۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیالوگ» ثبت شده است

روزنوشت

1

راجع به تناسخ حرف میزنن

میگه میگن ممکن روح توی کالبد حیوان بره..

میگم باورندارم..ولی اگه بود شک نکن خیلیا  قبلا گاو بودن:/


2

امروز پایان کلاس رفتم پیش استاد پیرو فرزانمون(همون فسیل)سوال پرسیدم ازش..

کتاب گرفت یه نگاه انداخت بست داد دستم کیفشو جمع کرد رفت:|


3

باز هم کلاس تفسیر بازم من حوصله ندارم..

امروز تالار یادواره شهداست و من سر کلاس 

حذفیات نمیگه تا دوهفته دیگه بکشونمون کلاس

بترس ازدعای دانشجو بترس!


4

قال بهارنارنج علیهاسلام :

تو چه دانی که هرزنامه ها پر از کامنت هاییست که فرستنده هایشان گمان میکردند زرنگی کرده اند!

وبیان زرنگ تر است


+۴۰۰مین پست منتشر شده:)

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۹ آذر ۹۶

    غرق شدن



    +میدونی کی تو دریا غرق میشه؟

    _معلومه,اونکه شنا بلد نیست!

    +نه,اونی که شنا بلده غرق میشه..

    اونی که شنا بلدنیست دریا نمیره!

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۸ آذر ۹۶

    روزنوشت



    1

    چندوقتیه کنار دوستام میخوام شکلاتی چیزی رو ازکیفم بیارم بیرون بخورم میگم:فلانی,ببین این شکلات تلخه!شکلات تلخ میدونی یعنی چی؟

    یعنی میزاری دهنت همش تلخ ویه ترکیب ریزشوروترشم داره!

    تلخ تلخ!خوشت نمیاد نخور.ولی اگر بخوری بگی اه این چی بود چرا انقدر تلخه و...میزنم فکتو میارم پایین:|


    یعنی انقدرکه دوستام دستم شکلات دلستر و...تلخ دیدن پرسیدم میخورین تلخه ها گفتن اره بعد میخورن میگن اه این چی بود چرا انقدر تلخه؟حالم بدشد مزه زهرمار میده:|مجبورم اینجوری برخورد کنم باهاشون!



    2

    رفتیم خونه مادربزرگ میگه چرا امروز فلانی نیومد؟

    بابا:گفت سرماخورده

    _الان یه هفته شد دیگه ای بابا..این کره ای ها هستن,ایناخیلی خوبن! یکی بخوری خوب میشی..چی چی کره ای بودن استم کره ای!؟

    بابا@_@

    من:مادربزرگ منظورت کدیین؟؟استامینیفون کدیین؟

    _آره اره خودشه

    =))))



    3

    چقدربه هوای امروز میاد بارون بباره..

    چه شاعرانه-_^

    البته الان بیرون نمیتونم ببینم پرده ها رو نکشیده هنوز کسی:|

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۹ آبان ۹۶

    شب نوشت(فان طور)

    1

    اومدیم بازار عموم میگه:عمو بخر

    +چی بخرم عمو؟

    _نمیدونم فقط بخر:|


    2

    رفتیم یه مغازه وسایل خونه من عقب وایسادم گویا زن عمو ومامان داشتن بحث میکردن چی برای من بخرن!

    دخترعموم میگه:توبرای جهازخریدن خودت نظر نمیدی؟؟

    من؟:/

    ولی یه حوله براخودم خریدم^_^

    حوله آشپزخونست شبیه لباس بچه گوگولیه^_^

    یه مانتوام خریدم,سه مدل پوشیدم هرسه تاش بهم میومد,ولی ازونجایی که فردامیریم قشم دیدم عقلانی پلای پشت سرم خراب نکنم:)))گرچه بابام گفت هرسه تاشو بردار اونجام خواستی بخر,ولی در دیزی بازه...


    3

    خدایی این هندیا توی یک فیلم اشک آدمو در نیارن,میمیرن؟؟

    نه وجدانن میمیرن؟:|


    4

    رفتیم یه جا سوال بپرسیم من دست تو دست پدر باچادر..

    یه خانومه بود تقریبا میشه گفت بولیزشلواری با آرایش عروس:|

    تامارو دید سرشو کرد تو گوشیش که بی محلی کنه..

    بابا:روزبه خیر خانوم

    نگاه نکرد!

    من:خانوم ببخشید

    بازم محلمون نداد پاشو انداخت رو اون یکی پاش,خیلی بهمون برخورد که

    داداشم:هوییی!!

