1

بونجوق

ژو مپل سمیرا

ایل إ غضا ایغانی

+میغفتیم

_چغ,چغه:))

:))وای عاشق  فرانسه شدم..

درعوض الان  کلاس ادبیاتم,به مراتب استاد داغون تر از اقای پورمخبر تو.فیلماش

پیرتر:/

بداخلاق تر:/

همشم میره تو حالت اسکرین سیور:/

خدا صبرمون بده.صداشو میزارم:/


2

الحاقیه

عاغا میدونم خیلی پست میزنم ولی بزارید اینو بگم:دی

قبل محرم که خیمه زده بودیم من از در خونه همسایمون میرفتم داخل از در حیاطشون میرفتم بیرون که راهم نزدیک تر باشه(دراین حد تنبلم)

یه روز یه پسر جدید دیدم که گویا از بچه بسیجیایی بود که امسال گفتن برنامه هارو دست میگیرن

من ه وارد شدم با این موجود ناشناس روبه رو شدم و اونم که تعجب کرده بود با اخم نگام میکرد که من سلام کردم

بعد با یه صدای کلفت و جدی با یه حالت خنده داری جواب داد

یعنی تا ربع ساعت نیش من باز  بود به طرز سلام کردنش میخندیدم

خلاصه ازینا گذشته شبای بعد فهمیدم این موجود ناشناخته یجورایی شده مسئول هماهنگی..

از حق نگذریم خدا خیرش بده خوب جارو میکنه:دی اگر جارو نمیکردن ما باید جارو میکردیم:دی

اوایل فکر میکردیم ادا در میاره اینجری حرف میزنه,مامانم اولین برخورد باهاش میگفت اه اینا خیلی خشکن دیگه

بع2 شب پیش من نرفته بودم پایین اومده بود بعد مراسم بالامیگفت سمیرا حالا که فکرشو میکنم میبینم خوبه ادم همچین دوماد با جذبه ای داشته باشه ها@_@

مo_Oن

شبا من میام بالا پنجره اتاقم بازه!صدای برادر برادر این شریفی خیلی خنده داره:)))

بس که حرص میخوره:))

الان از دانشگاه اومدم راننده تاکسی نبود اومدم از مسافر جلویی بپرسم.. تاکه گفتم اقا کجا میره دیدم شریفیه:|

سریع رومو برگردوندم نمیدنم متوجه شد منم یا نه..

به سختی نشستم صندلی عقب و کنترل کرددم خودمو که نخندم

یه نفر دیگه جا داشت تاکسی دوتاخانوم اومدن گفتن ما دونفریم پیاده شد گفت من با تاکسی بعدی میام!

حالا من:

بابا پتروس فداکار بابا دهقان شجاع:دی


3

تو عالم خودم بودم  وارد خیمه شدم داشتن شله زرد درست میکردن برای امشب,

که پسر همسایمون۶سالشه اومد گفت:کجا بودی تاحالا؟

من:|

+دانشگاه

_چرا اینقدر دیر اومدی؟

+برو ببینم بچه واسه من زبون دراوردی,

_بگو چرا دیرمیای؟

+حسنننننن برو:|


فسقلی منو تفتیش میکنه:|