۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۱۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

نمیدونم چرا نوشتم،هرچند که..


برای تو عاشقانه ها شاید کسی است که دست هایت را گرم بگیرد..

یا گوش هایت را با جملات و شاعرانه ها نوازش دهد..

تو شاید عاشقانه ها را در واژه های زیبا و بوسه ها و نوازش ها ببینی..

شاید عاشقانه هارا همان دسته گل رز پیشکشی با لبخند و چشمانی لبریز از اشتیاق معنی میکنی..

من اما هیچ ازین عاشقانه ها را در سر ندارم..

واژه ها شاخه گل های رز و برق چشم ها فقط خاطرم را آزرده میکند..

هیچ واژه ای کوه یخ زده درونم را قطره ای باران نکرد..

اما..با این همه نتوانستم حسی که بعضی شب ها چون کودکی بی خواب، بی قرارم میکند را کتمان کنم..

شاید خنده دار است اما تمام عاشقانه ها در وجودم منتهی به یک خواب شیرین است. 

اینکه دلم اویی را میخواهد..

که سر روی شانه اش..روی پاهایش بگذارم..

نه کلام عاشقانه ای،نه نوازشی نه حتی لبخند اغواکننده ای..

اصلا حتی غم چشم هایم، خستگی نگاهم اخم هایش را در هم گره بزند..

عاشقانه برای من همین بودن است..دلم بودنی میخواد بی ادعا..بی اغراق..مردی میخواهد چون کوه..

تا وقت هایی که دنیا گلویم را چنگ میزند. 

بی هیچ حرفی سرم را به سینه اش بچسباند..

تا در سکوت و آرامش حضورش خواب مهمان چشمان خسته ام شود و تمام دلواپسی ها از دلم رخت بربندد..

باورت میشود عاشقانه برای من همان حضور اثبات شده ایست که یک خواب آرام را مهمان چشم هایم کند



+بر عکس همیشه این یکی دست نوشتمو دوست نداشتم..بنظرم حسی که باید حسی که باید ...منتقل نکرد..

خیلیا میگن ادم بی احساس یا سردی هستی..راستش هیچوقت ازینکه کسی بهم دست گل داد خوشحال نشدم...از واژه ها هم..بیشتر حس تنش و فشار عجیبی داشتم که دلم میخواست ازین موقعیت راحت شم..

آخرین بارهم به خانواده گفتم دلم نمیخواد تا مدت ها دیگخ درگیر اینجور مسائل شم..بیشتر آزاردهنده است برام و با جملات  چقدر بی احساسی هم زیاد روبه رو شدم:)اینارو گفتم که به اینجا برسم..که هیچوقت هیچ عاشقانه ای نه خیال کردم و نه خواستم به جز همین بودن ساده،نمیتونم کتمان کنم شبایی که خستم ،و دلم گرفته..چقدر دلم میخواست یکی بود..

وهمیشه تنها دلم بودنی رو میخواست..که بدون زبون بازی بدون هیچ هیچ نوازشی..سرمو بزارم روی پاهاش روی شونه اش..تا اروم بگیرم و خوابم ببره..سکوت..و اخم های یه مردی رو که نگرانی و از اخمش میشه فهمید رو به زبون بازی وهزار نازو نیاز و ... ترجیح میدم..و من از تمام عاشقانه ها فقط همین بودن در سکوتی رو خواستم..که در آرامشش حضورش بدون هیچ کلامی انقدر آروم بگیرم که خوابم ببره...






دریافت

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۹ مرداد ۹۷

    😭😐



    رئیس کانون یادتونه؟؟همون گه گفتم از روز مصاحبه بادیذنش استرس میگیرم؟

    اصلا این مسئوله ضدحال زدن به منه ..

    امروز اومده بود من رفتم نتامو نشونش بدم که بگم دیدی من چقدر بلدم:|

    بعد گفت دودقیقه صبر کن..بعد که حرفش تموم شد..گفت اا شما استادی؟😒😒من فکر کردم دانش آموزی

    ده دقیقه بعد صدام زد گفت شما بانوجه به سن و چهرت نمیتونی لولای بالا داشته باشی😞😞😞😞

    وقتی من شمارو با دانش آموز اشتباه میگیرم یعنی زوده

    از کلاس امریکن فایل فرستادتم ترم اول،

    تصور کنید کتاب ادبیات سوم دبیرستان بگیرن اول دبستان بدن بهتون😭😭😭😭


    آخرم حرف فاطمه شد،انقدر بچه میزنی که ادمم حسابت نکنن😐

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۲۷ مرداد ۹۷

    شب نوشت



    1

    میگم آقا،شمایی که یه تصمیم ساده واسه خود خودتم نمیتونی درست بگیری!

     و هنوز 24ساعت نگذشته از حرفت برمیگردی،واقعا چطور روت میشه،نه جدا چطور روت میشه قولای دور و دراز به بقیه میدی منم منم میکنی؟

    یکی نیست بگه آخه تو خودت یه تصمیم میگیری پاش بمون راضی کردن بقیه ارزونیت!

    شما بتونی اصلا!ولی گند نزن به اعتماد و باور بقیه!اگه شرافت...

    ولش کن!


    2

    آقا صبحی رفتم امتحان فک کنم 20شم😁 از وقتی برگه رو داد پنج دقیقه نشد که من تموم کردم:دی

    گفتم صحیح کن نمرمو بده گفت نه باید استاد،گفتم من جزوه همرامه نشونتون میدم شما صحیح کن

    گفت نه نمیشه برو فردا یا پس فردا بیا نمرتو بگیر(اومدم بگم  روزای عادی حال نداری از جات پاشی!پنجشنبه جمعه فعال شدی؟)

    داشتم میرفتم گفت راستی خانم مبلغ ده تومن باید بدی برا امتحان

    یه برگه یک رو پرینت زده با ده تا سوال داده و میخوان تصحیح کنن دهههههه تومن؟:|من ترجمه میکنم به بدبختی 7تومن میگیرم تو برا سواال تستی اونم ده تا 10؟:|

    بگم براتون تو کارتمون ده تومن نبود؟(وی اشک میریزد)

    12تومن ته پول ترجمم  بود از همون دادم..تهشم کارت مامانمو دادم بهش گفتم بگیر پولاتون میریزن:|ایش:|


    3

    آقا امروز رفتم ابزرو خیلی خوب بود،خانم مسئوله گفت چقدر جوونید ماشاءالله..

    رفتم سرکلاس تا بچه ها فهمیدن فکشون افتاد،بعد از هنگ در اومدن هی نگام میکردن میخندیدن باهم حرف میزدن

    ته نگاه همشون یه چطوری جوجه بود:|

    خلاصه آخرشم مسئوله و همون رئیسشون که ازم دمو گرفت صحبت کردن و خانمه گفت آخه ایشون با شاگرداش خیلی تفاوت سنی  و ظاهری نداره،ماشاءالله کمتر از سنشم میزنه چهرش(مثلا کفش پاشنه دارم پوشیده بودم ابهت بگیرم:/)،آقاهه گفت اتفاقا خوبه با بچه ها بهتر ارتباط میگیره

    ولی قطعا ترمای اول حسابی دنبال فیلم کردن و گیر دادن بهمن بچه ها:|البته تا من کلاس بردارم-__-

    یا خیلی بچه ها باهام خوب میشن یا به قول اون جمله تاریخی فاطمه آدمم حسابم نمیکنن:|



  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۴ مرداد ۹۷

    روز نوشت


    1

    دیروز با مامان رفتیم...

     همش یادم میره این کلمه ی اداره رو هان:|

    داشتم میگفتم رفتیم اداره یه اقایی جلو تر از من اومده بود...خانمه گفت آقا هشت تا درس افتادی:|

    اونم خیلی ریلکس گفت بله اسمشون گفت روانشناسی ...

    یهو پسره حق به جانب پرید گفت این چه درسیه اخه چیزی نبود که همش 6صفحه بود

    خانم گفت آقای محترم تو از6 صفحه گرفتی 8😁😁وای من پاشیده بودم اون پشت،هی لبامو میجویدم نترکم


    2

    رفتم پیش خانمه گفتم استاد جیم تماس گرفت؟اخه من همه نمره عام 19.5یا20بودن،گفت آره ببین من نمیتونم نمره بدم ولی دوست دارم کمکت کنم،بخوون بیا ازت نمره بگیرم(یعنی ببین میخوام بهت نمره بدم ولی مثلا خیلی قانونمندم بیا امتحان بده که بگم االکی نمره ندادم)

    گفتم نمیشه من برگمو ببینم؟

    یکم نگام کرد بعد به افق خیره شد

    احتمالا داشت فکر میکردم کهه باید از جاش پاشه بره کجا برگه منو پیدا کنه بیاد دوباره اوووووه😁😁

    یهو از افق دراومد گفت:میخوای ببینی چی بشه؟بیا امتحان بده😁😁

    میخواستم خدایی چقدر تو خسته ای😁


    3

    مربی میگفت سالن منشی تمیز نمیکنه..

    تو دلم گفتم بهش بگم من روزایی که کلاس دارم میام سالنارو تمیز میکنم برق میندازم شهریه نگیره ازم..

    والا کار کردن که عار نیست..زحمت میکشی!

