1

اندراحوالات این روزهایمان بگویم به شدت ضعیف شده ایم صورت زیبایمان از ریخت افتاده وچنان مردگان رنگ و رو پریده میباشیم..

ازان بدتر کم حوصله و دلنازک گشته و پتانسیل"میزنم لهت میکنم"خونمان افزایش یافته..

أچیووو(عطسه همین الان یهویی)


2

بیحال گوشه ای افتاده ایم دخترخاله مخ مارا جوید پیرامون بحث اختلاف سنی زن و شوهر..

که بنظرت تفاوت سنی چقدرخوبه؟ماهم چنان حرف قدیم مادرو پدر گفتیم۱۰سال..

که چه غلطی کردیم مخمان راخورد..قطعا تفاوت سنی مبحث مزخرفیست مهم اخلاق فردست ولی اصرار داشت بگوید که وقتی تو دنبال کیف جوانی هستی او حوصله ات را ندارد و..

خلاصه بااینکه کمم نیستند مردان همسنی که باز ذوقت را کورمیکنند وبستگی به اخلاق مرد دارد اصلا چه فرقی داردهمسن باشد نباشد..

ناگهان با هشدار server not foundمغزمان سررا زیر پتو برده و با ندای:آفرین حالا شب بخیر(ظهربود)

 از شر دخترخاله راحت گشتیم!


3

مادر با تکه ی چوبی خانه ی عنکبوت بخت برگشته ای را که بین برگ های گل روی اپنمان لانه کرده را منهدم میکند و میگوید:اینو باش بین برگای گل من لونه کرده یکی نیست بهش بگه داداش داری اشتبا میزنی!

:|

این قسمت:تاثیر فرزندان بر ادبیات والدین:|