۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

حوصله


شهری از درد دلم حوصله اش سر رفته

دردم از حوصله ی جمع فراتر رفته...




  • ۵ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۱ آبان ۹۶

    دل داده ام بر هرچه باداباد..


    دست لیلی ابتدا به کاسه من خورد...

    محکم گرفته بودم,

    که نیفتاد..

    نشکست..

    هرچند بی فایده اما..

    از آن روز به بعد,

    شل گرفتم همه چیز را...

    عشق را..

    زندگی را..

    خودم را حتی..


    #رسول ادهمی



    +عنوان از دکلمه علیرضا آذر..


  • ۶ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۱۰ آبان ۹۶

    نامه ای به همسرم



    به خودم قول داده ام روزی که آمدی برایت بگویم...

    دخترک خندان روبه رویت..پشت برق شیطنت چشم هایش..

    زنی شکسته حبس است....

    بهم که میریزد..عصبی تر و بهم ریخته تر از یک پیرزن است..

    آنقدر دلگیر که خودش بارها به حال خودش گریسته!

    دخترکی که دستش راگرفته ای و به ذوق زدگی های وهیجانات ساده اش میخندی..

    تلخ که بشود..گوشه ای مچاله میشود در خودش..هم خودش تلخ است هم کام تو را تلخ.میکند

    میدانی چرا؟

    دل بی پناهم خاکستر درد هایی است که روزی وعده لایق شدن را داده بودند..

    روحم شکسته بغض هایی است که قرار بود بزرگش کنند..



    +حوصله شوخی ندارم..کامنتی تایید نمیشه

  • ۴ پسندیدم:)
  • ۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۴ آبان ۹۶

    جامع النصایح بهارنارنج!



    عاغاااااااا

    وجدانن!صبحا مسواک بزنید از خونه بیاید بیرون!

    لطفا!!خواهش:/

    بعد راه به راه توی تاکسی به این کوچیکی خمیازه نکشید وقتی مسواک.نزدید!

    اوقات ادم اول صبح تلخ نکنید:/مرسی اه




    +کلاسم قانونا شروع شده من هنوز تو راهم-_-

  • ۴ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

    روزگار


    میگه:این خانم یه دستورای آشپزی جالبی میده!

    دنده رو جا میزنم میگم:برای همین انقدر معطل کردی؟

    _ترکن.تبریزین!

    از دهنم میپره با یه لبخند میگم:عزیزم:)

    یکم بعد باز میگم:اینجا چیکارمیکنن؟

    _حالا دیگه!روزگار کشوندشون اینجا!بچه هاش اینجا عروس و داماد شدن

    میرم تو فکر..

    زیر لب زمزمه میکنم..روزگار....


    +نظرات بدون تایید نمایش داده میشوند!شایدم جواب داده نشدند:)ببخشایید!

  • ۴ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲ آبان ۹۶

    روزنوشت!



    1

    داداشم داشت درس میخوند

    منم تو کمدش داشتم دنبال یه چیزی میگشتم!

    که مامان بزرگم اومد توی اتاق..

    مهربون و دلسوزانه نگاهش کرد گفت:

    درد و بلات تو سر خالت ننه:|

    داداشم:|

    خالم:|

    مادر بزرگ^_^

    طبق معمول من:)))


    2

    علیرضا نشسته بود کنار دادشش. داداشش طبق معمول سرش تو گوشیش بود!

    میگم:چه خبر چه میکنی کی میری خدمت کی شیرینی بخوریم؟؟

    چشماشو درشت کرد لبشو دندون گرفت..با دست میزد تو صورتش:/

    یهو زد تو گوش داداشش

    اونم که یهو خورده بود گیج نگاهش کرد

    _چیه؟همش که نمیتونم بزنم تو گوش خودم!دردم میاد!پس تو به چه دردم میخوری؟:|

    معنی برادری فهمیدم:|


    3

    دختر خالم دوسالشه..ازهمون بچگیش تا بهش اشاره میکردی جیغش میرفت هوا!

    ازهمین بابت بهش میگفتم لولی خانم!:دی

    دیروز خالم میگه به بچه من میگی لولی خانم!حالا بیا نگاه کن!

