دیشب با یکی از بچه ها بحث ازدواج تو این دوره بود..که میگفتن دختر باید توی مجالس مختلف دیده بشه تا مورد خوب پیدا کنه..

منم گفتم اصلا حس خوبی ندارم و بدم میاد مثل اینایی که میرن مسجد و دعا که دیده بشن یا میرن اونجا دنبال زن خوب وخیلی به غرورم بر میخوره گفتن این مسایل!

امروز بحث ازدواج و همسر خوب بود که دوستی گفت آدم باید دعا و توسل داشته باشه تا خدا یه همسر خوب قسمتش کنه..

رفتم مسجد دانشگاه اذان یهو وسط قنوت یاد این موضوع افتادم گفتم دعایی هم بکنم..

خلاصه نماز تموم شد من تو عالم خودم داشتم میرفتم از در بیرون که یه لحظه چشمم افتاد به یه خانم که داشت نگام میکرد لبخند زدم مثل همیشه

اومدم رد شم که صدام کرد!

بعد از کلی مقدمه چینی که همیشه میای مسجد مال همین جا هستی و...

گفت میتونم ازتون راهنمایی بگیرم برا امر خیر؟:|

:)))خندم گرفته بود تو دلم گفتم رو پیشونی من چی نوشته اخه بنظرت من چندتا بچه عروس کردم؟:))

بعد گفت من برا داداشم دنبال زن میگردم میخوام مال همینجا باشه..خانم مثل خودت هفتادیم باشه..

شما خودت هفتاد وخرده ای هستی نه؟

با خنده ای که به زور کنترل شده بود گفتم بله..

گفت بله یه دختر خوب میخوام شما میشه راهنماییم کنید؟کسی مثلا مثل خودتون خان..

پریدم وسط حرفش گفتم نه اخه چی بگم من که نمیدونم داداشتون کیه چیه اخلاقاش چجوریه کیو معرفی کنم؟

بعد گفت تهران استاد دانشگاه بوده الان اومده کرمان دوست نداره خودش انتخاب کنه سپرده دست من منم نمیدونم چیکار کنم

اهل نماز مثل خودت مسجدی(من مسجدی نیستم ولی:))شوخ طبع و سنگین

میشه شمارتونو بدید تااگر شد راهنماییم کنید؟؟ 

گفتم نه اخه شما شمارتونو بدید موردی دیدم من کمکتون میکنم  

یعنی شمارتون نمیدید؟

نه شما باشه کافیه:)))

خندم گرفت به دعای سر نمازم:))