نفس آسوده ای کشید
_دیگر وجدانم راحت است،رفتم نشستم حرف هایم را برایش زدم..بغضش شکست اما خوب شد،می‌دانی!حداقل دل از خیال و آرزو کشید  با حقیقت روبه رو شد.آخ که راحت شدم
خنده ی کوتاهی میکند
_نخند باور کن آدم باید همیشه وجدانش آسوده باشد،وگرنه مثل یک ببر راه نفست را میبندد!من فقط کاری کردم با حقیقت روبه رو شود ظاهرا غمگین بود اما بنظرم برایش لازم بود خوب میشود
+واگر نشد؟
_میشود
+ولی تنها به وعده های دروغ تو امیدبسته بود
_من وعده ای ندادم،تلاشمم را کردم نشد،بین خودمان بماند ارزشش راهم نداشت
"خندید..وسط خنده ساکت شد
+خیلی خرابه
_چی؟
+حالم.."
_برای چی؟
+از وجدان راحت کسی شبیه تو،حکایت وجدان راحت تو و خیلی های دیگر حکایت همان زنی است که شوهرش را دور میزد برای همه چیز،حتی آغوشش را برای مردی که شاید درد بی همدمی به کام مرگش برد محروم کرد..اما میدانی زمانی که در خانه قبر میبردنش زن با چشم های اشک آلود گفت:وجدانم راحت است که هیچ کم نذاشتم دراین سال ها،میدانی نگاهم تا لحظه که خاک همه چیز راپوشاند کجا بود؟
_کجا؟
+به رد طنابی که دور گردنش بود،و ناقوس نفرت انگیز یک وجدان که گوش هایم را کر کرده بود،رد کبودی طناب پیدا بود،طناب وجدان کسی دیگر که او را خفه کرد و دیگری را آرام،وجدان بعضی ها شبیه همان طناب داریست که بر گردن دیگری می اندازی ومیمیرانی.یکی با بغض جان میدهد یکی...
_یعنی خودکشی کرده بود؟
+واین همان است که میگویند خودکشی،یکی با اشک یکی بادرد یکی...آه،و وجدان آسوده چه کسی خواهد فهمید درد زخم ها بر تنه ی نحیف روح است که..که از پا درش می آورد،و وجدانی که آسوده است!لعنت به تو



+البته اگر بشود گفت داستانک،مربوط به قرار سخن سرا

قسمتی که داخل این علامته("")از یک کتاب بود،حروف بزرگ شده حالت شخصیه که با این (_)علامت دیالوگ هاش نوشته شده و حروف کج هم برای بیان حالت گوینده ی این (+)دیالوگ ها