۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

روزنوشت


1

ساعت بیدارشدنم رسیده به5:45دقیقه صبح..

کوزت وار صبحا پامیشم صبحونه داداش آماده میکنم لقمه و میوه مدرسشو..

بعدم خونه رو تا ساعتای8:30/9 برق میندازم

با این وضعی که پیش گرفتم تا10روز دیگه خونه تکونده شده وبرای عید آماده است:||

روزه اول خیلی سخت گذشت:|درحدی که آمپرزده بودم حسابی از دست همشون:|


2

امروز صبح یه حربه به کار بردم برای خاموش موندن تلویزیون

فیشش رو کشیدم که خاله نتونه روشنش کنه:|

داشت جواب میدادا عالی بود منم نیشم باز بود..

که متاسفانه فیش و دید و الانم تلویزیون روشنه:|

:(((

میفهمین حالم از تلویزیون بهم میخوره؟؟:||||ما تو خونه هفته ای گاها یه بار تلویزیون روشن میکردیم:|

از تلویزیون وتمام برنامه هاش متنفرررررررررررررررررررررم:|


3

من پرم از یه عالمه حس..

دلتنگی..

عصبانیت..

خشم..

دلگیری..

خودآزاری..

ازخودم شکارم...

رابطه ام با خدا خوب نیست..

واین یعنی من خوب نیستم!


  • ۹ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۰ دی ۹۵

    #خوابگاه#آواره#بی سر پناه


    ۱

    گفته بودم پتانسیل"میزنم لهت میکنم"خونم زده بالا

    الان فوران کرده:|نمیدونم اولین نفر کیه!فقط امیدوارم بزرگتر نباشه که به احترام سنش مجبور شم خودخوری کنم وسکوت کنم.

    ۲

    ناهارنخوردم اومدم دانشگاه خوابگاه پیش دخترخاله تو اتاقشون کسی نیست..

    گوشیشم جواب نمیده:|

    هیچی دیگه نشستم تو پله ها پوکرفیس..

    تا ببینم قسمت بعدی چیه:|||

    ۳

    خطر گند زدن در امتحان

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۲۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۸ دی ۹۵

    تازیانه



    اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست


    +...


  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۷ دی ۹۵

    ترم تمام و حکایت همچنان باقیست:دی

    1

    سرکلاس بودیم جلسات آخر بود..متون ادبی کهن,ازون بودندی رفتنندی آمدندی..خلاصه هرکی میخوند همه میخندیدیم..

    یکی از دخترا داشت اسرارالتوحید میخوند رسید به این جمله:گفت فلان کس در هوا میپرد

    آقای ر:استاد این ساقیش خوب بوده!

    استاد:آقای ر ادامه متن روشما بخونید

    _استاد من؟؟:|

    +بله 

    _استاد ماخیلی سوتی میدیما مطمینید؟:)))

    +بله

  • ۱۳ پسندیدم:)
  • ۲۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۴ دی ۹۵

    چرت نوشت:|


    1

    همش فکر میکنم امتحان ساعت7 صبحه و من وقتی میرم دانشگاه میفهمم که ساعت اشتباه زدن برام:|


    2

    تلفن زنگ میزنه..

    مامان پشت خط:سمیرا ببین بلاروس کجاست..کدوهارو با هرچی بادمجون پوست بکن خرد کن..یه پیاز بزرگ سیر زردچوبه و..

    من:باشه باشه

    چند دقیقه بعد!

    من:یعنی همه کدوهارو پوست بکنم؟؟

    زنگ میزنم میپرسم

    مامان:آره خردشون کن مثله همیشه یه پیازه متوسط سیر و ادویه سرشونم بزار

    من:پس همه کدوها باشه باشه

    چند دقیقه بعد..

    ادویه چی باید میریختم؟؟:|

    زنگ میزنم..مامان:زردچوبه زعفرون و..یه پیاز متوسط سیر سرشم بزار  من:باشه باشه

    ....

