1

دوروز پیش با یکی از دوستان داشتیم در عالم مکاشفات غرق میزدیم..

بسی حال معنوی پیدا کرده بودیم..

بحث جدی هردو تو حس که این دوستمون میخواست بنویسه چشم بصیرت..

زد و نوشت پشم بصیرت!

:)))

یعنی علنا پاشیدیم..

درنظر بگیر پشم سیاه از نوع بصیرت:دی


2

وقتی بهارنارنج در خانه ورزش میکند..

+من میتوانم من می توانم..

۳۰ثانیه بعد

+من میتوانم من میتوانم

صدای گاپ می آید همه بیرون میپرند

+من دهنم سرویس شد دیگر نمیتوانم:|


3

و وقتی مجبورم صندلی شاگرد ون بشینم مصیبت دارم..

از سردر اومدم گفتم اقا ازادی یه دختره پرید سوار شد و من مجبور شدم جلو بشینم..

راننده خواست سوار شه که من کیفمو انداختم رو صندلیش:|

اومدم سوار ش دیدم باز نمیتونم..

گفتم ببخشید..گوشیمم گذاشتم رو صندلیش,

راننده ام حیرون نگاهم میکرد..

حالا مونده بودم خودمو جمع کنم سوار شم,یا چادرمو جمع کنم:|

خلاصه بعد از کلی بنده جلوس فرمودم و گذاشتم راننده بیچارم بشینه که همون دختر گفت اقا من مشکلی پیش اومده کنسل باید پیاده شم

من:|

راننده:/