داستان ازونجایی شروع میشه که واران پیغام داد و پرسید که دارم میرم مشهد؟!وهنوزم دلم میخواد ببینمش؟(من به شدت آدم فضولیم و دلم میخواد تک تک بلاگرارو ببینم:دی)

ومتوجه شدم قراره بیاد مشهد,واینجا بود که طرح اون نقشه تو ذهنم اومد ازونجایی که با روحیه محبوبه آشنا بودم میدونستم غافلگیرش کنم کلی هیجان زده میشه

برای واران نوشتم:به محبوبه نگو من براش هیچی نگرفتم میخوام تورو به جای کادو بدم بهش:)))

وقرار براین شد که محبوبه بیخبر بمونه!

محبوبه گفت که پنجشنبه بریم بهشت رضا بدجور دلم میخواست برم ولی ازونجایی که میدونستم اکه پنجشنبه بریم دیگه جمعه حرم نمیاد و وارانم پنجشنبه شب میرسه کنسلش کردم و تاکید کردم جمعه حرم باشن!

حالابماند واران چه پوستی از من کند تا دوخط اطلاعات داد!میگم واران کارت دارم باید زودتر بیای میگه اول بگو کارت چیه:|دستاتو نشون بده ببینم خودتی:|خلاصه دم دستم بود خفش میکردم:دی

حالا این وسط محبوبه ام مشکوک شده بود و هی سوال میپرسید!ومیگفت من هنوز جوونم ارزو دارم چه بلایی میخوای سرم بیاری:|

منم گفتم ماهیتابمو ارتقا دادم میخوام روی تو تستش کنم:دی

اونم شروع کرد از جوونیش  و آرزوهاش گفتن و...

بماند آرزوهاش چی بودن:)))

حالا من از بیخوابی داشتم میمردم و باید به زور و التماس حرف از واران بکشم:|

من:واران چی میپوشی؟

واران:چادر مشکی:|

میخواستم بگم منم دکلته قرمز میپوشم پس راحت همو پیدامیکنیم:|

خلاصه به همین وضع فجیح حرف کشیدم:|

واینجا بود که واران داشت بهونه میورد که معلوم نیست سر ساعت برسه و اصلا شاید نیاد که نوشتم:

امیدوارم و شاید نداریم فردا سرساعت میای,اعصاب ندارما:||

خلاصه..باهمه اینا واران خانم یک ساعت دیرتر اومد و وقتی اومد که بخاطر نماز درارو بسته بودن و من مجبور شدم حرم دور بزنم تا به محل قرار برسم!ازطرفی باید زودتر همو میدیدیم تا هماهنگ کنیم جلو محبوبه سوتی ندیم:دی

رفتم و دیدم یه نفر پشت بهم وایساده و حدس زدم خودشه!

داشتم پیش خودم میگفتم برم چشاشو بگیرم یا بزنمش یکم حرص دیشبم دربیاد ولی ازونجایی که دوستان از شانس من در اشتباه گرفتن مردم خبردارن ترجیح دادم عقلانی پیشش برم:دی

باشیطتنت گفتم :یه چرخ بزنم ببینمت:دی

حس این دومادارو داشتم میان دنبال عروسشون:دی

واران که از لحن من مونده بود یه چرخ زد و دیدم اوه سفیدبرفی جلومه:دی

بعد ضمن عرض سلام و ادب و احترام حرکت نمودیم به محل قرار:دی

نشستیم با واران حرف زدیم کمی از دغدغه های مشترک گفتیم و ناراحتی های مشترک و افسوس جامه ها دریده و...نه یعنی همون در حد مویه:دی

تا محبوبه خانم بعد از کلی تاخیر با مامانش اومد..

داشتم میرفتم جلو که دیدم هردو دستشونو دراز کردن و زشت بود اول برم طرف محبوبه برای همین یه شکلک برای محبوبه در اوردم و یه ضربه به دست رو هوا موندش زدم و اول مامانشو بوسیدم و حال و احوال:دی

درادامه مراسم چلاندن..محبوبه رو بردم پیش واران وگفتم محبوبه دوستم دوستم محبوبه!

واران که خیلی تو نقشش فرورفته بود:))) خیلی متین و خانم نشسته بود بایه لبخند ملیح نگاه ما میکرد و منم با نیش باز که همه دندونام دیده بشه داشتم سربه سرمحبوبه میزاشتم..

وقتی کم کم به لحظه ای که واران میخواست خودشو معرفی کنه نزدیک شدیم من علنا به غلط کردن افتاده بودم و فشارم افتاده بود پایین :|

با فاصله ازشون نشستم و وقتی واران گفت محبوبه چنان رفت تو شک که من و واران هردو به قول خودش اب قند لازم شدیم!

بعدهم بماند بخاطر این سوپرایز فداکارانم چقدر از محبوبه فحش خوردم:|اییییش قهرم اصن:|

بعدم که انگار نه انگار من ادمم:|گرم صحبت شدن و محبوبه هربار ازشدت ذوق یاد حضور من میوفتاد و باز فحش میداد:|

اینجابود که تصمیم گرفتم کادو هارو بدم :دی

و واران گفت باید بیایم تا برامون کتاب بخره:دی

داشتیم دنبال کتابای قطور گرون میگشتیم و بادیدن کتابای مختلف مثل تذکرالاولیا یادی از آقاگل کردیم که یهو چشممون خورد به کتاب عاشقانه آرام:دی که گویا بازم پای یک آقاگل درمیان بود:دی و تصمیم گرفتیم همینو برداریم..

بعد از خوردن چهارتا لیوان آب رضایت دادن یه گوشه بشینیم تا واران بنویسه برامون تو کتابا:|

حالا مونده بود چی بنویسه..

من:بنویس دوست آن است که گیرد دست دوست در..

محبوبه با چشم خط و نشون کشید و من ترجیح دادم سکوت کنم:دی 

همین دیگه بی ماهیتابه برم پیش اینا همین میشه..

باز اومدم بکم بنویس مرگ بر شاه که دیدم واران قشنگ گیج دونقطه خط صاف خیره شده یه جا:دی

سر اخر بعد پیشنهادات بسیار بیت:

 گفته بودم که تورا دوست ندارم دیگر

درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد 

پیشنهاد این جانب کاندید شد و واران که قشنگ معلوم بود مغزش دیگه کشش نداره(واران:-P)ناچارا پس از دیدن قیافه مشتاق چون طفلان۴/۵ساله همینو نوشت وکتاب بهم داد واز نگاهش  یه(بیا بیا بگیر ندیده )میبارید:)))

خلاصه همین دیگه بقیه نداره:دی

بله این بود دورهمی ما:دی


محبوبه یک دختر خون گرم خنده روی مهربون که یه دل قشنگ داره و روحیه حساسی داره البته به لطافت رایحه گل های بهاری(تبلیغ صابون:))))!

وارانم مثل وبلاگش ملیح و حساس و خانوم  طوره:دی ولی دست نگه دارید:دی  مصداق ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه همین وارانه:دی کوک درون بلایی داره!

منم که منم باید بچه ها میگفتن:|بی ذوقا:|