۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

حیوان نباشیم(غر نوشت شدید ازنوع عصبی!)

ادمی نیستم که رو بندازم..

واگر رو بندازم کلی معذبم و به کسی رومیندازم که خیالم راحت باشه بد برخورد نمیکنه!

با کلی دنگ و فنگ عمه قبول کرد مدلم بشه!انقدر پول داره که بره بهترین جا و براش مهم نباشه مدل من شدن!

دوبار سر کارای دانشگاهم به لطف اونا درس گرفتم وگرنه کلی دوندگی بود و اخرش هیچی!

اول مربی گفت عصرارو راه میندازیم به عمه گفتم عیب نداره عصر اخر سال میبرمت

بعدش که زد گفت عصرا قبل عید نه!

هفته پیش گفتم عمه میبرم کلی هماهنگ کنه مرخصی بگیره که مربی گفت خبرت میکنم یادش رفت!

قرار بود این هفته بیارم

به عمه زنگ زدم هماهنگ کرده برا مرخصی حالا میگم چه شماره رنگ بگیرم براش میگه فردایی که میشه امروز ارایشگاه تعطیله!

خون خونمو میخورد کلی جلو خودمو گرفتم نشورمش افتابش کنم!با اینحال حالیش کردم من خر نیستم!

اونم دست پیش گرفت پس نیوفته!

علنا پرو پرو دروغ ردیف کرد!

حیوان نباشیم یه غلطی میکنیم پرو پرو هم پا زبون درازی نکنیم!

 صبحی با این حالا خرابم نشد برم باشگاه اما گفتم بخاطر عمه حتی غش کنمم میبرم که این شد!

الان نشستم سر سفره صبحونه یه لقمم نمیتونم بخورم!ساعت10:16

کلی کار دارم!عصری فاطمه میاد رو موهاش کار کنم

1/3دانشگاهم خونه بهم ریخته!

تو فکر عمم!

خشمم به این مربی بیشعور که قراره تاکی تحملش کنم!

نمیتونم باهاش کنتاکت شم چون کارم پیشش گیره اذیتم میکنه!

ازین عصبیم که کلی بدو بدو دارم هرترم چندواحد عقب میمونم دارم خودمو خفه میکنم این ترم4تا امتحان تو دوروز دارم که روهم میشن10واحد!!!10واحد

اول میگفت بریم پایین کمد میدم بهتون..من ازرو ناچاری رو حساب حرفش قبل وبعدش کلاس دارم!ازباشگاه صاف میرم ارایشگاه ازونجا هم کول میکنم کلی راه پیاده برم ازادی برم دانشگاه!بعد کول کنم دوکورس غروب از دانشگاه بیام خونه!علنا شبا لهم!له!کمدیم درکار نیست!

فقط وفقط بخاطر اینکه بتونم برم این دوره های کوفتی که 10روز رفت کیش 10روز ترکیه 2هفته تعطیل کرد برا تعمیر فلان روز حالش بد بود اون روز دماغش توگچ بود

اه اه اه!


فقط یه توپ پرم یکشنبه برم جلوش بترکم!بوووم!چی فک کردی اخه پیش خودت!کاش یه ذره شعور داشت اگه حرفی نمیزنم از رو شعوره ولی تو بیشعورتر نشو!

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۵ اسفند ۹۶

    روز نوشت+عکس

    دیشب با دخترخاله و پسرخاله  وداداش(2.4.15ساله)کلی بازی کردیم!

    خوابیدیم ساعت3:45بیدار شدم میگم چرا اذان نگفت بعد که ساعت دیدم هنگ کردم!نمیدونم الان خوشحال شم یا گریه کنم!چراشوبگذریم..

    بعد صبح دیدم شکوفه های حیاط مادر بزرگ دارن چشمک میزنن!

    منم کاپشن داداش و پوشیدم و...:دی

    ببینید چه هنرمندیم^_^

    البته عکسا افکت دارن..دادم عکسارو خاله ببینه نشون پسرداییم داد اونم سربه زیر یه نگاه کرد و گفت مبارکه:دی من بودم گوشی می گرفتم دونه دونه عکسارو نگاه میکردم:))


    +دیگه نمیتونم اپلود کنم فایلی تو بیان:(

    ببینید:دی

    عکس1

    عکس2

    عکس3

    خودم😁😜


  • ۸ پسندیدم:)
  • ۲۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۱ اسفند ۹۶

    غر نوشت


    1

    من هرچقدر هم خودمو خفه کنم و بخورم چاق تر نمیشم:|رو50مونده!چرا؟

    چون هر روز کلی راه میرم

    پاشنه هام سابید تو کفش:|

    هرچی به گوش بابا میزنم فقط سرتکون میده:|


    2

    دیگه نمیگم فلانی میای!

