وقتی میگم با این خالم اصلا کنار نمیام یعنی همین!

داشتم یکم به سرو وضعم میرسیدم بعد ۷/۸روز..

اومده با یه لحنی که خوب میفهمم منظورش چیه میگه:الان چه موقع به خودت رسیدنه؟

تو فکرم میگم اراه به خیال تو چشم مادر پدرمو دور دیدم فردا تو دانشگاه قرار دارم با دوست پسرم!همین تو ذهنته دیگه غیر اینه!؟

خیلی رک با یه لبخند کج نگاهش میکنم میگم:مگه مرتب بودن موقع هم داره؟؟کی اونوقت؟

میگه:نمیدونم

میگم:خوبه,پس ولش کن!

واز کنارش رد میشم!


خداروصدهزار مرتبه شکر مادر پدرم انقدر میشناسنم که ازین مشکلا نداشته باشم!

هیچوقت تو اتاقم میز و آیینه آرایشی نداشتم و نخواهم داشت!هروقت بخوام برم جایی فقط یه جا آماده میشم اونم تو اتاق مامان بابام جلوی آیبنه عقدشونه!

انقدرم میشناسنم که اگر یبار رژ زدم و رنگش زیاد بود نخوان بهم تذکر بدن!چون میدونن هروقت متوجهش بشم پاکشش میکنم!یعنی درکل اصلا کاریم ندارن چون خودممم رعایت میکنم همیشه!

وانقدر که راحت جلوشون از یه پسر حرف بزنم!چون میشناسنم و هیچوقت فکرای مزخرف راجع بهم ندارن!


حالا این روزا رو گذروندن اونم برای آدمی غد و لجباز به اخلاقیات من عجیب صبری میخواد!

متاسفانه برخلاف فاطمه که با همه ادما برخورد گرمی داره من نمیتونم با آدمایی که ازششون خوشم نمیاد خیلی خوب باشم!

تهش یه لبخند به حرفاشونه!

دوتا از دوستای رفیقام مثل خیلی از دخترای دیگه دانشگاه عاشق یکی از بچه های ارشد حقوق شدن!

راه به راه جلو پسره میگردن!یکیشونم چادریه!متنفرم ازشون و این برخوردشون..

کاری به چادر و حیا ندارم!بحثم فقط غرور!

چطور غرورشون میزاره جلو یه پسر انقدر بگردن و براش غش و ضعف کنن؟؟

سر همین به دوستم گفتن سمیرا از ما بدش میاد؟

دوستم گفته بود نه سمیرا دختر خوبیه وازین حرفا..

اونام گفته بودن اره خب ماهم میدونیم دختر خیلی خوبیه ولی انگار ازما خوشش نمیاد!

..

اومده میگه یکم تحویلشون بگیر خب!میگم دلم نمیخواد,راستشو میگفتی میگفتی اره خوشش نمیاد



گرسنمه:|