عاغا عاغا پسرعموم اومد خونمون..

منو پسر عموم  یه زمانی خیلی باهم رفیق بودیم(دوران راهنمایی من)

بعد یه زمانی زدیم به تیپ و تاپ هم:دی البته باشوخی یعنی همش همو مسخره میکردیم..البته اون متلک مینداخت من سکوت میکردم ده تا یکی جواب میدادم:دی

یه چندسالی بود ندیده بودمش با اینکه همشهریم هستیم:|۳/۴سالی ازم بزرگ تره

قدیما بهم میگفت حاج آقا منم بهش میگفتم حاج خانم(دلیلش واضحه تفکر پلیز:دی)

اومد تو گفت ماشاالله چه بزرگ شدی خوشکل و خانوم شدی..همین که گفت خانوم شدی یه فکری اومد تو ذهنم زدم زیر خنده دست خودم نبود..

گفت چیه؟با خنده ای که هرچی سعی میکردم جمع نمیشد گفتم هیچی..

بعدخلاصه اصرار کرد کلی من به زور کنترل کردم خندمو در حد یه لبخند دستی به ابروهام کشیدم با خنده وشیطنت وآروم گفتم:

راستش توهم ماشاالله ماشاالله خیلی خانوم شدی بزنم به تخته:)))

پاچیدم خودم:)))

تهش گفت دلم تنگ شده بود فک کردم اصلاح شدی نگو همونی بودی که بودی:/

:)))تقصیر من چیه انقدر خانوم^_^یه غلطی کرد خودش تقصیر خودشه,خودش اول بحث خانوم اقارو شروع کرد:دی


+صرفا جهت طنز

+این خط اخری چقدر خودش خودش داشت:دی