۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۲۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

وتو باور کن..


بچه که بودم..

یه روز توی یه مهمونی دستم رفت لای در..

کبودشد..و خون زیرش جمع شد..

درد داشتم..خیلی

همه ولی داشتن نگاهم میکردن

"+خوبی؟؟

-خوبم خوبم..

+درد نداری؟؟

-نه چیزیم نیست.."

بعد تر به گوش مامانم رسیده بود که طفل معصوم بچه فلانی مشکل داره!

درد حس نمیکنه..درد ونمیفهمه..

بزرگ تر شدم..

بازم نتونستم..نتونستم بگم دردم میاد!نتونستم بگم درد دارم!

دردم گرفت..و گفتم خوبم..

دردم گرفت و لال شدم..

دردم گرفت و لبخند زدم..

انقدر که حتی مادرو پدرمم فکر کردن دردم نمیاد!

حتی اونا..

حتی اونا بهم گفتن این حال و روزت از بی دردیته!

اگر میفهمیدی اگر دردت میومد این نبود وضع و حالت..

هه

یادمه یبار بهش گفتم"وقتی داغون بودم..وقتی حالم خراب شد هیچوقت ازم نخواه که حرف بزنم..

اخه من بلد نیستم..

کلمه اول هیچ کلمه دوم صدام میلرزه..ولی سومی نمیشنوی چون بغضم میترکه..هق هقم بلند میشه..

غرورم با بغضم میشکنه..اونجوری دلم بیتاب تر میشه..

سختت بود بگو مینویسم اونوقت با هر کلمش اشک میریزم تا تموم شه..

ولی اگر یه روز موقع نوشتنم صدای گریمو شنیدی بدون دیگه حتی برای نگه داشتن غرورمم جون ندارم"

سمیرا همیشه همینه..

دردش که اومد..دلش که شکست صداش درنمیاد!

داد نمیزنه.. گلایه نمیکنه..

ولی دردش میاد..باور کن دردش میاد..

خدا باور کن دردش میاد..تو حداقل باور کن..



+خوبم:)نمیدونم فقط دلم خواست اینو بنویسم..


  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۹ شهریور ۹۶

    موقت,

    عین توپ دارن پاس کاریم میکنن!

    کاش یه چیزی میخوردم..

    چقدرمتنفرم از کاغذبازی...



    اینجا

    Bahonar uni of kerman:|

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۹ شهریور ۹۶

    شب نوشت:|

    1

    دلگیرم..

    مثل خودم..

    دلم گرفته!مثل دخترکی با کلی نقشه اومده خرید..

    وبخاطر لوس بازیه بعضیا دست خالی داره برمیگرده..

    درهمین حد دلگیر..افسرده-_-

    خنده هم نداره:|



    2

    میگن اگر هرجا که رفتی یه نفر شبیه یک شخص خاص دیدی بدونید عاشق اون شخصید!

    من هرجا میرم یکیو شبیه پسر داییم میبینم ولی عاشقش نیستم

    تکلیف چیه الان؟:|

    همون پسرداییم که گفتم بهش پیتزا پپرونی دادیما:دی


    3

    اومدیم قشم سوار تاکسی شدیم هیوندا اتوماتیک شیک عروسک اصلا!

    بابام پرسید چند خریده

    گفت:5/6سال پیش15میلیون:|

    الان۲۰۱۷اش درمیاد60میلیون:|

    عاغا خب با15میلیون هیوندای کاغذیم نمیدن بهمون که:-(نهایتا یه پراید خوب گیرمون بیاد تازه اگرررر

    فک کنم اونجا پراید به عنوان اشانتیون میدن:دی


    +هیچی فعلا همینا..

    دلگیرم..

    دعاکنید خرید کنم وگرنه تا اواسط مهر پست شکست عشقی میزنم:/مرسی,ا:)))





    پ.ن:اینم بخاطر دل تو که پست شاد میخواستی:)میخواستم چندشب پیش بزارم که خب...

    :)

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۲۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۷ شهریور ۹۶

    شب نوشت(فان طور)

    1

    اومدیم بازار عموم میگه:عمو بخر

    +چی بخرم عمو؟

    _نمیدونم فقط بخر:|


    2

    رفتیم یه مغازه وسایل خونه من عقب وایسادم گویا زن عمو ومامان داشتن بحث میکردن چی برای من بخرن!

    دخترعموم میگه:توبرای جهازخریدن خودت نظر نمیدی؟؟

    من؟:/

    ولی یه حوله براخودم خریدم^_^

    حوله آشپزخونست شبیه لباس بچه گوگولیه^_^

    یه مانتوام خریدم,سه مدل پوشیدم هرسه تاش بهم میومد,ولی ازونجایی که فردامیریم قشم دیدم عقلانی پلای پشت سرم خراب نکنم:)))گرچه بابام گفت هرسه تاشو بردار اونجام خواستی بخر,ولی در دیزی بازه...


