مریم نوشته بود دوستش داره عروس میشه یاد دوران رفاقتشون افتاده بود و دلش گرفته بود

ولی من هیچوقت راجع به دوستام همچین حسی نداشتم،شایدم حتی صمیمی ترین دوستامم اونقدر بهم نزدیک نبودن

که اگه حالم گرفته بود بخوام حرف بزنم باهاشون درمورد هرچیزی،احتمالا واسه همه همینه

یادمه از راهنمایی رفته بودم دبیرستان و از دوتا از صمیمی ترین دوستام جداشده بودم،دوتا دوست جدید داشتم

که سر یه پروژه ی سمپاد باهم شرکت کردیم.ولی دیدم اینا همشون منفعت طلبن تا جایی که منافعشون باشه باهات خوبن و با یکیشونم دعوام شد.

منکه همیشه صاف و ساده و بی منت بود محبت و دوستیم،انقدر دلم شکست که فقط شماره زینب گرفتم

تا زینب گفت خوبی اشکام میریخت و میگفتم زینب چرا ادما انقدر بدن چرا اینجا اینجورین چرا هرکسی فکر منفعت خودشه..

هیچوقت گریه اون روزم یادم نمیره،منی که گریه نمیکردم هیچوقت و برعکس همیشه پشت دوستام و سنگ صبور بودم

 اونروز گریه کردم..و تو ذهنم برای همیشه اون روز میمونه،روزی که برای اولین روح صاف و سادم تلخی دنیارو دید و دردش اومد ولی الان دیگه سر شده!