۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۱۹ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

روزنوشت


کلاس اول

استاد موقع حضورغیاب

_آقای د؟!

+استادپای باباش شکسته

_پای باباش شکسته پاخودش که نشکسته:|||

+ااخب چیزه استاد پای یدک باباشه:|:))


کلاس بعد


استاد موقع حضورغیاب

_آقای د؟!

+اممم چیزه استاد پای خودش شکسته

میخواست مثلا مثه صبح نشه:))

بچه ها:|:))))

استاد:اا پس حتما بهش بگید برا امتحان بیاد..

*امتحان کی هست؟!

_۴روزدیگه..

+داداش تا اون موقع گچشم خشک نشده که:)))

درهمین حین یکی وارد کلاس شد.

آقای د:استاد اجازه هست؟!

:)))کلاس پاشید از خنده

+به بووق رفتم:|

آقای د:داداش شکستگی فقط برای کلاس اول بود.خب با من هماهنگ میکردی:|:))

تا آخر کلاس یهو یه نفر یادش میوفتاد میخندید کل کلاس میرفت رو هوا:))



+این همون پستی که میخواستم دیشب بزرام ولی نزاشتم:))

+عکس همینجوری دیدم خوشم اومد گذاشتم:دی

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵

    ولی نح:|

    میخواستم پست بزارم ولی نمیزارم باشه صبح:/

    میخواستم چندتا صدا ضبط کردم بزارم ولی نمیزارم:/

    میخواستم اون وب آپ کنم ولی اونم بمونه صبح:/

    میخواستم ۱دقیقه از تیاتر امشب که دیدم بزارم..این بار بیان گفت نمیزارم:|

    پیامامو گشتم تا ببینم یکی بهم کلمه ای با همزه فرستاده کپی کنم برا تیاتر بزارم یافت نشد:/

    کلا حسش نیست گفتم فقط یه توکه پا بیام خودتونو ببینم برم بخوابم..

    ولی نمیخوابم:)))


  • ۶ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵

    روزنوشت


    1

    _بچه ها روی یه برگه بی اسم نظرتونو راجع به من بنویسید بدید

    شروع میکنم نوشتن اومدم ازروی شاهکارم عکس بگیرم دیدم استاد داره نگاه میکنه

    بدبخت شدم:دی

    من:ااا آقای ط میشه برگه منو هم بدید..

    برگموگرفت خوند:|

    خب میمون مگه نظرمو راجع به تو نوشتم میخونی:|

    زدزیرخنده

    روآب بخندی:|

    استاد همشو دید اولم برگه منو داد به استاد

    یعنی بووووق 

    هیچی دیگه استادم خوند:|..انا لله و انا الیه راجعون:|

    کلیک کنید

    2

    همیشه ردیف آخر میشینیم 

    من:کاش یکی اینو(بخاری) خاموش کنه:|

    همه پسرا سرشون تو گوشی همیشه ناشنوان:|

    وسط درس

    من خطاب به دوستم:چرا این استاده یه جوری حرف میزنه انگار داره به یه مشت گاو درس میده؟!

    یهو صدای پوزخند آقای ط بلند شد دستشوگذاشته بود جلو دهنش:|:)))

    تا همین نیم ساعت پیش کر بودا:/


    3

    _میشه هزارتومن کرایه تاکسی بهم بدید تا سرچهارراه برم به خط برسم؟!

    مامان:چقد پول میگیری؟مگه تو کارتت پول نیست:|

    من:|

    رفتم دم در از بابا خداحافظی کنم..

    گربه شرک وار زل زدم بهش خندش گرفت دوهزارتومن توجیبش داشت داد به من

    مامان دودقیقه بعد :پول خرد ندارم:|بیا۵تومنی بگیر باقیشو میگیرم ازتا رفتی از دستگاه با کارتت پول بگیر

    من:دی

    دم در خونه

    آقای گ(همسایمون):سلام صبح بخیر کجا میری؟!

    من:تا سرچهارراه برسم به خط دانشگاه با اجازتون

    _نه سوار شو میرسونمت

    شاعر در اینجا میفرمایند:شما خونتون مورچه داره؟!:)))

    نه انصافا فکر کردیداون۷تومن پس میدم؟!:))



  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵

    یاعلی

    خلاصش کنم..

    کمک میخوام:)برای دوباره نوشتن..پیشنهاد راهنمایی هرچی:)


    کلیک کنید

    فقط رای خدا

  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۲۷ آذر ۹۵

    سرنوشت


    صدایم میکند..

    بی هیچ حرفی کنارش مینشینم سوالش را میپرسد..

    اخم میکند..دستش را نزدیک صورتم می آورد..کمی ترسیدم..دستش زیر پلک هایم ماند..

    اخمش غلیظ تر شد..اما هیچ نگفت..

