۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

سزار بی ن....

سلام سلام از اونجایی که کلی نوشتم و با یه اشاره بیان جان همش پرید ترجیح دادم با ریکوردر گوگل صحبت کنم تا اون برام همه چیز را تایپ کنه

و امیدوارم که خوانا باشه.

میخواستم براتون راجع به قضیه این چند وقت ها و سرویس شدن دهن مبارک صحبت کنم هرچی با خودم فکر می کنم میبینم که طی سه سال گذشته سه بار شدیداً حال و روزم خراب شد و کارم به بیمارستان کشید و در پس پرده هر سه تایی اونا یه سزاار بود اولیش برمیگرده به زمانی که با همسر رفتیم ولیعصر و یکی از کافه های پشت دانشکده هنر سزار گرفتیم چشمتون روز بد نبینه من مسموم شدم و حال و روزی داشتم که نگم براتون

دومین مورد برای جمعه پارسال همین موقع ها بود که از محل کار رفتم میخوش یه دونه پیتزا گرفتم و از اونجایی که هوس سزار کرده بودم یه دونه سالادسزار گرفتم چند قاچ از سالاد خوردم اما سردرد شدیدی گرفتم گفتم یه چرت میزنم تا سرم بهترشه و بعد برسم خدمت سزار اما سردرد همانا و بدتر شدن درد همونا چشمتون روز بد نبینه کرونا گرفتم چه کرونایی..

و نگم که شب سختی رو پشت سر گذاشتم و عطای اون سزار را به لقایش بخشیدم

سومین مورد میشه ۲۰ بهمن همین امسال اون روزی که تصمیم گرفتم با کاهوی عجیب و جدیدی که همسر گرفته بود یه سالاد سزار درست کنم درست کردم و بردم سالن و خوردم اما یک سردرد خیلی شدید گرفتم و از اونجایی که سخت مشغول کار بودم یه قرص خوردم و به کارم ادامه دادم تا اینکه همکارم اومد داخل و با تعجب بهم گفت چرا چهره ات این شکلیه و آنجا بود که توی آینه به خودم نگاه کردم و دیدم وای صورتم تیکه تیکه ورم کرده و اومده بالا تمام سینه گردن و دست هام کهیر زده و دونه های قرمز رنگ زیادی روشه چشمتون روز بد نبینه تنها اون شب پاشدم رفتم بیمارستان همسر نبود و اقوام هم کسی تهران نبود آمپول ضد حساسیت زدم یا آمپول ضد درد و ضد تهوع فردا صبح با چهره‌ای به مراتب ورم کرده و دونه های بیشتر و بیدار شدم قیافه ترسناک و عجیب بود نگم براتون دیگه خلاصه اون چند روز را با مصرف هیدروکسی زین و داروهای ضد حساسیت به هر بدبختی که بود گذروندم تا دوشنبه هفته بعدش که تصمیم گرفتم با باقی مونده اون کاهوی سالاد درست کنم برای همسر حین خرد کردن کاهو بود که با خودم فکر کردم این کاهو من بار اول بود که میخوردم

متاسفانه این دفعه هیچ کدوم از آمپول های ضد حساسیت و هیدروکسیزین جواب نداد کار به جایی کشید که از شدت خارش و ورم صبح ساعت ۶ راهی بیمارستان و کلینیک حساسیت شدیم. ۶ روز کورتون خوردم و داروهای مشابه اما همچنان خارش دست شدید و ورم مفاصل که مجبور بودم باهاشون کار کنم و همین ورم باعث درد دست هم شدد خلاصه از حال روز الان نگم برات خارشم از دیروز یک ذره بهتر شده اما درد دستم و ورم مفصل های دستم همچنان سرجاشه مورد دیگه هم بهش اضافه شده مثلا سه روزه که گلوم و بینیم گرفته که نمیدونم اثرات ضعیف شدن بدن در اثر کورتنه یا  ویروس جدید دیگه خلاصه این روزا اگه کسی بیشتر از سه بار بهم بگه خوبی اشک دم مشکم در میاد

 

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۶ اسفند ۰۱

    ...

     

    به قول نرگس /میدونی بچه/

    یه روزاییی هرچقدر هم سخت باشه میگذره

    اما امان ازون دلی که شکسته میشه و اشکایی که در خفا پاک میشه تا ادمای بیرون نبینن..

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۱ بهمن ۰۱

    شب خسته و من خسته تر از شب

     

    این روزا دستم به نوشتن نمیره..

    چندبار تصمیم گرفتم پست بنویسم ولی به محض موکول کردنش به وقت دیگه دیگه حوصلشو نداشتم!

    این روزا حتی دغدغه های دیگران هم دیگه برام جالب نیست...حتی عصبیم میکنه

    حرفاشونو میخونم یا میشنوم و میگم خب که چی؟

    الان من چی بگم؟

    و غالبا سکموت میکنم

    دیروز به الف که آهنگه "بارون اومد و یادم داد" افتاده ورد زبونش برای بار چندم گفتم نخون میری رو اعصابم

    واخر وقت که داشتم جمع میکردم و صداش شنیدم گفتم چند بهت بدم دیگه دهنتو ببندی؟

    حقیقتا فکر میکنم این روزا حوصله صداشو هرچی که بخونه ندارم 

     من زیاد گریه نمیکنم یعنی گریه هام بی صداست بغض و اشکه از بچگی همین بوده.. تو سکوت در خفا بی صدا..

    انقدر که دفعات گریه های بلندم محدوده و برای همین تقریبا تک تکشو یادمه..

