۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یک کوه درد و یک وجب دل» ثبت شده است

دست نوشته..

گاهی عجیب دلم هوس چندنخ سیگار میکند..

میدانی یکبار فرصتش را بدست آوردم..

حتی فضاهم مهیا بود..

برق اشتیاق را ندیده درچشم هایم حس کردم..

بااین همه چشم بستم ودر دست هایم خاکش کردم..

مثله دیوانه هایی که نتوانسته اند از محبوبشان کام بگیرند دست به نابودیش زدم..

بدتراینکه مردم من دنبال کوچکترین بهانه برای هرزه خواندن جنس من هستند..

ونگاه مردم به دختری که سیگار میکشد رنگ هرزگی دارد..

مردهارا دیدی..

هروقت جمع دلشان را میزند با اجازه ای میگویند به فضای بازی میروند و درسکوت سیگارمیکشند..

آنقدرغرق فکر که انگار با هرکام دردی را از سینه خارج میکنند..

 دلم سیگار میخواهد شاید این سکوت لعنتی کمتر عذابم داد..

بدترآنکه گفتن هم دردی دوا نمیکند..

اصلا به که بگویی هان؟

دلم کام میخواهد تلخ تلخ..

 با دودش دردهای این جگرسوخته را ببرد

حتی چندقطره ای راهم بیصدا بین این کام های تلخ ببارم..

شاید این دنیا و آدم هایش دست از سر زندگیم که نه..

پایشان را از گلویم برداشتند..

کاش کسی بود میآمد اغوایم میکرد..

دستم را میگرفت ومیبرد جایی بی صدا..

مشتم را باز میکرد...

بسته ای سیگار وفندکی را درآن میگذاشت ومیگفت:

برو..بکش..ببار..بسوز! من مواظبم تا کسی نیاید..

برو نمیگذارم باز آشنا وغریبه با حرف هایشان خاکسترت کنند و تومجبورباشی سکوت کنی..

برو خالی که شدی آنقدمی مانیم که از ورم چشم هایت، بوی سیگارت اثری نماند..

نترس باز بیرحمانه تیغ حرفای کسی حسرت مرگ را به دلت نمیگذارد..




  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۶

    دست نوشته

     

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۴ اسفند ۹۵

    دلبستگی های زمینی



    میدانی بعضی زخم ها را نمیتوان مرهمی گذاشت..

    آنقدرعمیقند که عفونت تا استخوان رسیده..

    نه میتوان قطع کرد و دل برید..و نه همیشه درد را تاب آورد..

    فقط باید سوخت و ساخت تا آخرین نفس..

    بعضی حس ها مثل یک درخت ریشه دارند در وجودت..

    هرچه بیشتربگذرد بیشتر دلبسته و مبتلا میشوی به ریشه هایی که همه وجودت را فرا گرفته اند..

    اصلا آدمی هیچ..

    سنگی را تصور کن که درختی روی آن رشد کند..حتی اگر فرورفتن ریشه ها دروجودش خردش نکند..

    روزی که قرار باشد درخت را از ریشه بکنی سنگ از هم میپاشد..

    واگر روزی درخت احساسی دروجودت ریشه کرد..

    اگر از هجوم این دریای احساس کم نیاوردی..

    نگذار درختت بمیرد..

    زمین و زمان را به هم بزن اما نگذار..

    چون روزی که مجبورشوی درخت چندساله ات را ریشه کن کنی..از هم میپاشی..

    واگر ریشه های درخت مرده ای که دیگر برای تو نیست در وجودتباقی ماند ..

    ریشه های پوسیده اش..

    کم کم از پا درت می آورد..

    واین اگر ها و اگر ها همان قانون دردناک دلبستگی های زمینیست..


    +مدت هاست که حس و حال دلنوشته نیست..

    مگر اینکه موقع دردودل با دوستی برای توصیف حسی یا وصف بعضی ساعت ها که میگذرند..

