وسط چای خوردن
فهمیدم دارد از دور نگاهم می کند.
با کمی مکث وانمود کردم هنوز ندیدمش
به دوستی که کنارم نشسته بود
چیزی گفتم و شانه هایم را تکان دادم
مثلا ما شادیم
دروغ چرا
آن لحظه 
گردنم سعی به بی خیالی اما
صورتم کار خودش را می کرد.
پلکم مرا تند ورق می زد و 
پای یک خاطره از او مات می ایستاد.
آن لحظه با خودم لج بودم
لب هایم حالت خنده ولی
قندِ گوشه ی دهانم
داشت 
گریه می کرد.


جای برچسب پست های نیمه شبی خالیه..