جیرجیرک پیر
دست پاچه و حیران
جفتش را تکان می داد که پاشو خانم
پاشو به خدا اشتباه نمی کنم
صدای بچه ها می آید.
فکر کنم به دیدنمان آمده اند.
لولای در هم آهسته می خندید و
به باد می گفت
بی شرف کرم نریز
به خدا
گناه دارند


+بامزه است نیست؟:)