    3

    خدایی این هندیا توی یک فیلم اشک آدمو در نیارن,میمیرن؟؟

    نه وجدانن میمیرن؟:|


    4

    رفتیم یه جا سوال بپرسیم من دست تو دست پدر باچادر..

    یه خانومه بود تقریبا میشه گفت بولیزشلواری با آرایش عروس:|

    تامارو دید سرشو کرد تو گوشیش که بی محلی کنه..

    بابا:روزبه خیر خانوم

    نگاه نکرد!

    من:خانوم ببخشید

    بازم محلمون نداد پاشو انداخت رو اون یکی پاش,خیلی بهمون برخورد که

    داداشم:هوییی!!

    با اخم نگامون کرد:دی

    خب از اول رو در اطلاعات میزدید چطوری صداکنیم سرکار خانومو,بد خورد تو پرش ولی:)))

    البته بابا بعدش داداش نصیحت کرد بسی..ولی من که ذوق کرده بودم:دی بنظرم بابام خیلی بدش نیومد ازبرخورد داداشم ولی:))


  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲۳ شهریور ۹۶

    با طلا بنویسید!تشکر:|

    با حرص بخاطر حرفش میگم:


    به میمون گفتن شاهدت کیه گفت کلاهم!!


    +قالت سمیرافی الوقت الغضب!

    خداروشکر کنید جای اون مغضوب نبودید:|

    +حالا برید فکر کنید ببینید من چی گفتم!میکس چندتا ضرب المثل:))

    +میخنده(نمیخنده علنا میپاشه از هم:|)میگه میمون؟میگم بله میمون !!!!همونم از سرت زیاده!

    :|

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲۱ شهریور ۹۶

    بم+عکس


    خب این عکس نخل و خرما!راجع بهشون بهتون توضیح دادم

    چندمورد دیگم بگم!

    این خوشه هارو میبینید؟؟موقع برداشت اینارو اگر به طرفین تکون بدید له و ترش میشن!

    جالبه بدونید اولش شبیه کرم ابریشم توی غلاف و پوست هستن خوشه ها!

    اگر موقع بسته بندی یه دونه ازین خرماهای ترش(خراب) وارد جعبه بشه تمام خرماها ترش و خراب میشن!

    خرماکه از درخت روی زمین میوفته حتی الامکان زوذ جمع میکنن چون میگن بخارش میره بالا و باقی خرماهارو خراب میکنه..

    خرمایی که برای صادرات فرستاده میشه خرمای درجه2/3هستش!خرمای درجه یک نمیفرستن چون خراب میشه!مگر سفارشی که کلی هزینه داره

    اینم عکس:





    ارگ قدیم با توجه به تصاویر خیلی خراب شده بوده و هنوز باوجود مرمت وبازسازی قسمت های بالایی قابل دسترس نیست!

    امم اهان خب میدونید که لطفعلی خان به بم پناه میاره و یک خیانتکار در قلعه باز میکنه!

    ولی اینو یحتمل ندونید میگفتن که کسی که لطفعلی خان شکنجه میداده و مسئول شکنجش بوده زنی بوده از منطقه نرماشیر:|

    :دی

    اینم عکسا












  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۱۹ شهریور ۹۶

    عیدانه:)+خلاصه اخبار:دی


    این ارگ جدید که میگنا چیزی توش نبود:|فقط چندتا پارک وجمعی از چینی ها:دی

    اخه دوتاکارخونه ماشین سازی اونجاست فک کنم,

    بجای ارگ فقط یه دریاچه بزرگ و۲/۳تا پارک ویک پیست سوارکاری بود:|

    البته ماشب رفتیم همینو دیدیم:|

    بازم البته با دیدن خرماهای زردخوشکل دامن ازکف بداده کلهم اجمعین محیط فراموش کرده و به نخل چسبیدیم:دی

    سفرخوبی بود دوست داشتم:دی


    یکی اینجا داره صبحونه میخوره:|عسل گذاشت رو نیمروش:|بعد نیمرو عسلشو بین نون با یه تیکه پنیر:@_@|



    +عکس هم که معرف حضورتونه دیروز بود فک کنم گذاشتمش اینستا-_-

    عیدتونم مبارک^_^

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۸ شهریور ۹۶

    جالب و غمگین(بخونید)

    امروز رفتیم نخلستان..

    کلی عکس گرفتم براتون..