    خودم پامیشم میرم تنهایی آیس پک..مسجد..سلف آزاد..فست فوود..خرید و.  

    قطعا دسته جمعی بیشتر مزه میده ولی چقدر بگی و نیان؟


    3

    دوستام بهم میگن تو ضدحالی..همش انرژی منفی میدی!براهمین همش میزنن تو ذوقم:|

    چرا؟چون میگم فلان پسر لوسه

    یامیگم هنوز خواستگاری رسمی نیومدن برو عقب بشین..

    یا میگن فلانی دیدی میگم شناختمش ولی دفقت نکردم!

    یاچون هیچ حس خاصی نسبت به کسی پیدانمیکنم با اینکه کلی اشنا میبینم هرروز!

    زینب که میگه اینا همه از بی عرضگیته!:|


    +این پست همش غر زدما:|

    تازه الان رسیدم دانشگاه فهمیدم کلاس لغوه:|

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۸ اسفند ۹۶

    شب نوشت

    1

    با مامان رفتیم خرید

    اومدم ماشین از پارک بیارم بیرون که یه سمند اومد دو دست عقب تر از ماشین جلوییم دوبل پارک کرد

    مامان گفت بوق بزن بره جلو

    منم که ازخدا خواسته هی بوق زدم..اونم هی نفهمید!:|

    تا شیشه روکشیدم پایین صداش کردم

    نگام کرد گفتم اقا میخوام برم بیرون

    بگید وسط خیابون جلو اون همه جمعیت چی گفت؟:|

    _خانم بگیر عقب برو دیگه ازینجا تریلی رد میشه:|

    هیچی شیشه هارو دادم بالا درسکوت رفتم:|


    2

    مامانم عروسک درست کرده برا هفت سین

    کجا درست میکنه؟تو اتاق من دیگه جمعم نمیکنه:|

    بامزه شده..

    برش داشت گذاشت کمد بالایی گفت:عزیززم از سمیرا نترسیا سبیلات میریزن:|


    3

    روز جشن زمان اهدا لوح..کلی استرس داشتم.

    30بار به فاطمه توضیح دادم صدام زدن فیلم بگیر رمزم اینه..

    دستم یخ کرد

    هی انتظار هی انتظار

    که گفتن خب تموم شد حالا همه بیاین بالا عکس بگیریم با لوحاتون:|

    من:|

    دوستم:|

    4/5نفر بودن من جمله خودم که لوح نزده بودن براشون

    نگم براتون محض ضایع نشدن اسممونو صدا زدن لوح دادن رفتیم پایین تحویل دادیم:|

    اینجوری

    ولی خیلی خوش گذشت..چقدر این لباس بهم میومد:دی


  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۵ اسفند ۹۶

    فارغ التحصیلی

    خوشششش میگذره:)))



  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۲۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۴ اسفند ۹۶

    و گاهی..


    چند وقته یه حالیم..

    بد نیستم ولی انگار چیزی هم خوبم نمیکنه..

    نه دلم میخواد حرف بزنم نه کسی حالمو بپرسه..

    چون مدت هاست یاد گرفتم تحت هرشرایطی بگم خوبم و سعی کنم خوب باشم..

    چون دراون صورت از حوصله خارجی:)

    دلم نمیخواد حرف بزنم اینجور وقتا..برعکس شخصیتم عجیب ساکت و کم حرف میشم..

    اما..

    هنوزم دلم میخواد این موقع ها یکی برام حرف بزنه..یکی که نصیحت نکنه..حرف الکی نزنه..

    واضح تر بگم یکی که بلد باشه چی بگه..

    شایدم یکی که سرمو بزارم رو پاهاش وغرق درسکوت درتضاد با روحیاتم خیره بشم به نقطه ای که تا وقتی آغوش خواب منو در برمیگیره برام قصه بگه..

    بی هیچ سوالی بی هیچ چرایی ..

    ومن تمام مدت..سراپا گوش باشم وگوش..

  • ۱۴ پسندیدم:)
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲ اسفند ۹۶

    دل مرنجان


    دل مرنجان که ز هر دل به خدا راهی هست

    هرکه را هیچ به کف نیست به دل آهی هست


    +خوبم،منتهی سرررردرد

  • ۱۴ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۷ بهمن ۹۶

    واقعی بودی یا رویا من عاشقت شدم..


    دیشب مردی به خوابم آمد..

    چهره مردانه ی دوست داشتنیی داشت..

    بهتر بگویم چهره ای که برای من آنقدر دوست داشتنی بود که دلم پر بکشد برای بوسیدنش..

    مردی به خوابم آمد..

    مردی که تا امروز در بیداری ندیده ام..

    مردی که در خواب مردِ من بود!همسرم..

    از ظواهر و حرف های عاشقانه خبری نبود..

    اما حتی در خواب هم از کلمه کلمه حرف های کوتاه و ساده اش عشق را احساس میکردم..

    مردی که عجیب کنارش احساس امنیت میکردم و درکنار عشق دلم مملو از آرامش بود..

    تمام مدت ظاهر سنگین و آرام مردانه اش را در دل ستایش میکردم..

    قرار بود با خانواده ام به جایی تفریحی برویم..

    میدانستم باید برای انجام کاری جایی برود و در گردش مارا همراهی نمیکند..

    کنارش نشسته بودم و او خیره به روبه رو درحال رانندگی..خوب نگاهش کردم..

    آرام گفتم:نمیایی؟؟

    گفت:نه، باید بروم دنبال کارِ...

    +میخواهی همراهت بیایم؟

    بدون تغییری درحالتش ارام گفت:معطلی زیاد دارد خسته میشوی..برو حال و هوایت عوض میشود گشتی هم میزنی..بهت خوش میگذره..

    میدانید جملات بالا خیلی ساده اند..اما شاید فقط من هستم که حتی بعد از بیداری عشقی که در کلمه کلمه حرف هایش حس میکردم بی تابم میکند..

    نمیدانم آن مرد رویا بود یا واقعیت..

    تنها خواب بود یا یک روز نگاهم در نگاهش قفل میشود و میگویم این همان مرد رویایم است!

    نمیدانم..فقط میدانم..

    چشم هایم را که باز کردم..

    نبود..

    و بغضی از سر دلتنگی راه گلویم را بسته بود..

    ودلم میخواست ساعت ها  برای مردی که برای اولین بار در عمرم در رویا دیده ام ببارم..

    میدانید خنده داراست ولی..

     دلم بی تاب چهره مردانه رویایی ایست که از پس کلمات بی الایشش عشق را میچشیدم..



  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲۶ بهمن ۹۶

    برای یک عدد واران


    برای یک عدد واران..

    که قلبش اندازه گنفیشک میمونه..

    نه از لحاظ بزرگی بلکه از لحاظ حساس بودن و لطافتش

    دلش نمیخواد کسیو برنجونه..

    انقدر با هر حرفی عذرخواهی میکنه از ترس ناراحت شدنت که دلت میخواد با دستای خودت خفش کنی!

    اوه..نه!قرار بود شاعرانه باشه!

    برای اون دختر درظاهر دلنازک ولی قوی ومحکمی که توی همه مراحل زندگیش قوی وایساده:)

    برای همون که تو حرم وقتی مشخصاتشو پرسیدم گفت چادر میپوشم!

    منم انقدر از دستش حرص خوردم که نوشتم منم دکلته قرمزمیپوشم!

    ای بابا نشد..

    برای اون دوست خوبی که همیشه حواسش هست به همه ودلش میخواد خوشحالیشونو ببینه!

    برای همونی که خوشش میاد یه تیکه از مطلب بگه بعد قشنگ که گیج شدی بگه نپرس خواهشا،همون که دراین مواقع میخوام با ماهیتابه بزنم فکشو...تکبییییر!

    ای بابا اصلا بیخیال


    برای یک عدد واران:)

    یک تبریک ناقابل!

    بانو تولدت مبارک..با آرزوی بهترین ها:)

  • ۱۷ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۵ بهمن ۹۶

    شب نوشت



    1

    هما:راستی سمیرا مادربزرگ معصومه فوت شده؟

    +اا آخی..خدا بیامرزدش..

    _مرسی،ان شاءالله بقای رفتگان شما باشه

    :|

    هما؟تو نمیخواد ادبی حرف بزنی باشه؟:|

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۳ بهمن ۹۶