    (این داستان ادامه دارد)

    گفت سرشم بزارم نه؟؟:))))

    یک ساعت بعد

    مامان:مگه نگفتم بهم پیام بده بگو بلاروس کجاست..:|||


    3

    یه بارسر کلاس مهارت بودیم..یه استاد دیگه اومده بود راجع به ایدز حرف بزنه..

    هرکاری کرد پسرا ساکت نشدن..بحثم که خیلی نکته داشت..گفت پسرا همه پاشین برین بیرون من به پسرا درس نمیدم!

    -استاد بریم؟؟

    استاد:بله

    -استاد غیبت نمیدین؟؟

    استاد:نه حاضری همتونو میدم پاشین برین

    پاشدن برن

    نفر اول:خوش گذشت

    نفر دوم:(با لحنه اقدس خانوم زنونه)اییییش میخواستم درس یاد بگیرم..

    نفر چهارم:استاد خیالمون راحت غیبت نمیدین؟؟

    ..

    -استاد خدمت شما

    استاد:این برگه چیه؟؟

    -این اسامی ما پسراست غیبت ندین بهمون

    استاد:||

    ..

    استاد رو به نفر آخر:اقا لطفا زودتر برو بیرون میخوام درسمو شروع کنم

    +خب بابا..دارم میرم دیگه

    استاد:حضور غیاب میکنم خانوم د

    پسره:ایناهاش همینه:دی

    استاد:میگم برو بیرون:)))


  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۱۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۱۳ دی ۹۵

    خیلی گنده تر از دهن حرف زدن بعضیا(بخوانید)

     

    همیشه یه چیزی هست که باعث میشه من به شدت عصبانی شم..

    اونم اینکه توی یه مسئله بزرگ یکی به خودش اجازه تحقیر و توهین بده..ونظریه بده..

    طرف سیکله(ازهمونایی که زمانشون سیکل خیلی بوده) اونوقت آدرس کتابی رو توی شبکه های مجازی داده

     فلان صفحه که نشون میده که مثلا اسلام درحق زنان ظلم کرده 

    آخرشم مینویسه این است اسلامی که میگن..بعدم مینویسه من خودم این کتاب خوندم..درصورتی که رفته از یه کانال دیگه کپی کرده اومده..

    اون کتاب تماما عربی مفسر میفهمه چی گفته توکه سیکلی دهنتو ببند!!

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۱۲ دی ۹۵

    چرخ چرخ عباسی خدا منو نندازی

    راستش فکر میکردم خیلی با شکوه تر باشه امروز برام..

    چندوقت پیش تصمیم گرفتم برای امروز من یه سوپرایز برای همه داشته باشم ولی خب بازم اونجوری که میخواستم نشد

    یه فیلم از14سال پیش یه همچین روزی:)

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۲۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۱ دی ۹۵

    روزنوشت(چرت و پرت)


    1

    اندراحوالات این روزهایمان بگویم به شدت ضعیف شده ایم صورت زیبایمان از ریخت افتاده وچنان مردگان رنگ و رو پریده میباشیم..

    ازان بدتر کم حوصله و دلنازک گشته و پتانسیل"میزنم لهت میکنم"خونمان افزایش یافته..

    أچیووو(عطسه همین الان یهویی)


  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۰ دی ۹۵

    میخوام نق بزنم:|



    1

    سرماخوردگی خراست به معنای واقعیه کلمه خر است..

    مثل ِ همیشه ازخواب پامیشم میرم سرکتابا اما ازشدت بیحالی برمیگردم به تخت..

    ازون بدترخونه شه شده آشغال دونی الان دارم تمیزش میکنم خاله پا انداخته روپا بازی میکنه تلویزیونم تا ته صداش بازه..

    برامنی که الان۳ساله روهم۲۴ساعت تلویزیون نگاه نکرده قطعا این صحنه عصبانی کننده است..

    داداشمم که به غیراز ریخت وپاش کاره دیگه ای نمیکنه..:|


  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۹ دی ۹۵

    عشق



    عشق گاهی ناخوشایند است و گاهی دلپذیر

    مثل سوتِ اشتباهِ داورانِ رشوه گیر



  • ۹ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۸ دی ۹۵