    1.چندتا نکته جالب بگم بهتون رطب مضافتی که تو عراق بهش میگن رطب علی اگر روبه قبله نکارنش سبزنمیشه!

    2.اینکه رسمشونه سه چین برداشت میکنن خرمارو وباقیشو میزارن برای نیازمندا..

    3.رطب یا خرما بم که میگن تماما ارگانیک!محال ممکن مواد شیمیایی یا سم بزنن بهش برای همین میگن ضدسرطانه..

    4.خیلی کارش سخته بازم بهتون میگم صدرحمت به برداشت پسته ما یه بار میریم همشو میچینیم چرخ میکنیم شستشو و بعد پهنشون میکنیم اما خرمارو باید کم کم بتکونن بعد چندروز بعدبیان باز..



    راجع به زلزله بم حرف زدیم,واقعا فاجعه بوده فراتر از اخبار واونچه به ما گفتن..

    میگفتن همه مردم مردن حتی حیوونا میگفت با این بیلای بزرگ جسد میوردن باهمون تشک پتو تیمم میدادن دفن میکردن..

    روزای اول نمتونستن متتظر شن تا بفهمن کی مرده کی بی هوشه کی کما کی شوک بهش وارد کرده,خیلیا زنده دفن شدن,گورای دست جمعی

    یه کوه بزرگ بهمون نشون دادن!این کوه انقدر وسیعه!این کوه اواره بعد زلزله بود..از تجمع اواره..یعنی انقدر خرابی..

    استادیوم بزرگی دارن که بعد زلزله چندتا باشگاه بزرگ مثل ریال مادرید وبارسلونا فکر کنم احداثش کردن..

    چندین مدرسه جالب و شیک هم چینی ها ساختن..


    اما صحبت ازون فاجعه خیلی ناراحت کننده بود

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۶ شهریور ۹۶

    هم فال هم تماشا



    اومدیم بمممممم

    هممون به جز داداشم که داره فیلم میبینه باغ های خرمارو میبینیم میگیم:أأأ چه باحال:|


    توراه یه پسره اومد فال بفروشه پول نداشتیم اومدم بهش شکلات بدم ازین شیشه اییا!مامانم زد رو دستم گفت نه!نمیخواد ازین شکلاتا بدی!بچه مردم میترسه من هنوز ریختشونو میبینم تو مغزم تق تق میکنه!:|

    هیچی دیگه بچه دلسوزانه نگاهم کرد رفت:|


    سرم درد میکنه:(((

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۶ شهریور ۹۶

    کی میدونه کی نوبتش میرسه؟:)

    عید قربان خونه ی مادربزرگ بودیم در زدن..

    درباز کردم یه پسرجوون که سیاه پوشیده بود با لبخندگفت مادرت هست؟

    مادربزرگم صداکردم  بعد چند دقیقه درو بست و اومد ,گوشت قربونی گرفته بود,مادربزرگ دلنازکه همیشه یهو دیدم داره گریه میکنه..

    رفتم پرسیدم چی شده که فهمیدم اون پسر یکی از اشناهای دور بودکه فوت شد همین چندوقت..

    مادربزرگ دلش سوخته بودگفت سنی نداشته!نزدیک۵۰سال برق گرفته بودش..

    همه تو بهت بودن وناراحت..

    اونروز باز به مرگ فکر کردم..همینقدریهویی درست وقتی که شاید حتی فکرشو نکنی وبنظرت وقتش نیست از راه میرسه..

    شب نشده غسلمون میدن وکفن وخاک..

    این چند وقت درجریان بیماری دایی جناب هاژمحمود بودم..

    یه چندباریم وضعیتشونو توی وب نوشتن و پرسیدیم ازشون..

    دیشب که حالم بد بود تا ساعت۳بیداربودم..

    خوابم برد خواب دیدم که ایشون کامنت دادن که ناراحت نباش زخمات خوب میشن دیگه اثری ازشون نمیمونه..از زخمای دایی من هیچ اثری نموند دیگه..همشون خوب شدن:)

    صبح که ازخواب پا شدم با دیدن پست ایشون که نوشته بودن و رفت..سریع متوجه جریان شدم که داییشون مرحوم شدن..

     برای شادی روح همه رفتگان بخصوص دایی ایشون فاتحه بفرستیم..

    یه فاتحه هم پیشاپیش برای خودمون..کی میدونه..بهش فکر کنید گاهی انقدر یهویی سر میرسه که فکرشم نکرده باشیم الان وقتش باشه:)

    بیاین فکر کنیم بهش..اونوقت خیلی از مشکلاتمون حل میشه ومیفهمیم از زندگی چی باید بخوایم..


  • ۵ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۱۵ شهریور ۹۶