۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۶۲۱ مطلب توسط «بهارنارنج :)» ثبت شده است

مسابقه محله:|چالش طور

 

 

بانو آنشرلی یه مسابقه راه انداختن به قول جناب غمی!البته بدون جایزه:دی

و دعوت کردن که بلاگرا بیان و در این مسابقه گویندگی شرکت کنند تا شاید کمی از رکود و کسالت تابستون فاصله بگیریم(نقل از خود جناب غمی:دی)

من تو فکر گذاشتن صدام بودم که این دعوت نامه رو خوندم! تصمیم گرفتم با یک تیر چند نشون بزنم:دی ولی با این تفاوت که یکم تغییر دادم توی این طرح..

هم یه هدیه روحانی باشه!هم روایتی از کتاب زیبای خاک های نرم کوشک یا به نوعی معرفی کتاب!هم شرکت در مسابقه:)

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۰ شهریور ۹۶

    روزنوشت


    1

    خانومای میانسال که اضافه وزن دارن باشگاه زیادن خب اونا با وزنه سنگین کارنمیکنن برنامشون متفاوته,داشتم پرس پا میزدم اومده بایه حرصی میگه:خب تو۴۰کیلو وزنت هست که۴۰کیلو میزنی؟؟

    +آره۴۰+۷کیلوام:|

    _اونوقت خوبم میخوری بعد باشگاه دیگ اشتهات زیاد میشه نه؟

    +نه!

    _اه چه مسخره بازیا چه وضعشه!

    ورفت:|

    من:|


    2

    دارم تو ماشین صحبت میکنم که با دوستم برنامه ریختیم بریم جایی

    داداشم با خنده به حرف من:وای وای مامان این اعجوبه است!حیف به خدا نگهش داریم برا خودمون:|

    :|

    انگار من دلقکشم:|


    چند دقیقه بعد

    _سمیرا استاد زبانمون گفت اکسنتمو دوست داره(همون لهجه)

    +بخاطر فیلمایی که میبینی!صحبت کن ببینم

    یکم صحبت کردم گفتم:آفرین آفرین هزار ماشاالله خیلی خوبه دوست دارم اکسنتتو!حالا خام(یه چیز دیگ گفتم:دی)شدی فیلماتو بدی منم ببینم؟

    _نع,نمیدم^_^

    +یعنی حالم بهم میخوره از صدات و اکسنتت باهم:|


    3

    +میخواستم براتون چندتا عکس بزارم بابام مودمشو قایم کرده از دیشب-_-

    +بابا مودمتو بردارم؟

    _نه

    +اا بابا؟کارش دارم!

    _قایمش کردم پیداش کردی برش دار!:|

    +خب پاشو دو دقیقه

    _شب بخیر:|


    4

    قرار شد صبحی بریم صبحونه بیرون

    بابا:حلیم و آش یا کله پاچه؟

    من:آش

    بابام حلیم و آش یا کله پاچه؟

    داداشم:آش

    دو دقیقه بعد

    _سمیراااااا؟

    +بله؟

    _آش یا کله پاچه؟

    +آش:|

    نیم ساعت بعد

    بابام:حالا امروز کله پاچه بخوریم یه صبح دیگه آش!اشکال نداره؟

    ما:نه:|





    +این یه هفته ای که مسافرت بودم داداشم به مامانم گفته بود:مامان فکر نمیکردم سمیرا انقدر تو خونه نقش کلیدی داشته باشه و کمبودش انقدر حس شه^_~

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶

    خانوم کی بودی تو؟:دی



    عاغا عاغا پسرعموم اومد خونمون..

    منو پسر عموم  یه زمانی خیلی باهم رفیق بودیم(دوران راهنمایی من)

    بعد یه زمانی زدیم به تیپ و تاپ هم:دی البته باشوخی یعنی همش همو مسخره میکردیم..البته اون متلک مینداخت من سکوت میکردم ده تا یکی جواب میدادم:دی

    یه چندسالی بود ندیده بودمش با اینکه همشهریم هستیم:|۳/۴سالی ازم بزرگ تره

    قدیما بهم میگفت حاج آقا منم بهش میگفتم حاج خانم(دلیلش واضحه تفکر پلیز:دی)

    اومد تو گفت ماشاالله چه بزرگ شدی خوشکل و خانوم شدی..همین که گفت خانوم شدی یه فکری اومد تو ذهنم زدم زیر خنده دست خودم نبود..

    گفت چیه؟با خنده ای که هرچی سعی میکردم جمع نمیشد گفتم هیچی..