    ولی امروز تا سالن ماسک زدم و عینک افتابی گذاشتم, شیشه هارو هم دادم بالا..

    و تا خود سالن بلند گریه کردم

    بعدم یه ربع نشستم تو ماشین چشامو پاک کردم و رفتم بالا

    تا این حد از لحاظ روحی افت کردم:)

     

     

     

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۶ آذر ۰۱

    من این روزها


    این روزای من شده غصه..

    استرس..ترس، ترس،ترس...

    معده درد، حالت تهوع..

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۶ آبان ۰۱

    اگر بشناسمتون رمز میدم بهتون:)

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۱۸ مهر ۰۱

    خود بخوان حدیث مفصل

     

    چندروز پیشا با یکی از مشتری هام صحبت میکردم..

    میگفت سمیرا جون میدونی حسم به فلانی چجوریه؟ رفتاراش یه جوریه انگار خیلی سعی میکنه نشون بده آدم ریلکس، کول و به قولی جنتلمنیه..

    ولی آخرش هرکارم کنه یه جا از دستش در میره و خودشو نشون میده..

     

    امروز داشتم به حرفش فکر میکردم دیدم اا چقدر این مصداق خیلیاست..حالا تو زمینه های مختلف

     

    +خون میچکد از دیده در این کنج صبوری..

  • ۱۶ پسندیدم:)
  • ۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۳ مهر ۰۱

    نمیدانم چه میخواهم بگویم..

    قلبم داره چند تیکه میشه...

    نشستم بین الحرمین هراز چندگاهی گریه میکنم تا یکم دردم سبک شه..

    یه تیکه از قلبم حرم امام حسینه یه تیکه دیگه اش حرم حضرت ابوالفضل...

    یه تیکه دیگه اش خیلی آزرده است احساس غربت شدید داره..

    به زبونم میاد بگم بریم..

    ولی بغض امونمو میبره میگه نگاه کن.. یه عمر منتظر بودی یه روز بیای اینجا.. قلبم داره تیکه تیکه میشه..

    برم آتیش میگیره و میسوزه هستم داره هزار تیکه میشه...

    شنیدی میگن درد بی درمون... نشستن و نگاه کردن میون بین الحرمینه..  

     

    +یادداشت به وقت ۱۷شهریور  ۱۴۰۱ بین الحرمین

  • ۱۶ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۹ شهریور ۰۱

    مواظبم باش

     

    آدم یه وقتایی حتی با خودشم غریبگی می‌کنه... انگار حال خودتو نمیفهمی اصلا نمیدونی چته..

    میخوای بنویسی و حرف بزنی اما حرفی برای گفتن نداری، با خودت کلنجار میری ولی جمله ای برای توصیف این ...؟؛چی باید اسمشو گذاشت؟ چجوری باید معرفیش ککرد؟

    اینجور وقتا گاهی ساعت ها تو اینستاگرام چرخ میزنم و متن هارو میخونم تا بخورم به یه متن، به یک دست نوشته، به هر چیزی که یکم این حال خراب بتونه توصیف کنه...

    اصلا همینکه پستی، متنی یا نوشته ای باشه که بتونه یکم در بیان این حال کمک کنه تسکینه.. امان از وقتی پیدا نشه! انگار یه کار حل نشده بزرگ داری..

    یا مثلا وسط یه  اداره شلوغ و کلافه کننده بعد کلی دوندگی لنگ یه امضایی و نمیشه!

    میخوام با خودم خلوت کنم به خودت بگم چته؟چه اتفاقی افتاده که این حالته؟ یا بنویسم از خوبی ها و خوشی ها تا یادم نره چه نعمت های بزرگی دارم...

    ولی اخرش دفتر که باز میکنم دلم به نوشتن یه خط جمله میره:

    خدایا من خیلی ضعیفم.. خدا من زود می‌شکنما.. مواظبم باش..

  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۳۰ مرداد ۰۱

    عادی شدن

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۸ مرداد ۰۱

    این روزهای..

    خب حقیقتا خیلی وقته ننوشتم و نوشتن الان یکم سخته..

    ۱.این مدت متوجه شدم سنگ کلیه دارم یه دونه از کجا اومده نمیدونم.. البته کاری به کارم نداره

     

    ۲.این چندوقت دوباره درگیر پروسه دودلی و حس ازین شاخه به اون شاخه پریدن شدم.. یه چیزایی بد قلقلکم میده و رفته رو مخم که برم توی یه حیطه دیگه.. و خب صد البته همش هم بخاطر مسائل مالیه دیگه..

    ۳.فهمیدم با توجه به اینکه خیلی قدرتا افتاده دست یک سری افراد شارلاتان!! با این مدل کار کردن نمیتونیم به خونه ی مدنظرمون برسیم و باید فکر یه کار درست حسابی باشم یه کار متفاوت !

    ۴. به لطف دوستان مسئول از ریز تا درشتتون مردم روشنفکر نمامون نه تنها دین گریز که ضد دین شدن! و میزان توهم تو بعضیاشون به قدری زیاده که گاهی میترسم از مردم بیرون! والا اینارو ما سرکار نیوردیم!پوششمم برای اینا و در راستای موافقت با کسی نیست زورتون به اون بالایی ها نمیرسه با هم نوعتون میجنگید؟

    ۵.برای هم دعا کنیم هرکسی تو زندگیش یه جوری درگیره، خلاصه که اوضاع خیطه!مواظب هم باشید

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۴ مرداد ۰۱