    با اخم نگامون کرد:دی

    خب از اول رو در اطلاعات میزدید چطوری صداکنیم سرکار خانومو,بد خورد تو پرش ولی:)))

    البته بابا بعدش داداش نصیحت کرد بسی..ولی من که ذوق کرده بودم:دی بنظرم بابام خیلی بدش نیومد ازبرخورد داداشم ولی:))


  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲۳ شهریور ۹۶

    روزنوشت


    1

    خانومای میانسال که اضافه وزن دارن باشگاه زیادن خب اونا با وزنه سنگین کارنمیکنن برنامشون متفاوته,داشتم پرس پا میزدم اومده بایه حرصی میگه:خب تو۴۰کیلو وزنت هست که۴۰کیلو میزنی؟؟

    +آره۴۰+۷کیلوام:|

    _اونوقت خوبم میخوری بعد باشگاه دیگ اشتهات زیاد میشه نه؟

    +نه!

    _اه چه مسخره بازیا چه وضعشه!

    ورفت:|

    من:|


    2

    دارم تو ماشین صحبت میکنم که با دوستم برنامه ریختیم بریم جایی

    داداشم با خنده به حرف من:وای وای مامان این اعجوبه است!حیف به خدا نگهش داریم برا خودمون:|

    :|

    انگار من دلقکشم:|


    چند دقیقه بعد

    _سمیرا استاد زبانمون گفت اکسنتمو دوست داره(همون لهجه)

    +بخاطر فیلمایی که میبینی!صحبت کن ببینم

    یکم صحبت کردم گفتم:آفرین آفرین هزار ماشاالله خیلی خوبه دوست دارم اکسنتتو!حالا خام(یه چیز دیگ گفتم:دی)شدی فیلماتو بدی منم ببینم؟

    _نع,نمیدم^_^

    +یعنی حالم بهم میخوره از صدات و اکسنتت باهم:|


    3

    +میخواستم براتون چندتا عکس بزارم بابام مودمشو قایم کرده از دیشب-_-

    +بابا مودمتو بردارم؟

    _نه

    +اا بابا؟کارش دارم!

    _قایمش کردم پیداش کردی برش دار!:|

    +خب پاشو دو دقیقه

    _شب بخیر:|


    4

    قرار شد صبحی بریم صبحونه بیرون

    بابا:حلیم و آش یا کله پاچه؟

    من:آش

    بابام حلیم و آش یا کله پاچه؟

    داداشم:آش

    دو دقیقه بعد

    _سمیراااااا؟

    +بله؟

    _آش یا کله پاچه؟

    +آش:|

    نیم ساعت بعد

    بابام:حالا امروز کله پاچه بخوریم یه صبح دیگه آش!اشکال نداره؟

    ما:نه:|





    +این یه هفته ای که مسافرت بودم داداشم به مامانم گفته بود:مامان فکر نمیکردم سمیرا انقدر تو خونه نقش کلیدی داشته باشه و کمبودش انقدر حس شه^_~

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶

    خاطره طوری+یک سوال مهم


    1

    اگه یه روز تو تلویزیون اعلام کردن دخترکی از وحشت صدای سوت دیگ به رحمت خدا رفت..شک نکنید منم:|

    یعنی بعد این همه آشپزی هنوز از صدای دیگ وحشت دارم وصداش که میشنوم از جا میپرم و تا10دقیقه قلبم مثه گنفیشک میزنه و دست و پام میلرزه:|

    اصلا صدای کوفتیش با روحیه من سازگار نیست:|

     من جهازنخریدم هنوز وتا وقتشم نرسه نمیخرم ولی این یه قلم دیگ دارم:|

    خیلی ازش تعریف کردن گفتن صدا نمیده!:))))

    یعنی اگه توخونه بابام سکته نکردم از صداش احتمالا خونه خودم خطر مرگ توسط سوت دیگ تهدیدم نکنه:|


    2

    خالم دوتابچه داره..واین دوتا از جمله معدود بچه هایین که برام به شدت عزیزن

    پسرخالم کم تر از5سالشه ودختر خالم حدود2سال داره فک کنم..

    انقد این دوتا با مزه ان!

