا بپسندی:|

رفتیم داخل پسندیدم چندتارو!

پارچه رو داد پیش خودم گفتم:یعنی باید بازش کنم؟کی جمعش میکنه پس؟؟بیخیال

همونجور که تاخورده بود انداختم رو سرم

پسره حدودا17 ساله خندید گفت خانم اینجوری که چادر سر نمیکنن:))

تو دلم گفتم:اسکلم خودتی:|

بعد  دستام که بالا نمیومد:|نمیتونستم پارچه هارو بندازم سرم..یه طرفشو مامانم مینداخت یه طرفشو پسره:))

خیلی احساس دست و پا چلفتی بودن داشتم:|

شب به مامانم میگم نمیخوای اول کارارو بکنی؟؟میگه کم کم4 کیلومتر منو راه بردی دختر:|

خدارحم کنه خرید عروسیه تورو باید بازارو زیرو رو کنیم تا خانوم بپسندن:|

 

2

داداشم با بابام رفتن باشگاه..

40 تا شنا رفته دیده دیگه نمیتونسته..اومده پاشه دیده یه پسر بچه 7 ساله داره نگاش میکنه

اونم جوگیر شده15تا دیگه رفته:))

بعد بدن درد گرفته بود:|اومده میگه:آدم سگ بگیره جونگیره:))

میگم خب مگه مریض بودی؟؟

میگه:نه اون بچه منو الگو خودش میدید..من قهرمانش بودم نمیخواستم ببینه الگوش خسته شده

:|

 

3

مامان بابام دیروزمیخواستن با داداشم برن شهرستان تاشب

 قبل رفتن نگران بودن من ناهار چه کنم گرسنه نمونم:))

خیلی خودمو تحویل میگیرم:))ببینید

 

4

میگه:درس بخون یه رشته خوب قبول شی بیای تهران کنگره..دیروز بهمون ناهار ماهی دادن روز قبلش چلوکباب

+یعنی به خاطر کنگره درس بخونم؟؟

-دیگه باید همه ی عوامل ترغیب کننده رو درنظر گرفت حالا مهمترنیش برای تو چیه؟؟

+ماهی:|بیام کنگره ناهار ماهی بخورم

 

5

همسایمون اومدن خونمون

هرچی برای پسرش شکلک در میارم چشم وابرو میرم ومیخندم خیلی جدی نگام میکنه

این بچه های امروزی چرا اینجورین؟:|

 



+از سردرد متنفرررررررررررررم:(