1

با مامان رفتیم خرید

اومدم ماشین از پارک بیارم بیرون که یه سمند اومد دو دست عقب تر از ماشین جلوییم دوبل پارک کرد

مامان گفت بوق بزن بره جلو

منم که ازخدا خواسته هی بوق زدم..اونم هی نفهمید!:|

تا شیشه روکشیدم پایین صداش کردم

نگام کرد گفتم اقا میخوام برم بیرون

بگید وسط خیابون جلو اون همه جمعیت چی گفت؟:|

_خانم بگیر عقب برو دیگه ازینجا تریلی رد میشه:|

هیچی شیشه هارو دادم بالا درسکوت رفتم:|


2

مامانم عروسک درست کرده برا هفت سین

کجا درست میکنه؟تو اتاق من دیگه جمعم نمیکنه:|

بامزه شده..

برش داشت گذاشت کمد بالایی گفت:عزیززم از سمیرا نترسیا سبیلات میریزن:|


3

روز جشن زمان اهدا لوح..کلی استرس داشتم.

30بار به فاطمه توضیح دادم صدام زدن فیلم بگیر رمزم اینه..

دستم یخ کرد

هی انتظار هی انتظار

که گفتن خب تموم شد حالا همه بیاین بالا عکس بگیریم با لوحاتون:|

من:|

دوستم:|

4/5نفر بودن من جمله خودم که لوح نزده بودن براشون

نگم براتون محض ضایع نشدن اسممونو صدا زدن لوح دادن رفتیم پایین تحویل دادیم:|

اینجوری

ولی خیلی خوش گذشت..چقدر این لباس بهم میومد:دی