امروز صبح با بابام یکم حال و احوال کردم..

یکم یعنی روهم۵تا پیام دادیم:|

بعد داشتم پیامای قبلی بابامو نگاه میکردم,۸۰درصدش این بود

.صد ریختم به حساب

۱۰۰ریختم

۲۵۰ به حساب

۵۰تومن ریختم به حسابت

صد ریختم

:))



یه نیم ساعت پیش درحالی که سرم درد میکرد و با حرص موهامو بستم..

رفتم به غذا نگاه کنم..

پا گذاشتم رو پله اشپزخونه..

پای دووم بالا نرسیده بود همه جا سیاه شد و تاپ خوردم زمین..

حالا من پخش زمین بودم سرگیجه شدید..

خالم نگران تو اشپزخونه برا اب قند مامان بزرگ نگران به خاله بدو بیراه میگفت:/

حالا مونده بودم بخندم یا گریه کنم:))

طفلک خاله..

زندم زندم-__-



جا داره یه صحبت با مغزم داشته باشم بگم ماذا فازا؟؟؟!