    بعدخلاصه اصرار کرد کلی من به زور کنترل کردم خندمو در حد یه لبخند دستی به ابروهام کشیدم با خنده وشیطنت وآروم گفتم:

    راستش توهم ماشاالله ماشاالله خیلی خانوم شدی بزنم به تخته:)))

    پاچیدم خودم:)))

    تهش گفت دلم تنگ شده بود فک کردم اصلاح شدی نگو همونی بودی که بودی:/

    :)))تقصیر من چیه انقدر خانوم^_^یه غلطی کرد خودش تقصیر خودشه,خودش اول بحث خانوم اقارو شروع کرد:دی


    +صرفا جهت طنز

    +این خط اخری چقدر خودش خودش داشت:دی

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۷ شهریور ۹۶

    دختر است دیگر:|



    باوجود اینکه چهره ام خوبه ودرحدخودم زیبا و همه چیم فیکس و سایز صورتم (همه هم میگن:-P)گاهی وقتا اصلا از خودم خوشم نمیاد:|

    منی که هر بار میخوام برم بیرون یا جایی کلی جلو آیینه قربون صدقه شکل و شمایل خودم میرم یا تو باشگاه  برانداز میکنم تمام اجزای صورتمو و کلیم قند تو دلم اب میشه برا خودم(خودشیفته ام خودتونید:دی)

    با این همه گاهی وقتا اصلا از خودم خوشم نمیاد:|

    اصلا همش تقصیر این نرم افزارmsqrsd

    همین بود؟همین که قیافه دوتا ادم جابه جا میکنه؟خلاصه میگفتم:|هربار منو داداشم تو این نرم افزار صورتامون جابه جا میشه نمیدونم چرا داداشم انقدر زشت میشه با اجزای صورت من:-(کلا من دیگه نابود میشم:|خودشم وقتی قیافشو میبینه میگه اه اه این نرم افزارو باید حذف کرد:|

    الان ازون وقتاست:|فعلا خوشم نمیاد از خودم:|


    شمام اینجوری میشید؟:|

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۷ شهریور ۹۶

    روایت یک دورهمی



    داستان ازونجایی شروع میشه که واران پیغام داد و پرسید که دارم میرم مشهد؟!وهنوزم دلم میخواد ببینمش؟(من به شدت آدم فضولیم و دلم میخواد تک تک بلاگرارو ببینم:دی)

    ومتوجه شدم قراره بیاد مشهد,واینجا بود که طرح اون نقشه تو ذهنم اومد ازونجایی که با روحیه محبوبه آشنا بودم میدونستم غافلگیرش کنم کلی هیجان زده میشه

    برای واران نوشتم:به محبوبه نگو من براش هیچی نگرفتم میخوام تورو به جای کادو بدم بهش:)))

    وقرار براین شد که محبوبه بیخبر بمونه!

    محبوبه گفت که پنجشنبه بریم بهشت رضا بدجور دلم میخواست برم ولی ازونجایی که میدونستم اکه پنجشنبه بریم دیگه جمعه حرم نمیاد و وارانم پنجشنبه شب میرسه کنسلش کردم و تاکید کردم جمعه حرم باشن!

    حالابماند واران چه پوستی از من کند تا دوخط اطلاعات داد!میگم واران کارت دارم باید زودتر بیای میگه اول بگو کارت چیه:|دستاتو نشون بده ببینم خودتی:|خلاصه دم دستم بود خفش میکردم:دی

    حالا این وسط محبوبه ام مشکوک شده بود و هی سوال میپرسید!ومیگفت من هنوز جوونم ارزو دارم چه بلایی میخوای سرم بیاری:|

    منم گفتم ماهیتابمو ارتقا دادم میخوام روی تو تستش کنم:دی

    اونم شروع کرد از جوونیش  و آرزوهاش گفتن و...

    بماند آرزوهاش چی بودن:)))

    حالا من از بیخوابی داشتم میمردم و باید به زور و التماس حرف از واران بکشم:|

    من:واران چی میپوشی؟

    واران:چادر مشکی:|

    میخواستم بگم منم دکلته قرمز میپوشم پس راحت همو پیدامیکنیم:|

    خلاصه به همین وضع فجیح حرف کشیدم:|

    واینجا بود که واران داشت بهونه میورد که معلوم نیست سر ساعت برسه و اصلا شاید نیاد که نوشتم:

    امیدوارم و شاید نداریم فردا سرساعت میای,اعصاب ندارما:||

    خلاصه..باهمه اینا واران خانم یک ساعت دیرتر اومد و وقتی اومد که بخاطر نماز درارو بسته بودن و من مجبور شدم حرم دور بزنم تا به محل قرار برسم!ازطرفی باید زودتر همو میدیدیم تا هماهنگ کنیم جلو محبوبه سوتی ندیم:دی

    رفتم و دیدم یه نفر پشت بهم وایساده و حدس زدم خودشه!

