بی تاب بودم..انگار قلبم در دهانم بود
بابا گفت بروید واحد بالا باهم حرف هایتان را بزنید..تمام مدتی که از پله ها بالا میرفتیم غرق در فکر و دل آشوب بودم..
انگار این لحظه را باور نداشتم..من کی بزرگ شدم؟کی انقدر خانم شده ام که بتوانم خانم خانه ی کسی،همدم و همسر کسی باشم..
سر که بالا اوردم دیدم وسط پذیرایی ایستادی و به من که اصلا حواسم نبود خیره شدی..
نگاه خیره ات با آن لبخند محو را که دیدم به خودم آمدم و خجالت زده گفتم بفرمائید اینجا..و اتاقم را نشانت دادم!
همان طور که برنامه ریزی کرده بودم تو نشستی روی صندلی کنار پنجره،پنجره ی نیم بازی که هوای اتاق درجریان باشد..
داشتی از خودت برایم میگفتی و من تمام انرژی ام را صرف فرار از برخورد نگاهمان میکردم،شبیه بازیکنی ضعیف که روبه رویش یک مهاجم قدر است که ناگهان صدای جیغ و سوتی از بیرون امد وفریاد: بزن بزننننن..سر بالا اوردم و خیره در چشم های هم شدیم که چشم هایت خندید..سرت را پایین بردی و چشم هایم را بی قرار تر گذاشتی،صداهای بیرون باهم گفتند:اهههه

گفتی: انگار موقعیت گلشان خراب شد
تمام حرف ها یک طرف بود و این کشمکش بین چشم هایمان خود یک طرف!انگار قفل شدن و فرار این نگاه ها نفسگیر تر از فوتبالی که خانه روبه رو نگاه میکرد بود،
ساعتی گذشت،اینبار لبخند روی لبانمان بود ولی فرار نگاه ها بیشتر..
سکوتی بینمان برقرار شد که پرسیدی:شما نظرتون راجع به من چیه؟!
با دلهره گفتم اول شما بگویید!
با شوخ طبعی گفتی پس توپو میندازین تو زمین من؟!
سکوت کردم سکوت کردی..دلم لرزید
سرم را بالا آوردم و اینبار غرق در سیاهی چشمانت شدم..
و ارام گفتی:من ازین انتخاب کاملا راضیم..
صدای فریاد ها امد..گللللللللللللل گلللللللل (و صدای سوت و کف)
خندیدم خندیدی.آرام گفتی اینم جام جهانیه دیگه!



+میدونم خوب نیست متن،خب نیست که نیست ایش:|

از درگیری های این روزا به قول اون آهنگه نگم برات:|

وای اصلا نمیدونم چرا اینجوری شدم نود درصد این عاشقانه های غلیظی که خوندم اصلا نتونستم هضم کنم:|

همین دووز عشقیم تو این متن ریختم بنظرم زیادیه:|

+درهمین راستا دعوت میکنم از جنابان و بانوان:واران محبوبه دیگه همتون هرکی که نگفتم:|