1

یک هفته ای میشه خواب درست حسابی ندارم..احتمالا بخاطر آمپاس روحی این چندوقت,مغزم متوقف نمیشه,شبا ازصدای مغزم وحرف زدنش باهام میپرم ازخواب..شایدخنده دار باشه براتون ازدعوا وبحث ومرورگذشته وخوابای عجیب غریب گرفته تا عبارتای خودساخته حتی درحد بیت شعرهایی که ساخت مغزم ونشنیدم تاحالا..

به هرحال خواب ندارم:)به شدت نیازدارم تشعشعات ذهنم تخلیه شه:)روزاهم سردردوچشم دردم باچشایی قرمز!اگه کسی میدونه من چمه بگه:/

خواب به چشمان من اما..حرام است انگار..(من درآوردی)


2

درهمین حین این چندوقت یاد۴/۵سال پیش افتادم,یه دختره تو مدرسه ما بودکه من بشدت ازش متنفر بودم..هرماه با یکی بود.سری اخری همایش که بود با یکی از پسرای تیزهوشان هم ناحیمون دوست شد بعد وب زد,اونام دیدن طرف احمق نوبتی میومدن وبش میگفتن ما عاشقت شدیم اونم خررررررر باورمیکردناز میومدکه نه نمیشه و..:/کلا اون وب کاراییش همین بودفقط,اونجا بود که من به اسم فوفولی وارد صحنه شدم!کاری کردم به خونم تشنه شده بود ودنبال فوفولی میگشت به حدی رسوندم که مجبورشد وبشو حذف کنه,وخب اون پسراهم تفریحشونو از دست دادن:دی نامبرده طی اخرین اخبار سال اخر با یه پسر دندون پزشک این رل(!)زده بود:/


3

اول هفته ای بایکی از دوستای قدیمی رفتیم موسسه پدر مرحوم یکی دیگه ازدوستام تا کتابای باباشو بچینیم و راه بندازیم برای بچه های حوزه..چشمم خورد به یه کتاب که برام جالب بود..ازاول هفته صد صفحه ای ازش رو خوندم درکنارکتابی که قبلاشروع کردم,وباشوق نت برداشتم,اگر دیدم علاقه دارید بخش هاییشو خواهم نوشت!