    تشبیهی استفاده کنم که بعد کمی پرو بالش بدم بزارمش به عنوان دست نوشته:)

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۳۰ بهمن ۹۵

    تازیانه



    اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست


    +...


  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۷ دی ۹۵

    سرنوشت


    صدایم میکند..

    بی هیچ حرفی کنارش مینشینم سوالش را میپرسد..

    اخم میکند..دستش را نزدیک صورتم می آورد..کمی ترسیدم..دستش زیر پلک هایم ماند..

    اخمش غلیظ تر شد..اما هیچ نگفت..

    تا ته نگاهش را خواندم..کبودی وگودی زیر چشم هایم خبر از بی خوابی یا گریه میداد

    خودم راعقب کشیدم..

    _چایی بیارم؟

    +آره

    طعنه آنروز هایش یادم هست

    طعم تلخش هنوز قلبم را آزار میدهد

    "چرا همه دنیا باید با تو لج کنن؟!"

    دلم نمیخواهد تنها باشم..ازعواقبش میترسم..دلم میخواهد کسی باشد برایم حرف بزند..

    اما وقتی کسی کنارم هست کلافه میشوم و به اتاقم برمیگردم..

    دیگر حتی گوشم بدهکار تهدید ها و گلایه های مادر هم نیست..

    همان بهتر که سرم گرمه همین ماسماسک باشد..

    میدانی این همان فرایند انکار است..

    تلاش برای انکار..

    بازهم دوره آن دردهای عصبی برگشته..

    آن درد های عصبی دست هایم که دلم میخواهد از شدت درد مزخرفش مشت بکوبم به دیوار..

    اما بزدل تر ازین حرف هاهستم..

    میدانی این دست های ظریف هم تاب این ضربه هارا ندارند..

    میشکنند..

    معده ام باز شمشیر بسته به هر غذایی..

    بازهم نوبت جملات کلیشه ایه "زخم معده میگیری عاقبت.."

    "تو زنده نمیمانی با این وضع"

    "حواست هست داری با خودت چه میکنی"ها رسیده..

    میدانی من هنوز هم با انگیزه زندگی میکردم..

    من هنوزم قوی بودم..

    با هزارم درصد شاد بودم..

    اگر آن "محال"لعنتی بند دلم را پاره نمیکرد

    کمی طول میکشد..تا دوباره دل شکسته ام بااین سرنوشت کنار آید



    +دست نوشته نه!درد نوشته


  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۶ آذر ۹۵

    بغض های پنهان


    این روزها دلم محتاج غریبی است..

    که در فریاد سکوت بیراهه ها..

    جایی درست در بن بست بی کسی..

    مرا دریابد..

    و من را که از فرار ناممکن بن بست ها عاجز مانده ام..

    در آغوش گیرد..

    تا حکم پایان این سکوت تلخ تنهایی..

    باشکستن غرور درچشمانم همراه شود..

    غرور ترک خورده ای که مدت هاست در انتظار فروریختن است..

    ورهگذری که غرق درسکوت..بی هیچ کلامی..وحتی زخم زبانی.. مرا در آغوشش نوازش کند..

    آخ دلم چه کودک شده ای..

     چه سر دل هایمان آورد دنیا..

    بی صدا..ذره ذره کنار کسانی که عاشقانه دوستشان داریم..

    جان میدهیم..پر پر میشویم..

    آه ای شهر غم زده..

    از کجای این خراب شده بغض های پنهان شروع شد؟!

    نفرین بر فاصله ی آغوش تا آغوش وغربت بی کران دل ها..

    اینجا..

    در بن بست بی کسی ها..

    میان هق هق بی صدای دلم..

    و نبض احساسی که کند میزند..

    کاش..کاش قبل از جان دادن...

    مرا دریابی..



    +آدم گاهی دلش میخواد بعضی دست نوشته هاشو چندباره بخونه..ببخشید اگه تکراریه..





  • ۹ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۸ آبان ۹۵