۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

و بعد از مدت ها،روزنوشت


1
دوشنبه شب عروسی دختر عمم بود رفتم پیش مادر بزرگم
گفتم سلام مادربزرگ خوبی؟ گفت سلام عزیزم خوبی
نینیتون چطوره؟گفتم جانممم؟گفت نینی تو راهی؟
خودمو معرفی کردم و بعد تو افق محو شدم،
فکر کردم با عمم منو اشتباه گرفته که باردار شده
نگو امروز فهمیدم با دختر عمم اشتباه گرفته که 14سالشه:|


2

دیروز مراسم سوم  موقع خداحافظی عمم گفت دیگه بی خبر شیرینی میخوری؟
گفتم جان؟اون یکی عمم گفت اا نامزد کردی؟
گفتم نه بابا
دختر عمم پرسید چه خبره؟
عمم:سمیرا نامزد کرده
=اووو کیه؟
@بابا بیخبر؟
_کیه چیکارست؟:|
+بابا چرا حرف الکی میزنین؟؟
عمم:آره دروغ نگو
دقایقی بعد من درماشین خطاب به بابام
+لازمه بازم تکرار کنم فک و فامیلت از دم عتیقه ان!:|


3

تیکه کلام من وقتی هرچیزی جوری که باید نیست!
عجب خریه!
میتونه انسان، انگشت،کتاب، مداد،کلید و حتی اگه یه شاخه مو باشه


4

چندروزه به طرز عجیب و کاملا بی دلیلی حالم بده..
همه ی بدنم بهم ریخته واقعا چرا؟😑

چهارشنبه سرکلاس حس کردم الانه از حال برم و بیفتم زمین


  • ۱۷ پسندیدم:)
  • ۲۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۴ مرداد ۹۸

    قهقهرا



    و انتهای تنهایی اونجاست که دیگه نه منتظر کسی هستی..

    نه امیدی به پیام کسی داری...

    همون لحظه که دست از تمنای درونی ای برمیداری که هیچکس جز خودت ازش خبر نداشت..


  • ۲۲ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۸ تیر ۹۸

    سیمرغ شایدم خر!


    چند وقت پیشا نزدیک در حیاط نشسته بودم یهو دیدم از اسمون صدا اومد قووووداااااا و یه چیزی فرود اومد وسط حیاط، برگشتم رو به مامانم گفتم مامان یه چیزی افتاد:رفتم بیرون دیدم یه مرغ نوجوون تو باغچه است..

    مامانم اومد گفت چیه؟گفتم به حق چیزای ندیده از اسمون مرغ میباره:|

    کمی بعد یه پسر بچه در زد گفت جوجه من افتاده تو حیاطتون؟گفتم بله:|

    یه ساعت دنبالش کردیم تو حیاط این میگفت قود قود قود قداااااا و جاخالی میداد

    سر آخر گرفتیم دادیمش..

    امروز داشتم از کلاس برمیگشم با صحنه ای روبه رو شدم یه مرغ همچنان نوجوون با کاکل موهاش چتری بودا انقدر این باحال بود..هی داشتم نگاش میکردم میخندیدم، گفتم عجب دوره زمونه ای شده تو کوچه ها مرغ میره میاد

    رفتم تو به مامانم که داشت با تلفن حرف میزد گفتم زود قطع کن بیا اینو ببین باحال ترین و عجیب ترین مرغیه که دیدم..

    که ایفن زنگ خورد و یه پسره که گویا با مامانش داشتن رد میشدن پشت ایفن گفت این مرغه برا شماست،که گفتیم نه و زنگ همسایمون زد..

    همسایمون که گویا این مرغه یکی دوبارم خونه اونا رفته بود به پسره گفت الان میام و چادر پوشید اومد دم در..

    سه تا ادم وایساده بودیم و این مرغم با کاکل باحالش سینه سپر کرده و بود جلومون رژه میرفت هر کار کردیم بگیریمش نشد..

    همسایمون میگفت همین یکیه ها!انقدر فضوله که فقط این میپره اینور اون ور..

    آخرش فرستادیمش تو گاراژ همسایه و همسایه بعد پنج دقیقه مذاکره دیدیم بامرغ نوجوان در زیر بغلش اومد بیرون رفت خونه صاحب مرغه😂😂

    یعنی برا اولین بار دلم خواست حیوون خونگی داشته باشم اونم این مرغه...

    یه مرغ خری بود نمیدونین😅😅عاشق چتری موهاش شدم اصلا!خیلی خره😂

  • ۱۳ پسندیدم:)
  • ۱۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۸ تیر ۹۸

    موهایم هوس دست نوازش دارند..


    لعنتی اسمش سردرد است. اوج که میگیرد، درد بی درمان است...تمام جسم و جانم را زیرو رو میکند..آن روی مدفون شده را....
    انگار که گدازه ای در جمجمه ام گذاشته باشند همانقدر تبدار..میسوزم...
    داشتم میگفتم آن روی مدفون را، آن دخترکی که مدت هاست زنده به گور کرده ام، این درد بی امان جان دوباره میدهد..
    تو بگو با دردی که به اوج رسیده،نای مقاومت با دخترک هم میماند؟ دخترکی که همیشه در پستوی قلبم دفنش کرده ام تازندگی راحت تر باشد..
    اصلا بگو ببینم مگر این همه بی تابی،دلنازکی و بیقراری در قلب نیست؟پس این سردرد چه میخواهد؟
    با این خیره سر ساختن کار من نیست..آنقدر بعید بوده که حالا آرام کردنش را نمیدانم..او که می آید ضعیف میشوم..شکننده..بی تاب!
    اگر بالشت زیر سرم را لمس کنی داغی اش خبر از تب الودی دارد، با این همه دخترک هوس دست نوازشی را دارد که خوب میداند از کم ترین گرمای بند بند انگشتانش خواهد سوخت، با اینکه میداند با گرمای آن دست تب آلوده تر از قبل ذوب میشود..اما،
    موهایم، هوس دست نوازش دارند...


  • ۲۲ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۱ تیر ۹۸

    خلاصه که اینجوری باش😉


    اوایل سال 98 بود فکر کنم،رهبر عزیزمون یه سخنرانی داشتن که من متاسفانه خودم نشنیدم پدر شنیده بود و تعریف کرد و از پختگی و دلگرمی کلام رهبر گفت در بخشی از صحبت ها رهبر با این مضمون حرف میزنند که فکر و ذکرمون فقط این نباشه که تحریما تموم شن..تموم میشن. فکرمون باید این باشه که جوری مطرح باشیم که مثل قدرت نظامی و تسلیحاتیمون کسی جرئت تحریم کردن مارو نداشته باشه.
    چندروز پیشا جایی مهمونی بودیم تلویزیون روشن بود و اگر اشتباه نکنم امام جمعه موقت تهران توی سخنرانی رو به کشورای دیگه گفت شما هایی که پولای کلان حاصل از نفت کشور های مسلمان میدید و از آمریکا تسلیحات میخرید..پیشرفته ترین پهبادشونو دیدید؟بچه های این خاک درست به موقع و هوشیارانه ترکوندش!شما میخواید چرا نمیاید از ما بخرید؟و با پوزخند گفت: خیالتون راحته تازه ما که ارزون ترم حساب میکنیم باهاتون😉
    کاری به سیاسی بازی ندارم،نیاید کامنت بدید حوصله ندارم😄
    اینارو گفتم که توی زندگیمون نتیجه بگیریم ازش
    به جای اینکه ناراحت باشیم و غصه و فکر و ذکرمون انتخاب شدن و رد شدن باشه!جوری باشیم که نداشتنمون برای بقیه یه ضرر و کمبود باشه،یه حسرت:)


  • ۱۸ پسندیدم:)
  • ۱۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۲ تیر ۹۸

    نامه ای برای آینده

    میدونی،من آدم بغضای همیشگی بودم..

    آدم نباریدن..آدمی که اکه ابری باشه، ابرای بزرگیه که هیچکس نمیفهمه پشتشون یه عالمه بارون تلنبار شده است.. 

    هر ادمی تو زندگیش دردایی داره... منم،

    هیچوقت نگفتم دردای من از بقیه دردترن!نگفتم سلطان غمم و نخواستم کسی حتی بفهمه غمگینم...

     خواهر نداشتم... تا تو اغوش مهربونش راحت غمامو زار بزنم تا سبک شم..

     همه غمام بغض شدن چسبیدن به گلوم..

    من داد نزدم های های گریه نکردم، برای هیچکسی خودمو لوس نکردم..هیچکسی نداشتم سرمو بچسبونه به سینش تا صدای کوبیدن قلبش به سینش کوه بغض لعنتی اب کنه تا یکم..یکم خالی شم

     نگفتم از همه غمگین ترم ولی تو غمام انقدر تنهایی کشیدم که اگه یه روز یه جا یکی بیخبر از من..

    دردامو تحقیر کرد، اگه به ناراحتیام خندید.. اگه ندونسته قضاوت کرد دهنشو ببندم تا دیگه هیچ جا اظهار فضل..نکنه،

    ولی اگه منو شناختی و غمامو ندیدی..منو شکستی..و این یعنی تنها ترم کردی..

    و وقتی گذاشتم منه منو ببینی و شکستی..

    داد نمیکشم،ساکتت نمیکنم..حتی گریه هم نمیکنم..فقط دیگه نمیتونم بخندم..بیحرکت میرم تو خودم و از دردی که توی بدنم میپیچه نفس حبس شدمو با درد میفرستم ییرون

    دردیه که تمام بدنمو فلج میکنه..انقدر عمیق که تو بند بند انگشتم ببیچه و ازین حس لعنتی عذاب آورش دلم بخواد مشت بکوبم به دیوار..

    وقتی اومدی..یادت باشه..یا مثل بقیه باش..یا اگه همه ی منو دیدی شکستن بلد نباش

    میدونی راست میگن!

    یا رومی روم،یا زنگی زنگ

  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۲۶ خرداد ۹۸

    .و اینک شب نوشت😅

    1

    نشسته بودیم دور هم که داداشم یاد مهمونی شب قبل افتاد و گفت جریان چیه همه این فامیلا و اشناها منو میبینن بهم لبخند میزنن و دستمو فشار میدن میگن ماشاءالله نمک داری.اصلا ماشاءالله نمک داری یعنی چی؟
    گفتم:  ماشاءالله نمک داری یعنی قیافه نداری ولی بامزه ای😂
    بچه ساکت شد😅


    2

    این نسل امروز از وقتی ادم زندگی نشدن که دندون شیریاشونو میرن دندون پزشکی میکنن، ما از همون سن با سختیای زندگی روبه رو شدیم یا باید خودمون میکندیم یا بزور برامون میکندن:|آخریین بار هنوز یادمه خونه عموم رفتیم رفتم دندونمو نشون عموم دادم گفتم عمو ببین(یکی نیست بگه بچه ی خنگ آخه این کار چی بود کردی؟)
    هیچی عاغا چشتون روز بد نبینه عموی من با اون هیکلش با رکابی افتاد دنبال من تو حیاط بدو تو کوچه بدو مادرم هرچی التماس میکرد جواب نمیداد که تا منو نگرفت نکند ولم نکرد!
    خلاصه این نسل آدم روزای سخت نیستن،منکه تمام دندون شیریای بزرگمم حتی بعد اون خودم کندم😑


    3

    من آدمیم که تو تحمل درد عجیب صبورم و ککم نمیگزه،از بچگی همینم بدترین دردم باشه پنهون میکنم درحدی یبار بچه بودم انگشتم بین در کوبیده میشه به طرز بدی و جلو خودمو میگیرم گریه نکنم،و خانمایی اونجا بودن میگن بیچاره بچه اعصابش مشکل داره دردو حس نمیکنه:|
    عاغا هیچی یه روز من توی سالن دستم بد برید،نگاش کردم گفتم طوری نیست رفتم طرف میز یه خانمه زودتر از من رفت گفت سریع باند بدید گفتم اوو باند نمیخواد یه چسب زخم کافیه که اشاره کرد دستتو ببین نگاه کردم دیدم اوه تمام مسیر از دستم روی زمین خون ریخته،دردسرتون ندم 😁چندوقت بعدش با دوستم داشتیم میرفتیم یهو گفت آخ،رفتم نگاش کردم گفتم چیه؟
    ناراحت گفت دستم زخم شده..
    نگاش کرد دیدم خون که نمیاد انگشتش رو گرفتم تو دستم محکم فشارش دادم به زور یه سر سوزن خون اومد،بعد زل زدم تو چشاش گفتم: تو خجالت نمیکشی به این میگی زخم؟
    بیچاره فقط پوکر نگام کرد: گفت اصلا شرمندم کردی😅


    4

    با دوستم  بین کلاسا توی دانشگاه نشسته بودیم و به دختر پسرا نگاه میکردیم گفت سمیرا فک کن پسری و از یکی از دخترا کلاستون خوشت میاد چجوری بهش میگی باهات دوست شه،گفتم من ازوناش نیستم اهل اینا باشم بعدم تو که منو میشناسی مغرور ترازینام به کسی بگم ازش خوشم میاد گفت حالا فرض کن ازون پسرهایی.گفتم باشه بزار فک کنم بعد یه سناریویی براش چیدم یهو اینجوری نگام کرد😳😳😳
    بعد گفت تو دیگه چه آدم عوضیی هستی:|خداروشکر پسر نشدی وگرنه مخ هرچی دختر بود میزدی:|