    عکسمو اورد نشونش داد گفت مامان این کیه؟؟

    +لویی خانم:|

    :|


    4

    خدایا این درای رزق و روزیتو یکم رو تو جیب باباهامون باز کن-__-

    خرجا زیاده موجودی صفر:|



  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۳۰ مهر ۹۶

    بدون عنوان



    دیشب صدای خنده دو رهگذر می آمد..

    یکیشان از دلهره هایش میگفت و یکی دیگر میخواست دلش را قرص کند که کنارش میماند..

    امشب صدای تک آژیر آمد..

    کوتاه..

    شناختمش..

    این صدا یعنی من آمدم..بیا پشت پنجره تا در تاریکی شب هم که شده باز ببینمت..

    فکرم به دخترک پنجره کناری میرود..

    با ذوق حتما سمت پنجره, رفتن که نه پر کشیده..

    ومنی که پشت میز نشسته ام و از تصورشان لبخندی بر لب دارم..

    بس است..

    کجای درس بودم؟

    Purpose

    Audience

    Topic

    پیش خودم میگویم

    چه میخواهم هدفم چیست؟

    مخاطب یا شنونده؟

    عنوان...دردم چیست؟؟


    میبینی همینش خنده دار است..

    مقابل هرسه خالیست..

    وسه نقطه هایی که...

    میدانی مدت هاست که میگویم فصل سرما آمده واین پنجره باید بسته شود..

    ولی دستم به بستنش نمیرود..

    خودآزاری عجیبیست نه؟




    +بعداز دوماه باز دفترمو برداشتم,هرچند که نمیخوانی,هرچند که نمیشنومت.اما باز نوشتم..




  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۸ مهر ۹۶

    میتونید بدونید:|



    شما نمیدونید!

    من یه زمان تصمیم داشتم بچه دار شدم اسمشو بزارم سپهبد!

    بعد یه مدت فهمیدم اسم نیست درجه است:|

    کلا ازون موقع بیخیال بچه شدم..

    قصد ازدواجم ندارم میخوام ادامه تحصیل بدم:|



    +الان دونستید:|

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲۷ مهر ۹۶

    هذیان نوشته های یک عدد بهارنارنج خسته:/



    کاش خدا یه لطف میکرد برامون

    یه فرشته هم می آفرید که صبحا بغلمون میکرد میبرد دست صورتمونو میشست,صبحونه آماده میکرد میداد بخوریم!

    والا!این توقع زیادیه!؟شما بگید!

    چیه این دوتا فرشته رو شونمون تا دست تو دماغمون میکنم خبرچینی میکنن:دی

    خب این همه سال روشونه من نشستی!نمک میخوری نمک دون میشکنی!؟

    خب یه روز صبحم یکیتون درحق من ازین لطفا کنید!اییییش!



    امضا یک عدد بهارنارنج خسته در تخت که دیرش شده:|

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۶ مهر ۹۶

    روزنوشت


    امروز صبح با بابام یکم حال و احوال کردم..

    یکم یعنی روهم۵تا پیام دادیم:|

    بعد داشتم پیامای قبلی بابامو نگاه میکردم,۸۰درصدش این بود

    .صد ریختم به حساب

    ۱۰۰ریختم

    ۲۵۰ به حساب

    ۵۰تومن ریختم به حسابت

    صد ریختم

    :))



    یه نیم ساعت پیش درحالی که سرم درد میکرد و با حرص موهامو بستم..

    رفتم به غذا نگاه کنم..

    پا گذاشتم رو پله اشپزخونه..

    پای دووم بالا نرسیده بود همه جا سیاه شد و تاپ خوردم زمین..

    حالا من پخش زمین بودم سرگیجه شدید..

    خالم نگران تو اشپزخونه برا اب قند مامان بزرگ نگران به خاله بدو بیراه میگفت:/

    حالا مونده بودم بخندم یا گریه کنم:))

    طفلک خاله..

    زندم زندم-__-



    جا داره یه صحبت با مغزم داشته باشم بگم ماذا فازا؟؟؟!


  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲۵ مهر ۹۶