۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۱۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

بخندین ببینم:)



بخندین بخندین...

بیشتر بیشتر^_^

براهمتون یه عالمه ارزوی خوب دارم..

برای منم دعاکنید موقع سال تحویل:)

برای همه همه دعا کنید دریغ نکنید دعای خیر رو..چه خوبه با وضوبشینیم سر سفره،هوم:)

بخندین..لبا خندون..

یک بار دگر خانه ات آباد بگو سیب:)

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۲۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲۹ اسفند ۹۶

    روزنوشت


    1
    من و داداشم وقتی قرار باشه باهم غذا بخوریم قطعا دعوامون میشه..که این دو حالت داره!
    یا غذا کمه و من دعوا راه میندازم که مثل آدم بخور:|کوچیک کوچیک یه جا نبلع منم هستم!و دعوامون میشه
    یاغذا زیاده من سیر میشم پامیشم برم داداشم میگیرتم میگه نامرد نباش بمون باهم تمومش کنیم و دعوامون میشه:| 


    2
    مردم انقدردرگیرن این روزا طرف اومد از تاکسی پیاده شه به راننده گفت به سلامت
    من:|
    کرایه داد،گفت خیلی ممنون
    من:|
    راننده:مبارکت باشه:|
    من:|


    3

    برای سومین بار از تاکسی پیاده شدم و یادم رفته کرایه بدم!
    حتی مورد  داشتیم کرایه اوردم بیرون گرفتم دستم ولی یادم رفته بدم:|
    خیلی داغونه اوضاعم:|


    4

    داشتیم با بچه ها حرف میزدیم دوستم گفت من موجودیم زیر300تومن باشه بیرون نمیرم اعتماد به نفس ندارم!
    اونوقت من تو کل زندگیم کارتم چندبار فقط موجودی 300دیده که اونم موقع پرداخت شهریه بوده که به سرعت اومدن رفته!
    بعد من با موجودی14هزارتومن که 5تومنش غیرقابل برداشته و حدود5تومن پول دستی میرم بیرون با دوستام!
    تازه دوست دارم چیزی میخوریم واسه اونارم حساب کنم!
    وجوری برمیگردم که آخرین پول کیف پولمو میدم به تاکسی(البته ادم ولخرجی نیستم!)
    خیلیم خوشحال و شادو خنداندم:|
    واقعا مردم چقدر اعتماد به نفسشون ضعیفه هان:|

  • ۱۴ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۲۷ اسفند ۹۶

    دریا باش


    بیا تا برکه های حقیر دغدغه ها را دریا کنیم ای دوست،
    چرا که هیچ دریایی،هرگز،از هیچ توفانی نهراسیده است..
    و هیچ توفانی،هرگز،دریایی را غرق نکرده است


    +باجوش های مجلسی خود در نزدیکی عید چه کنیم؟واگر زخمشون کرده باشیم:|(پیرو پست قبل)


  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۱۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۵ اسفند ۹۶

    جوش مجلسی چیست؟!


    جوش مجلسی جوشیه که وقتی میفهمه قراره به مهمونی،عروسی،میتینگ،عید دیدنی و...برید

    پیشاپیش شالو کلاه میکنه گامپ میاد روصورتت!

    هیچ تاثیری هم نداره که با پوستتون کاری بکنید یانه!

    جوش مجلسی جوری ظاهرمیشه که هر طورم نیمرخ سه رخ تک رخ و..مستقر شید دیده شه!


    #جوش_مجلسی




  • ۱۶ پسندیدم:)
  • ۱۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲۴ اسفند ۹۶

    هزارویک شب بهارنارنج

    1

    دلم میخواد یه پول زیادی گیرم بیاد(200تومن،همچین بچه ی قانعیم:|)که البته مربوط به کارتم نباشه که پولم تموم شه حیرون شم...خلاصه داشتم میگفتم..گیرم بیاد برم کتاب بخرم..
    البته این چندکتاب نخوندمم بخونم..
    یک احساس دین شدیدی دارم..بخونم، تموم شن حس میکنم میتونم نفس بکشم:|
    که 2تاشم کادوی وارانه:|خدایای دراین تعطیلات در خواندن کتاب ها مرا یاری و پول خرید کتاب های بعدی را عنایت کن..
    اوف اصن چه لذتی داره برم شهر کتاب کتاب بغل کنم عین مجنونا بانیش باز بدون نگرانی از بی پولی بیام گامپ بزارم بزارم رو میز نفسمو بدم بیرون با خنده بگم:
    ههههههههههه،حساب کنید^_^