    5

    عاغا این چندروز امتحان مربیگری بود،و ازونجایی که من جمعه یعنی امروز میخواستم تفننی ببینم نخونده کنکور چجوریه با دو تا از بچه ها که اونا کنکوری بودن به استاد گفتیم دوی کوپر ازمون امتحان بگیره (دوی2400متر،حدود21دور دور زمین فوتسال) مربی اول گفت مطمئنین نفس دارید چون قبلش کلی برا امتحان چابکی دوئیده بودیم.که خب چاره ایم نداشتیم و گفتیم باشه،سه تایی وایسادیم و منکه چندوقتی بود میدوئیدم میدونستم باید نرم بدوام ولی اون دوتا که جوگیر بودن تند دوئیدن که دور سوم بریدن...تقریبا10 دورو بدون توقت دوئیدم و بعد یکم راه رفتم پاهامو تکون دادم و دوباره شروع کردم رسیدم به مربی بهم گفت تو شبیه لاک پشت توی اون مسابقه ای که اخرش از خرگوش میزنه جلو😄عاغا هیچی دیگه از دور بعدش میگفت لاک پشت دور14😑😒لاک پشت دور18 لاک پشت دور آخر:|


  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۴ خرداد ۹۸

    پویش بلاگ(فکر کنم عنوانش همین بود🤔)


    سلام، سلام..

    خب به دعوت دوستان منم اومدم تا در این پویش شرکت کنم، نظر خیلی از دوستان خوندم و دیدم دوستان چیزایی که مد نظرم بودن رو گفتن

    مثل 1،توانایی جستجو در کامنت ها و متن پست ها2،آپلود کردن فایل ها با حجم بیشتر 3،توانایی بک آپ گرفتن از پستهای وبمون 4،نسخه موبایل


    ولی الان چیزی که واقعا برام معضله اعلام حیاتشونه:|

    بابا یجوری اعلام حیات کنید اقای کوشا ساعی این غیبت طولانی سکوت بیانیا،اعلام نکردن وبای برتر همه ی مارو نگران کرده، ما دوست نداریم خاطرات بلاگفا تکرار شه!آدمای بیان هم مثل آدمای بلاگفا نیستن،شما ما رو به هم معتاد کردین به هم وابسته کردید بنظرم مهم ترین قدم و وظیفه الان در اوردن ما ازین نگرانیه

  • ۱۵ پسندیدم:)
  • ۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۲ خرداد ۹۸

    منظورم همین بود


    با آقای الف برای تدریس صجبت میکنم و میگم هرچی زنگ زدم برای مدرک TTS کسی جواب نداد،میگه منظورت TTC بود؟گنگ نگاش میکنم و میگم مگه نگفتم TTC؟


    زنگ زدم آژانس بیادبرم باشگاه میخوام برم پشت اداره پست..میپرسه کجا میرید؟میگم پشت هتل پارس!میگه هتل پارس؟میگم اهان نه ببخشید منظورم اداره پسته.. پیش خودم میگم هتل پارس از کجا اومد تو دهن من؟


    زنگ زدم بعد کل چرب زبونی راضیش کردم توی گروه مشاورشون عضوم کنه،میگه خانم ق کد بورسیتو بفرست برام میگم چشم چشم الان کد پستیمو میدم خدمتتون،و همون لحظه تصویر اداره پست میاد تو ذهنم و میگم تو از کجا اومدی،میام جمعش کنم که زودتر میفهمه و میگه خانم محترم کد بورسی کد پستیتو میخوام چیکار؟


    پیش خودم میگم الان میگن این چقدر خنگه!
    اقای برادر که لج میکنه و عصبانیم میکنه میام دعواش کنم کلمات قاطی میکنم و بعضیاشو نمیتونم خوب ادا کنم...
    یه جایی عجیب میلنگه و من نمیتونم بفهمم..
    گاهی به خودم میگم مثلا روزی نیم ساعت جلو آیینه با خودم حرف بزنم..ولی اینکه ذهن و زبونم انقدر نا هماهنگن رو درک نمیکنم،اینکه چیز دیگری میخوام بگم و تو ذهنمه ویک کلمه کاملا متفاوت از زبونم میاد بیرون.. ناراحت کننده نیست؟


    +سلام خسته ی ما را بپذیرید،ممنون ازون دوستانی که به رسم لطف و معرفت یادی کردن(اوووه حالا انگار چیکار کردین:دی)

  • ۱۳ پسندیدم:)
  • ۱۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۱۹ خرداد ۹۸

    بیت نوشته


    هزار مرتبه خواندم

    دعا میان قنوت

    خدا کند که نباشد

    کسی دچار کسی


    دریافت

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۹ ارديبهشت ۹۸