    پسرخالم با باباش رفته بود بیرون نمیدونم چی شده بود که رسیده بود خونه باکلی ذوق برا مامانش تعریف کرد

    بعد گوشی مامانش گرفت وزنگ زد به من(ما تو راه خونشون بودی)

    _الو؟

    +الو سلام محمد خوبی؟

    _بهااااااااااااااااااار نارنج؟؟؟یه مششــــــکل(کر شدم)

    +چی شده؟

    وشروع کرد باذوق و انرژِی که رفته بوده با باباش بیرون و دوتا میشین خوردن بهم تصادف شده دعوا شده بابام رفته دنبالش زنگ زدیم پلیس اومد وبردشون زندان..بعدکه خوب تعریف کرد و راحت شد تلفن قطع کرد:|

     رسیدیم خونشون

    من زودتر وارد شدم تا منو دید باز با همون شوق اومد تعریف کرد وسطش بابام اومد منو ول کرد رفت پیش بابام :|

    وبا ذووق عمو یه مشکـــــلل...

    وبعد ازونم گوشی برداشت دونه دونه شماره ی پسر خاله و پسردایی عروس خاله ها و دایی و ها دوماداشونو گرفت وبرای تک تک تعریف کرد

    دیروز زنگ زدم با خالم حرف بزنم دیدم داره جیغ میکشه از دور میگه :به بهار نارنج بگو یه مشکــــــــــل:))))

    میگم چی شده خاله؟

    خالم گفت از رو اُپن پریده پاش دچار کوفتگی شدید شده بستنش نمیتونه راه بره بیاد تلفن برداره زنگ بزنه جیغ میزنه من تعریف کنم:))

    ازون طرفم فاطمه برای خودش پادشاهی میکنه تو خونه میره میاد میره جلو تلویزیون وایمیسته صداشو کم و زیاد میکنه هرچی هم اون جیغ میزنه انگار نه انگار:))

    صداش اومد باز:گفتی یه مشکـــــــــل؟؟؟بهار نارررررررررررررررررررررررررررنج؟؟؟میگم یه مشکـــــــــــــــــــــــل میشنوی؟؟؟:)))


    گودزیلاها به روایت تصویر(ساعت یک نصفه شبه و موجودات مقاوم در برابر خستگی:|)


    سوال مهم3

    مشکل دستان خالی چیه که نمیخونید؟؟

    جذاب نیست عیب داره؟زمان انتشار پستا خوب نیست؟دوست ندارید؟چیشو دوست ندارید؟بگید رفعش کنم..اینجوری دلم میگیره استقبال کمه:(

    قالبش انشاالله هفته دیگه ردیف میکنم(من تماشاچیم فقط نظر میدم زحمتش بایه دوست دیگست:دی) وسعی میکنم بیشتر وقت بزارم روش..

    ولی اگه نقصی عیبی هست بگید لطفا



  • ۸ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۵ تیر ۹۶

    روزنوشت


    1

    معضل های آقای برادر در نیمه شب های ماه رمضان

    _میگم بز هم میخوابه؟

    +آره میخوابه!همه میخوابن..بگیر بخواب بچه!

    _ولی خدایی وال دیگه نمیخوابه!بره پایین غرق میشه بیاد بالام باید نفس بکشه:|

    :|


    2

    بابام:ببینید باید تابستون امسال ساعت مظالعه ی مشخصی داشته باشید!

    داداش:مزاحم بازی من که نمیشه؟؟

    _شمام بباید ساعت بازیتو مشخص کنی!

    +از من مشخصه که!هر وقت دلم خواست:|



    +از خودم بگم؟؟نگم..هوووف

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۳ تیر ۹۶

    مورد نوشت!


    1

    رفتم نامه بگیرم برای مشهد!

    خانومه میگه:زنگ زدی؟

    +بله

    -هماهنگ کردی

    +بله

    بایه لحن شیطون گفت:چی گفتی؟؟

    :|بعدم زد زیر خنده با کناریش!

    تاریخارو اوکی کرد و شعبه کانون و..

    پرسید:شماره زبان آموزی؟

    من با همون لحن شیطون:ندارم الان!

    -چی داری؟

    +نام و نام خانوادگی^_^

    هیچی دیگه جلو همونا که خندید مجبورشد بگرده شماره زبان آموزی یا کد ملیمو پیدا کنه!ولی من حفظشون بودم^_^


    2

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۳ خرداد ۹۶

    بپر پایین!پیـــاده!


    1

    من و داداش درحال دیدن فیلمی که داداش قبلا دیده!

    من با ذوق:این همونیه که پاشو میشکنه؟؟

    بیحوصله سر تکون میده!

    +این بهش میگه مسیح راضی نیست ازین کارات؟

    فقط سر تکون میده..

    +این همونیه که..

    _اه حاجی ول کن توروخدا..دیوونم کردی.ناموسا خودت ببین دیگه

    من:|


    2

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۲۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۱۰ خرداد ۹۶

    ساندویچ شلغم و مشتقات:|


    1

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۶ خرداد ۹۶