کمابیش همتون درجریان مصاحبه های این تابستون من بودید..
من برای تدریس رفته بودم..
روز اولی که رفتم با جمع عظیمی از متقاضیایی روبه رو شدم که بنظرحرف برای گفتن داشتن،وحتی به محض ورود خانم شین با پدرش و احوال پرسی گرمشوشون با رئیس متوجه اولین پارتی بازی شدم..
اما وقتی جلوتر رفتم و بعد از دمو(دمو یجور اجرای عملی یک کلاسه،میرید و درس میدیدو به درس دادنتون نمره میدن)ازخودم مطمئن تر شدم،و وقتی دمو خانم شین دیدم که حتی تشخیص نمیداد حروف رو کجای چهارخط باید بنویسن به خودم گفتم حتما رده،خپدشم میگفت!وقتی آزمونگرا بهم گفتن زبان عمومی شما از همه بهتر بود خیالم راحت شد و رفتم برا ابزرو(سر کلاس اساتید نشستن و نحوه تدریس یاد گرفتن)
گفتم بهتون ترمای بالارو دادن بهم ولی رئیس وقتی دوباره دید منو گفت که:شما چهرتون بچه میزنه و سنتون کمه!وزمانی که من شما رو با دانش آموز تشخیص نمیدم یعنی شما مناسب این سطح نیستی
من با طنز نوشتم اما بهم برخورد از لولای بالا انداختتم ترمای اول..دروغ چرا حالم گرفت اما به خودم گفتم هیی ببین زندگی همینه!
ضدحال بعدی درست جایی بود که خانم شین دیدم که همون لولی(سطح) که من بودم رو دادن بهش!
با این حال رفتم سرکلاس ارتباطم با بچه ها خوب بود و حتی به استاد میگفتن که من ترم دیگه معلمشون باشم
قرار شد سر همون کلاس یه جلسه من درس بدم و رئیس و مسئولاشون بیان وببینن،
تموم شد،و با شنیدن این جمله از آقای ر که بعد از کلی گفتن جسارت نشه گفت"اقای الف(رئیس)گفتن حالت صورتشون یجوریه انگار علاقه نداره ولی تظاهر میکنه که علاقه داره"
یه پوزخند نشست رو لبم،دروغ چرا!بدم اومد،دلم گرفته بود بدجور!بازم به خودم تشر زدم ببین دنیا همش همینه!پاشو کم نیار!همون موقع ها بود که از یه جای دیگه کنار خونمون زنگ زدن و دعوت به کار شدم!
گفتن اول یه ازمون کتبی تافل باید بدین!
تافل ازمون راحتی نیست!شک داشتم از پسش بربیام
حتی نمیدونستم چی باید براش بخونم!بنابراین هیچی نخوندم!
رفتم و با دیدن معدل الف ها و ارشدای دانشگاه هول کردم اما به محض گرفتن برگه به خودم گفتم هی!ببین منو لذت ببر هرچی بشه مهم نیست!و جدا چقدر هم امتحان لذت بخشی بود!و رایتینگ با عشق و یه خط خوشکل نوشتم!
قرار بود دوروز بعد نتایج بدن ولی فردا صبحش تماس گرفتن و گفتن خانم ق شما جزء چند نفری هستین که قبول شدین و حتما دوشنبه فلان ساعت تشریف بیارید برای مصاحبه
همون روز باز اون یکی موسسه آبزرو داشتم و رفتم که خانم مسئولشون گفت احتمالا همین ترم بهتون کلاس میدیم من راضی بودم صحبت میکنم با آقای الف!
خوشحال شدم:)شد دوشنبه و رفتم مصاحبه خانم رئیس این یکی مؤسسه شروع کرد سوال پرسیدن و من جواب دادن!تا توی رزومم چشمش خورد به مدرک TTC که ازون موسسه گرفته بودم گفت:رئیس اونجا کیه؟
گفتم:آقای الف!
لحنش .حالتش عوض شد و با یه صدای کشدار پرسش گرانه پرسید:کیانووووش؟؟
گفتم:بله!
با یه حالت طلبکار گفت:پس چجوری میخوای اینجا درس بدی!
شوک شدم اما خونسرد گفتم برنامه داره میدم خدمتتون تایممو
با همون لحن گفت:خب الان بده!
هول شدم:گفتم همین روزا بهم میگن..
مصاحبه کات شد و گفت اگه نیازتون داشتیم باهاتون تماس میگیریم بفرمائید!
شوک زده اومدم عصبی!تا رسیدم خونه،پامو گذاشتم تو خیمه!به خودم گفتم جهنم!تو هنوز21سالته هنوز دوسال از درست گذشته!فرصتت زیاده..
امروز خانم مسئول پیام داد آقای الف(رئیس)گفتن یه ترم دیگه بیاید آبزرو از ترم دیگه ان شاءالله کلاس میدیم بهتون!
تو دلم گفتم آقای الفتون از روز اول با بهونه های مختلفش سنگ انداخت جلو پام!!
یاد رئیس کانون دوروز پیش افتادم که بعد از شنیدن فامیل رئیس به طرز خنده آوری مصاحبه رو کات کرد!واضح تر بگم عقده ای وار!
و موقعیت کاری که به خاطر کار نداشتم پرید!
ولی میدونی چیه!؟به خودم گفتم عب نداره!وقتی از اول ترم جدید هرجلسه بعد ابزرو نشستم کنارت و دونه دونه سوالای درسیمو ازت پرسیدم و ازت مشاوره گرفتم!میفهمی من آدم کم آوردن و جا زدن نیستم!


+میدونید چیه؟؟شاید بعد سال ها امروز حس کردم از خودم راضیم:)خدایا شکرت