    3
    فاطمه تعریف میکرد تو خیابون به خانم جلو مامانشو گرفته و خواستگاریش کرده..
    داشتم میکفتم اگه برا من پیش بیاد چه عکس العملی خواهیم داشت و...
    یه نیم ساعت گذشت دیدم یه خانم خوش برو رو خیلی وقته نگامون میکنه گفتم آهان دیدی خودشه:دی
    کم کم نزدیک شد و نزدیک و به مامانم گفت ببخشید خانم!
    داشتم کم کم ژست خانم خجالت و حیا میگرفتم منتهی با نیش باز که گفت:
    خانم ببخشید من دوتا بجه یتیم دارم و...
    :|
    لعنتی بهت نمیومد آخه..باجوون مردم چه کردی؟:|


    4
    قالی هارو پارسال به سلیقه من خریدیم..
    اولش مامان نق میزد میگفت نه خوب نیستن..اما تو خونه که اومد هرکی دید عاشقشون شد..
    بعد12/13سال امسال مبلارو دادیم تعمیر!گفتن مثل چوبشون گیر نمیاد تعمیرکنید حیفه!
    بازم علی رغم مخالفتاشون من پارچه مبل انتخاب کردم امروز اوردنشون..همشون یه به به چه چهی میکنن!
    منم راه به راه میگم من بپسندم عالی نشه؟؟😎😎


    5
    پیرو غارت اتاقم داشتم با داداش بحث میکردم سر موضوع اتاقم که بدون اجازه نباید برید که برداشت گفت:
    ببین حرف من نیست همه میگن!بچه از18سالگی به بعد تو خونه اضافیه!همه میگنا!تازه تو دوسال اضافه ای!پس انقدر اتاقم اتقم نکن:|

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۳ اسفند ۹۶

    شب نوشت



    صبح با مامان رفتیم بیرون..

    میخواستم کفش بخرم پاشنه بلند!

    جنسا یعنی اشغال:|

    نمیدونم اینجا اینجوریه یا شهرای دیگم همینه دم عید هرچی آشغال مونده میارن مغازه ها

    نخریدم:|هیچی چشم بازار کور کردم یعنی:|

    انقدرم افتاب خودم سردرد شدم بدجور..



    3تا کتاب انتخاب کردم بخرم هیچکدومشو کتاب فروشیا نداشتن..

    سراخر دست گذاشتم روی رهش با کلی خواهش که امیدوارم نخونده باشن:|

    12:30رسیدم خونه با سردرد نیم ساعت خوابیدم

    بعد گوشیمو برداشتم از اسکرین شات هام اولین متنی که بنظرم خوب اومد نوشتم..

    بگم کیو دیدم؟بگم کتاب براکی خریدم؟؟

    نمیگم^_^:|

    :|


    اومدم خونه مامانم اتاقمو علنا مال خودش و کارای هنریش کرده..

    داداشمم پررو پررو میاد از اسپریم میزنه بی اجازه

    سرم چه درد میکنه بی جنبه ی افتاب ندیده:|

    پتومو بردارم برم بیرون بخوابم سنگین ترم:|



    +جدیدا پستام فقط بوی غر میده:|

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۱۹ اسفند ۹۶

    چشم دل باز کن:)+صوت متن


    از کجا باید آغاز کنم؟ از کدامین نقطه؟ شاید مضحک به نظر رسد اما همه چیز به همین نقطه‌ آغاز بازمی‌گردد، به همین لبخند بهاری و اولین معنا از آغاز فصلِ زندگی؛ لحظه به لحظه زندگی را با همه‌ی پستی‌ها و بلندی‌هایش به سمت افق دیوانه‌وار طی می‌کنی، دردها را می‌فهمی، تلخی‌ها را می‌چشی و آرزوهایت را درون قلب ات هر روز جلا می‌دهی و حال که به امروز می‌رسی دست از دیوانگی بر‌می‌داری، و یک‌آن از حرکت می‌ایستی و به گذشته‌ات خیره می‌شوی، و بی‌آنکه بدانی، برای یک‌بار در زندگیت، تنها یک سوال ذهنت را مشوش می‌کند و این شروع فصل جدیدی برای تو می‌شود تا بی‌آنکه چرایش را درک کنی، تمام عمر گذشته را این‌بار وارونه‌وار به سمت اولین نقطه طی کنی، به سمت اولین قدم، و این حرکت شروع دوباره‌ی احساساتی در درونت می‌شود که شاهد سالیانی که گمان میکردی از دسته رفته‌اند باشی که سختی‌های هزاران ساله را درون وجود ات بیدار می‌کرد، و بی آنکه بدانی چرا، وجودت پر می شد از ثانیه‌های زهرآگینی که لحظه‌هایش ثانیه به ثانیه قلبت را می‌دَرید، گلویت را خنج می‌کشید و راه تنفست را تا سر حد مرگ دیوار می‌کرد!

