1

بابا چند روزپیش اومد بره باشگاه و دید بطریش نیست،
مامان که حوصله گشتن نداشت گفت بطری(همون قمقمه)سمیرارو بگیر..
منم که تو عالم دیگه ای سیر میکردم و داشتم با خودم برنامه ریزی میکردم،بطریمو دادم بابا رفت و بعد از یکساعت برگشت..
بابا به محض اومدنش تو خونه بطری باز کرد و گرفت طرفم
و اشاره کرد به رنگ رژ به جای مونده در سراسر دهنیه بطری-_-
و گفت اینا چیه؟!
و من با گفتن عبارت اوووووه همونطور که بطری گرفتم و پشتمو کردم به بابام گفتم:اینا هیچی چیزی نیست پاک میشه:|
خداییش خیلی خوب برخورد کرد من که به قول مهران مدیری انتظار داشتم بزنه شت و پتم کنه:|


2

یه زمانی برنامه اشپزی میدیم غذا جدید یاد بگیریم
الان میبینیم تبلیغات ببینیم!
شاید براتون عجیب باشه..ولی دیدن برنامه های اشپزی انقدری منو عصبی میکنه و به شعورم توهین میکنه که حد نداره:|
زشته به خدا یعنی چی!یه غذای مزخرفی که همه بلدن درست میکنه ولی یک ساعت از کفگیر و نایلون فریزرش تا موادشو قابلمه و سرویساش تبلیغ میکنه!


3

یادتونه گفتم راجع به جوش مجلسی!آگاه باشید هرچه اون مهمونی مهم تر باشه وضع قیافه من خراب تر میشه!الان جوش رو رد کرده لک اورده:|یعنی من میدونم فردای مهمونی باز صاف میشه

 درهمین راستای مهمونی باوجود فشار امتحانا بالارو تمیز کردم که داداش تازه یادش اومده اتاق بالاشو تمیز کنه وسایل اضافه رو بریزه بیرون!
من:محمد به موت قسم بالارو بهم بریزی چیزی تو پذیرایی ببینم دهنتو اسفالت میکنم:|

خودش ازین حجم از محبت و خشم هنگ کرد:/