1

مامانم چندوقت پیش داشت قران میخوند اخرش شروع کرد دعا کردن..

من همونجا نشسته بودم..

گفت:خدایا یه ادم خوب قسمتش کن..

من:چه عجله ایه؟

میگه:عجله؟فک نکن میگی نه هیچی نمیگم خوش به حالته ها!یه مورد خوب ودرست بیاد میدمت بری:|

+وا خب چرا؟

_الان پس فردا امتحانات باباته! ما داریم میریم کی باید مواظب شما باشه؟ببرت بیارت؟

+پس بگو نگهبان و راننده آژانس میخوای:|


#باز خوبه من خودم همه جا میرم همیشه تنها:/


2

خانواده به شدت مشکوکن:/

مامان:نظرت چیه۵نفرشیم؟

+پنج نفرشیم؟@_@

_آره..

+نه:|

_وا چرا؟

+منظورت از پنج نفر شدن چیه؟

_تو کدومشو دوست داری؟

+هرکدومش باشه برا من دردسرمن مخالفم:|


مامان بابا نشستن با خودشون پچ پچ میکنن میخندن!ومیگفتن که از کدوم مسیر بیان بهتره,شب مسیر یکوب نیان و وایسن جایی

من:کجا به سلامتی؟

هردو زدن زیر خنده و باز مشغول حرف زدن شدن:|


4

امروز دانشگاه اصلا حوصله نداشتم اصلا..

همه یجورایی بخصوص پسرا هنگ کردن!خصوصا که من دیر رسیدم همه متوجه شدن:|

به شدت سردرد شده بودم..

به چندنفر ازدخترا سلام کردم طبق روال قبل انگار نه انگار پسراهم هستن رفتم نشستم..

بعدکلاسا وکلی دوندگی توی بخش!رفتم انتشارات دانشکده جزوه بگیرم بعد دادم فنر بزنن همون موقع حاج عباس اومد(قبلا تو پستای دانشگاه نوشته بودم ازش)از شدت سردرد دستمو گذاشته بودم رو پیشونیم اصلا نگاشم نکردم!حالا دختره اومده میگه نه جزوه برای این آقاست!

هرچی میگفتم نه اصرار داشت که بده جزورو به اون:|

دیگه اعصابم خردشد بعد کلی معطلی و سردرد جدی نگاه پسر کردم گفتم: خانوم این اقا بعد من اومده!جزوه برای منه متوجهید یا نه؟شما بعد من اومدید چرا چیزی نمیگید؟

اونم با هول گفت:بله بله ایشونه..جزوه برای ایشونه اگر میشه برای منم بزنید فنرم بزنید!

اینم اولین برخورد!

ترمی که نکوست از یک مهرش پیداست!

:|اه


+لعنت به سردرد!