    داشتم پیش خودم میگفتم برم چشاشو بگیرم یا بزنمش یکم حرص دیشبم دربیاد ولی ازونجایی که دوستان از شانس من در اشتباه گرفتن مردم خبردارن ترجیح دادم عقلانی پیشش برم:دی

    باشیطتنت گفتم :یه چرخ بزنم ببینمت:دی

    حس این دومادارو داشتم میان دنبال عروسشون:دی

    واران که از لحن من مونده بود یه چرخ زد و دیدم اوه سفیدبرفی جلومه:دی

    بعد ضمن عرض سلام و ادب و احترام حرکت نمودیم به محل قرار:دی

    نشستیم با واران حرف زدیم کمی از دغدغه های مشترک گفتیم و ناراحتی های مشترک و افسوس جامه ها دریده و...نه یعنی همون در حد مویه:دی

    تا محبوبه خانم بعد از کلی تاخیر با مامانش اومد..

    داشتم میرفتم جلو که دیدم هردو دستشونو دراز کردن و زشت بود اول برم طرف محبوبه برای همین یه شکلک برای محبوبه در اوردم و یه ضربه به دست رو هوا موندش زدم و اول مامانشو بوسیدم و حال و احوال:دی

    درادامه مراسم چلاندن..محبوبه رو بردم پیش واران وگفتم محبوبه دوستم دوستم محبوبه!

    واران که خیلی تو نقشش فرورفته بود:))) خیلی متین و خانم نشسته بود بایه لبخند ملیح نگاه ما میکرد و منم با نیش باز که همه دندونام دیده بشه داشتم سربه سرمحبوبه میزاشتم..

    وقتی کم کم به لحظه ای که واران میخواست خودشو معرفی کنه نزدیک شدیم من علنا به غلط کردن افتاده بودم و فشارم افتاده بود پایین :|

    با فاصله ازشون نشستم و وقتی واران گفت محبوبه چنان رفت تو شک که من و واران هردو به قول خودش اب قند لازم شدیم!

    بعدهم بماند بخاطر این سوپرایز فداکارانم چقدر از محبوبه فحش خوردم:|اییییش قهرم اصن:|

    بعدم که انگار نه انگار من ادمم:|گرم صحبت شدن و محبوبه هربار ازشدت ذوق یاد حضور من میوفتاد و باز فحش میداد:|

    اینجابود که تصمیم گرفتم کادو هارو بدم :دی

    و واران گفت باید بیایم تا برامون کتاب بخره:دی

    داشتیم دنبال کتابای قطور گرون میگشتیم و بادیدن کتابای مختلف مثل تذکرالاولیا یادی از آقاگل کردیم که یهو چشممون خورد به کتاب عاشقانه آرام:دی که گویا بازم پای یک آقاگل درمیان بود:دی و تصمیم گرفتیم همینو برداریم..

    بعد از خوردن چهارتا لیوان آب رضایت دادن یه گوشه بشینیم تا واران بنویسه برامون تو کتابا:|

    حالا مونده بود چی بنویسه..

    من:بنویس دوست آن است که گیرد دست دوست در..

    محبوبه با چشم خط و نشون کشید و من ترجیح دادم سکوت کنم:دی 

    همین دیگه بی ماهیتابه برم پیش اینا همین میشه..

    باز اومدم بکم بنویس مرگ بر شاه که دیدم واران قشنگ گیج دونقطه خط صاف خیره شده یه جا:دی

    سر اخر بعد پیشنهادات بسیار بیت:

     گفته بودم که تورا دوست ندارم دیگر

    درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد 

    پیشنهاد این جانب کاندید شد و واران که قشنگ معلوم بود مغزش دیگه کشش نداره(واران:-P)ناچارا پس از دیدن قیافه مشتاق چون طفلان۴/۵ساله همینو نوشت وکتاب بهم داد واز نگاهش  یه(بیا بیا بگیر ندیده )میبارید:)))

    خلاصه همین دیگه بقیه نداره:دی

    بله این بود دورهمی ما:دی


    محبوبه یک دختر خون گرم خنده روی مهربون که یه دل قشنگ داره و روحیه حساسی داره البته به لطافت رایحه گل های بهاری(تبلیغ صابون:))))!

    وارانم مثل وبلاگش ملیح و حساس و خانوم  طوره:دی ولی دست نگه دارید:دی  مصداق ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه همین وارانه:دی کوک درون بلایی داره!

    منم که منم باید بچه ها میگفتن:|بی ذوقا:|

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۵ شهریور ۹۶

    لی لی لی:دی

    فعلا اینجا را بخوانید,درادامه عرض خواهم کرد:دی



    http://mahboobeh-k.blog.ir/post/253


    +تو اتوبوسم داریم برمیگردیم...ومن باز اون حس غربتی که داشتم  برگشته..