    تا ته نگاهش را خواندم..کبودی وگودی زیر چشم هایم خبر از بی خوابی یا گریه میداد

    خودم راعقب کشیدم..

    _چایی بیارم؟

    +آره

    طعنه آنروز هایش یادم هست

    طعم تلخش هنوز قلبم را آزار میدهد

    "چرا همه دنیا باید با تو لج کنن؟!"

    دلم نمیخواهد تنها باشم..ازعواقبش میترسم..دلم میخواهد کسی باشد برایم حرف بزند..

    اما وقتی کسی کنارم هست کلافه میشوم و به اتاقم برمیگردم..

    دیگر حتی گوشم بدهکار تهدید ها و گلایه های مادر هم نیست..

    همان بهتر که سرم گرمه همین ماسماسک باشد..

    میدانی این همان فرایند انکار است..

    تلاش برای انکار..

    بازهم دوره آن دردهای عصبی برگشته..

    آن درد های عصبی دست هایم که دلم میخواهد از شدت درد مزخرفش مشت بکوبم به دیوار..

    اما بزدل تر ازین حرف هاهستم..

    میدانی این دست های ظریف هم تاب این ضربه هارا ندارند..

    میشکنند..

    معده ام باز شمشیر بسته به هر غذایی..

    بازهم نوبت جملات کلیشه ایه "زخم معده میگیری عاقبت.."

    "تو زنده نمیمانی با این وضع"

    "حواست هست داری با خودت چه میکنی"ها رسیده..

    میدانی من هنوز هم با انگیزه زندگی میکردم..

    من هنوزم قوی بودم..

    با هزارم درصد شاد بودم..

    اگر آن "محال"لعنتی بند دلم را پاره نمیکرد

    کمی طول میکشد..تا دوباره دل شکسته ام بااین سرنوشت کنار آید



    +دست نوشته نه!درد نوشته


  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۶ آذر ۹۵

    روزنوشت

     

    1

    آخره ترمه یکی از پسرا هنوز کتاب نگرفته:|

    استاد:آروین تمرینات کو؟؟

    -استاد راستش من صبحی نصفشونو حل کردم یادم رفت کتاب بیارم

    +آره استاد کتابشو تو کتاب فروشی جاگذاشته:))

    استاد:اینم برگت

    -این برگه کیه چقدم بد خطه!!اا برگه خودمه؟؟ههههه نوشتهplease dont copy:))

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۴ آذر ۹۵

    حتی خدا


    حتی خداهم تا آخرین لحظه کسی را قضاوت نمیکند!!

    یعنی در طول زندگیمون که هیچ.. وقتی میمیریم قضاوت نمیشیم تاروز قیامت..

    بابام گاهی یه حرف خیلی خوب میزنه..

    مثلا میگم فلانی فکر میکنه خیلی حالیشه یافلانی خیلی حرفای مزخرف میزنه وآدم مزخرفیه..

    میگه ببین هرچی باشه بنده خداست وخدا بندشو دوست داره تو کمک خودتو بکن احسان خودتو بکن امربه معروف هرچی..

    ولی قضاوت نکن!

    حتی خداهم تا آخرین لحظه خوب/بد گناهکار/بیگناه بودن کسی را قضاوت نمیکند..


    قضاوت نکنیم..

    حتی شما دوست عزیز

    حتی خودت(خطاب به نویسنده=خودم)

    :|


  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۲۱ آذر ۹۵

    فرم مدرسه

    زنگ خونه رو زدن داداشم جواب داده 

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۹ آذر ۹۵

    تذکره السمیرا


    نمیتوانید در ازای هیچ,چیزی بستانید.

    اما به یمن بخشش ها و ایثار های خود میتوانید صاحب عالی ترین موهبت ها باشید..

                                                                                                                                                          قانون توانگری(کاترین پاندار)


  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۸ آذر ۹۵

    خاک توسرت:))


    کارگاه زبان داشتیم که دوهفته پشت هم منهل کرده بودیم.

    استاد ازدستمون عصبی بود کارد میزدی خونش نمیومد..

    به یکی ازپسرا گفت یه تمرین بخونه..هیچکس انجام نداده بود

    ازوناست که خودش با گوشیش میاد وهیچوقت نمیخونه

    میخوند وجاخالی هارو جواب میداد

    داشتم میگفتم افرین سرعت عمل که داره درلحظه جواب میده..

    بعد یکی از جاخالی هارو مکث کرد!

    یهو صداش اومد:

    _بنال

    دوباره مکث..

    _ممد بنال دیگه این چی میشه

    :)))

    کلاس رفت رو هوا..استاد خندش گرفته بود گفتisland

    _اisland?!!خاک توسرت!(روبه ممد:)))

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۱۴ آذر ۹۵