    بعد از بی‌وقفه کلنجار رفتن با خودت، این‌بار به زمان حال بازمی‌گردی، به خودت می‌آیی و بی‌آنکه دغدغه‌ای وجود ‌
    ت را خدشه‌دار کند لبخندی از سر لذت درون آینه به خودت می‌زنی و خدا را از اینکه تمام این سال‌ها بی‌هوا رهایت نکرده شکر می‌کنی؛ آخر می‌دانی، حکایت ما، حکایت آدمیست درون اتاقی بسته با یک پنجره‌ی کوچک، قطار زندگی می‌گذرد ولی ما فقط همان قسمتی را شاهد هستیم که پیش رویمان است، درحالی که نمی‌دانیم در پس این روزهای تلخ و طاقت‌فرسا، چه روزهای زیباتری انتظار وجودمان را می‌کشد؛ مثل درخت بادام باغچه‌ی مادربزرگ که تمام زمستان درختی زمخت و عریان بود، ولی نوید عید که آمد، جان دوباره‌ای گرفت و زیباتر از همیشه خندید... روزهای تلخ ماندنی نیست، نوید عید نزدیک است، بوی خوش بهار مشامت را نوازش نمیدهد؟
    دست از حسرت‌هایت بردار، درون آینه چوبی خودت را در آغوش بگیر و بی‌صبرانه برای روزهای تلخ و شیرین زندگیت بخند؛ چشم دل که باز کنی خواهی دید که خدایت چه دلبرانه هوای دل کوچکت را دارد.

      
    مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید
    که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید
    از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
    زده‌ام فالی و فریاد رسی می‌آید



    بشنوید




    دریافت


    صدای اولی کیفیتش بهتر بود اما بعضیا این یکی رو بیشتر پسندیدن:)



    دریافت


    مرسی مرسی از لطف بی منت دو دوست که خیلی برام با ارزش بود کمکشون:) فابر کبیر و یک خانم گل:)
    میدونم یه جاهایی بد خوندم دیگه وسعم همین بود:)

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۱۶ اسفند ۹۶

    بعضی ادم ها

    بعضی آدما با اولین نگاه تو دلت میشینن..

    انگار با چشماشون بهت لبخند میزنن..

    بعضی آدما نیاز به حرف زدن ندارن..ازهمون تلاقی چندثانیه ای نگاه هایی که سعی میکنیم حاشا کنیم کلی حرف میزنیم..

    بعضی ادما هم هستن که هیچوقت میلی به کشفشون نداری حتی اگر هرروز ببینیشون..

    اما بعضیا رو هرچند کم ببینی،هرچقدرم دور باشن،هرچقدر غریبه..اما هربار حس میکنی با تارو پودت میتونی روح عریانشونو لمس کنی..انگار از نگاهش میتونی حس دفن شده درونشو حس کنی..

    از لبخندش تمام حرفای نگفتشو میفهمی..

    انگار روحت بی اجازه حصار تنهاییشو شکسته و باروحش عجین شده و برگشته تو تنت..

    انقدر عجین که حس کنی که حتی از غم پنهان حرفاش بغض داری


    +فی البداهه

    بخش اخرش مخاطب داره گرچه همه بخشاشو که می‌نوشتم یاد یک نفر میوفتادم البته خنده دار بنظر میاد اما مخاطب بخش اخرو نمیشناسم حتی نمیدونم کیه چه شکلیه:)

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۵ اسفند ۹۶

    حیوان نباشیم(غر نوشت شدید ازنوع عصبی!)

    ادمی نیستم که رو بندازم..