  • ۲ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۴ شهریور ۹۶

    بغض اشنا..



    فردا ظهر برمیگردیم..

    ومن بغض کردم و چشام پر اشک باز که دارم میرم..

    این گنبد طلا این حال و هوای خوب معلوم نیست دیگه کی برگردم..اصلا برگشتی هست زنده میمونم که باز بیام؟؟

    بیام و زل بزنم به ضریح به پنجره فولاد به گنبدطلا..

    که فراموش کنم چقدر دلم ازین زندگی..

    ازین آدمایی که زخم زبون شده عادتشون..

    از این آرزوهای مرده پره...

    هییی



    +نتم کند اپلود کنم:)دوست داشتید منو دریاب اثر سیدمجید بانی دانلودکنید:)

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۳ شهریور ۹۶

    روزنوشت

    1

    دیروز رفتیم زیرزمین حرم..یه جایی که گویا بهش میگن سالن عقد!وای نه یکی نه دوتا هزارتا..

    انقدربامزه بود..آدم دلش میخواست:)

    آقای ف گوشیو از دخترش گرفت گفت:پنجشنبه جشن نامزدی زهرا (دختراون یکی همسایمون) تو بیت الرضا میگیریم..

    من:اا خونه شما؟؟

    _اره..الکی به دلت صابون نزن گفته باشم برای تو ازین خبرا نیست:|

    +من میام مشهد,تا رضا هست چه حاجت به بیت الرضا:دی


    ولی انقدرعجیب و بامزه بود,منم بودم فقط دوماد نبود:| :)))



    2

    آغا باورکنید اولین دروغگوهای تاریخ همین سخنران و مداحان..

    که میگن:یه جمله بگم و عرضم تماممم!

    بعد یک ساعت حرف میزنن:|

    والا:|


    3

    مژده:سمیرا نامزد داری؟

    +نه

    _هیچی هیچی؟

    :|

    +آره همطو خالی خالی:|

    _آخه دیدم همش سرت توگوشیته گفتم شاید نامزد داری


    یعنی از اول هفته کلهم اجمعین من۱۰تا پیامم ندادم همشو وبلاگ بودم:|بهش گفتم بلاگرم دیدم اینجوری به نفهمه:|

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲ شهریور ۹۶

    ناز میخوابیم خشم اژدها پامیشیم:|

     این کابوس واران اینا به حدی کابوس بود کهمن گاهی فکر میکنم این اتفاق افتاد چه کنم..

    توی سرو صدای این پیرزنا به بدبختی خواب رفتم,گرم خواب بودم یکی توخواب داشت اذیتم میکرد..

    رومو کردم اینطرف یهو یکی گفت سمیرا سمیرا!

    یه لحظه میخواستم بزنم تودهنش ..اماده شده بودم بزنم که چشام زودترباز شد..

    میگه:انقدر نازخوابیده بودی دلمون نیومد بیدارت کنیم,الان دیدم تکون خوردی سریع اومدم بیدارت کنم!

    طی چندثانیه تمام فحشای ناموسی منفی مثبت۱۸اومد توذهنم!وهمون لحظه حس کردم الان که سردردشم ازین بیدارشدن یهویی!

    خب اخه مژده یا منیژه است نمیدونم بس شبیهن!دوتاحرکت اومده بودم روصورتت با اینجوری صدازدنم..بازم میگفتی اینجوری؟

    خب یکی نازخوابید دلیل نمیشه بیدارش کردی اینجوری بیاد نازت کنه!:|

    های!عای عم سردرد:|



    +زیارت به یاد همه بچه های بلاگ بودم:)

  • ۳ پسندیدم:)
  • ۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۱ شهریور ۹۶

    :))فان طور

    وای وای:))

    اولین نفرپریدم توحموم تهدیدم کردم کسی طرف حموم نیاد:دی

    ازینجا به بعدش فانه:)))

    با سه تاخواهر دوست شدن,یه قلن یه تک..از قل۹سال بچه ترم من۷۶ام.اونا۶۷!ازخواهربزرگشونم ۱۸سال بچه ترم..

    متاهلا و بچه دارا تو اتاق دیگن...

    حالا ماییم توی سالن ویه مشت+۷۰/۶۰سال:))


    پیرزن اول درحالی که سوزن قندشومیزنه

    _وای به حالتون خروپف کنید

    +من دیشب تو اتونبوس (اتوبوس)خوابم نبرد..

    *اخ کمرم من جون ندارم..

    =این سرفه(سفره)ازینجا بردارید

    _اا این پتو واسه منه

    #کو اسمت که روش ننوشته:))

  • ۴ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۳۱ مرداد ۹۶