1
دلم برا طعم سیب زمینی سرخ کرده های مامانم وقتی پنجم دبستان بودن تنگ شده،
میخواستم برم اردو برام درست کرده بود روش پنیر پیتزا زده بود با سس قرمز الان ۱۵/۱۶ سال گذشته و دیگه اون طعم تجربه نکردم!
2
دیروز مراسم ختم یکی از اقوام بود و چون یجورایی بزرگ خاندان بودن همه باهم رفتیم درنتیجه بچه های کوچیک خواهر همسرمم بودن.. واسه تلطیف فضا داشتیم ۲۰ سوالی بازی میکردیم من انتخاب کردم
جانداره؟
من:نه بی جانه!
دخترک:حاجی فلانی!
من:میگم بی جانه!
دخترک:خب اونم بیجانه دیگه
3
اتوبوسای جمهوری به سمت پل کریمخان خلوت ترن سوار شدم منو یه خانم بودیم فقط توی یک ردیف من سمت راست اون سمت چپ.. ایستگاه بعد یه خانم سوار شد توی این هوای سرد دمپایی پاش بود پاهای سیاه و کثیف یه بافت فرسوده تنش بود و شلواری که پاش بود ازین شلوارایی بود که بیمارستان به مریض میدن.. یه ماسک داغون هم روی صورتش بود..
کنار اون خانم نشست سعی کردم اهمیت ندم بهش .. تو ذهنم اومد شاید گداست
هیجان داشت انگار و تیک عصبی یهو بی اختیار میپرید و دستاشو تکون میداد میپرید..
تو ذهنم اومد احتمالا مجنون هم هست..
کم کم با خانومه شروع کرد حرف زدن همراه با همون تیک ها دیدم پشت بند انگشتاش جای زخم و خون مردگیه..
حدس زدم شاید از بیمارستان یا آسایشگاه فرار کرده زده بیرون..
داشت از خودش میگفت و یهو اشاره کرد به امام حسین وشروع کرد در مورد امام حسین(ع) صحبت کردن
گفتم شاید میخواد بازارگرمی کنه..
یک آن شروع کرد انگلیسی صحبت کردن.. یکم که گذشت آلمانی حرف زد..
بعد از پسرش گفت که آلمانه...
حالم بد بود خیلی بد..
دوباره نگاهش کردم.. همچنان داشت به انگلیسی حرف میزد با همون تیکا..
گفت من چندتا زبون بلدم..
احساس غم و ناراحتی نسبت بهش داشتم.. به مسیری فکر کردم که همچین ادمی رو به این روز کشیده..
و حالم بد بود خیلی بد..
اومد پیاده شه خانومه گفت سرده لباس نپوشیدی درست پول نمیخوای؟
گفتم به آقام امام حسین قسم دارم نداشتم بهت میگفتم. نگرانم نباش
و رفت...