بابا پاشین برین سرخونه زندگیتون..

انقدرنگین کار ندارم خونه ندارم خانواده ها پرتوقعن!

 دوشنبه هفته قبل خواستگاری دخترعمم بودماهم دعوت بودیم..

اول یه سکوتی بود بعدمن عین نقل نشسته بودم وسط دونه دونشونو نگاه میکردم بانیش باز روهمه احاطه داشتم قشنگ:دی بعدهمشونم منونگاه که میکردن من خندم میگرفت اونام میخندیدن اصن یه وعضی:))

ببعد

فرایند ادامه داشت تا پذیرایی تموم شد وسکوت شکست..

بعد یه سری صحبتا پدرآقا دوماد گفت پسرمن کار درست حسابی نداره!پیمانکاره دیدید پروژه اش خوب شد پولدارشد شایدم ورشکست شد

بقیه گفتن:جوونن بلاخره خدابزرگه..

پدرادامه داد:)))

بله سعید سربازیم نرفته..

عموی من گفت:بابا عیبی نداره منم سربازی نرفتم هنوز:)))

یعنی عموهای من اعجوبه ان یه سری پست میزنم میگم..اخه عموجون تومثبت50سنته چرا دروغ به این شاخداری میگی؟؟

پدرادامه دادن:پول وسرمایه ام نداره

زن عموم گفت:چه توقعی دارید شماهاخودتون ازدواج کردید مگر چی داشتید؟:))

پدر در ادامه عرض کردن:یه ترم از  

دانشگاهشم مونده..

یکی ندا داد:عیبی نداره میخونه میخونه:))

منومیگین آقا مرده بودم ازخنده ریزریز میخندیدم وبه دخترعمم پچ پچ میگفتم ترشیدی یا قحطی شوهر اومده من نگرانم:)))

وخب ضرباتی به پهلوم وارد میشد که خب اصن مهم نبود:دی

البته آقاپسر آشناهای به شدت دوربودن ازشاگردای اون یکی عموم(مربی کاراته) بودن وهم محلشون..

بنابرشواهد داماد با اینکه چیزی نداشت اما ازصحبتا معلوم بود با عرضه است و واقعا زحمت کش..

خلاصه لی لی لی


موردبعدی دخترهمسایمون بودکه با پسرعموش همومیخوان و خواستگاری صورت گرفت..

همسایمون رو به داداشش میگه:ببین دخترمن نه خونه داری بلده نه اشپزی نه ظرف شسته تاحالا نه شوهرداری(اینکه میگه بلد نیست واقعا بلدنیستا من میدونم )

ابرادرشم میگه: این پسره منم نه پول دراوررن بلده نه اداره کردن زندگی هنوز6/7ماه از سربازیشم مونده:/

خلاصه باز هم درپایان گفتن:

لی لی لی مبارکه:)))))


+حس عمه خانوما  رو دارم:)))