    واگر رو بندازم کلی معذبم و به کسی رومیندازم که خیالم راحت باشه بد برخورد نمیکنه!

    با کلی دنگ و فنگ عمه قبول کرد مدلم بشه!انقدر پول داره که بره بهترین جا و براش مهم نباشه مدل من شدن!

    دوبار سر کارای دانشگاهم به لطف اونا درس گرفتم وگرنه کلی دوندگی بود و اخرش هیچی!

    اول مربی گفت عصرارو راه میندازیم به عمه گفتم عیب نداره عصر اخر سال میبرمت

    بعدش که زد گفت عصرا قبل عید نه!

    هفته پیش گفتم عمه میبرم کلی هماهنگ کنه مرخصی بگیره که مربی گفت خبرت میکنم یادش رفت!

    قرار بود این هفته بیارم

    به عمه زنگ زدم هماهنگ کرده برا مرخصی حالا میگم چه شماره رنگ بگیرم براش میگه فردایی که میشه امروز ارایشگاه تعطیله!

    خون خونمو میخورد کلی جلو خودمو گرفتم نشورمش افتابش کنم!با اینحال حالیش کردم من خر نیستم!

    اونم دست پیش گرفت پس نیوفته!

    علنا پرو پرو دروغ ردیف کرد!

    حیوان نباشیم یه غلطی میکنیم پرو پرو هم پا زبون درازی نکنیم!

     صبحی با این حالا خرابم نشد برم باشگاه اما گفتم بخاطر عمه حتی غش کنمم میبرم که این شد!

    الان نشستم سر سفره صبحونه یه لقمم نمیتونم بخورم!ساعت10:16

    کلی کار دارم!عصری فاطمه میاد رو موهاش کار کنم

    1/3دانشگاهم خونه بهم ریخته!

    تو فکر عمم!

    خشمم به این مربی بیشعور که قراره تاکی تحملش کنم!

    نمیتونم باهاش کنتاکت شم چون کارم پیشش گیره اذیتم میکنه!

    ازین عصبیم که کلی بدو بدو دارم هرترم چندواحد عقب میمونم دارم خودمو خفه میکنم این ترم4تا امتحان تو دوروز دارم که روهم میشن10واحد!!!10واحد

    اول میگفت بریم پایین کمد میدم بهتون..من ازرو ناچاری رو حساب حرفش قبل وبعدش کلاس دارم!ازباشگاه صاف میرم ارایشگاه ازونجا هم کول میکنم کلی راه پیاده برم ازادی برم دانشگاه!بعد کول کنم دوکورس غروب از دانشگاه بیام خونه!علنا شبا لهم!له!کمدیم درکار نیست!

    فقط وفقط بخاطر اینکه بتونم برم این دوره های کوفتی که 10روز رفت کیش 10روز ترکیه 2هفته تعطیل کرد برا تعمیر فلان روز حالش بد بود اون روز دماغش توگچ بود

    اه اه اه!


    فقط یه توپ پرم یکشنبه برم جلوش بترکم!بوووم!چی فک کردی اخه پیش خودت!کاش یه ذره شعور داشت اگه حرفی نمیزنم از رو شعوره ولی تو بیشعورتر نشو!

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۵ اسفند ۹۶

    روز نوشت+عکس

    دیشب با دخترخاله و پسرخاله  وداداش(2.4.15ساله)کلی بازی کردیم!

    خوابیدیم ساعت3:45بیدار شدم میگم چرا اذان نگفت بعد که ساعت دیدم هنگ کردم!نمیدونم الان خوشحال شم یا گریه کنم!چراشوبگذریم..

    بعد صبح دیدم شکوفه های حیاط مادر بزرگ دارن چشمک میزنن!

    منم کاپشن داداش و پوشیدم و...:دی

    ببینید چه هنرمندیم^_^

    البته عکسا افکت دارن..دادم عکسارو خاله ببینه نشون پسرداییم داد اونم سربه زیر یه نگاه کرد و گفت مبارکه:دی من بودم گوشی می گرفتم دونه دونه عکسارو نگاه میکردم:))


    +دیگه نمیتونم اپلود کنم فایلی تو بیان:(

    ببینید:دی

    عکس1

    عکس2

    عکس3

    خودم😁😜


  • ۸ پسندیدم:)
  • ۲۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۱ اسفند ۹۶