    خدا دست همه ما جوونارو بگیره که همه گیرامون ختم میشه به بی پولی 


  • ۴ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲۳ مرداد ۹۷

    آنچه گذشت



    خب من دیروز کلاس رفتم چندین ساعت له له بودم،سطح بعضیارم دیدم وحشت کردم..

    ازونجایی که میدونم استرس بگیرم خیلی گاف میدم خیلی گرامری حتی شدید!:|درحد هیزو هرا،تا این حد هول میشم

    اما شکر خدا امروز موقع demo تونستم  به خودم مسلط تر باشم،البته که خیلی برنامه ها داشتم نشد

    دقیقا همین شال خوشکلمم پوشیدم (این شال و روسریه ابی  من انقدر پوشیده میشن تا از پوسیدگی پاره شن:|)

    اما میتونم بگم از بقیه خیلی جلوتر رفتم حتی به شعرم رسیدم:|و سینگ کردم:|سینگا😁نه درحد قمیشی ولی

    درکل با کسی حرف نزدم تا لحظه دمو تمام استادای خوبشون سرکلاس بودن تا با فارسی حرف زدن و سوال پیچ کردن دهنمونو سرویس کنن و البته بلافاصله یادداشت میکردن:|

    انقد استرس دمو داشتم که برای اولین بار با یکی حرف زدم اونم یکی از استادهای اقای جوونشون😁😁

    انقدر سوال پرسیدم و مشتاقانه جواب میداد می‌گفتم این الان میگه دختره عاشقم شده:|

    ولی علی رغم همه این سکوت و کاری به کسی نداشتنا اساتید اقاشون ارادت ویژه ای به من داشتن😁

    یکیشون وسط درس دادنش  ازم پرسید هلو دوست داری؟البته درسش همین مباحث بود،گفتم اره یه هلو داد بهم

    بعد اون استاد پشت سریم انقدر منم منم کرد که دادم بهش گفتم بیا(تو دلم گفتم بگیر بیا بیا گشنه بخور نخورده:|)😁

    خلاصه علی رغم توضیحات و تلاشای داوطلبانه ی اساتید اقا دقیقا همون چیزایی که گفته بودنو یادم رفت:|

    و درس رو دادم،وسطش میخواستم بگم فعل پوت ان برای لباس و عینک و کرم زدن استفاده میشه!

    با چادر:|یکی گفت چادرتو دربیار پوت ان نشون بده ولی نکردم خیلی ضایع بود از اولش با چادر بری یهو وسط دمو چادر دربیاری گفتم تصور کنین من یه کت دارم:|

    نشستم و تمام. اخرکار دونه دونه میرفتن داخل وقتی رفتم تمام اساتید و اون مسئول اصلیشون بودن،

    آقاهه(مسئول اصلیشون) گفت:خب شما زبان عمومیت از همه بهتر بود،(انقد مثبت جلو اسمم بود😁)و همه تایید کردن و گفتن خیلی خوب بود منتهی بدرد کودکان نمیخوره هیجانی تر باید باشی،کلاست بدرد لولای بالاتر میخوره،ولی من خیلی از شخصیت شما خوشم اومد😁✌شما یک ترم برید سر کلاس امریکن فایلز که سطحش از کتاب امروزی که همه کار کردن بالاتره!و یک ترم میربد میشینید تدریس رو نگاه میکنی و دوباره دمو:|اگه خوب باشی از ترم بعد اگر نه هم ان شاءالله از ترم زمستان کلاس میدیم بهتون:|(تو ددلمم گفتم شایدم هیچوقت:|)

    جالبه بگم من یه پارتی داشتم که قرار بود ضمانت منو بکنه!(من خودم روش حساب نکرده بودم)بعد امشب زنگ زد بابام گفت اینجوری شده گفت راستش من مسافرتم هنوز  نرسیدم صحبت کنم راجع به دخترتون:|

    من از رئیس کانون به شدت استرس میگیرم نمیدونم چرا خیلی با پرستیژه، اخمو و بداخلاق نیست ولی جلوش لال میشم:|روز اول مصاحبم با رئیس بود میخواستم به این مسئول و استاداشون که هی میگفتن زبان عمومیت از همه بهتره بگم نبودید اونروز ببینید من چطور مرز های زبان رو در هم شکستم:|

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۹ مرداد ۹۷

    کوله پشتی مهر+چالش بهارنارنج

    اول ببینید


    اینجا



    یه چالش بزاریم؟:)

    عکس پس زمینه گوشیتونو و موسیقی تماستون رو بزارید،مثلا من آهنگ زنگ گوشیم ابتدای یه اهنگه:)


    ,پس زمینه گوشیم




    اینم زنگ گوشیم:)





  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۸ مرداد ۹۷

    نمیتونی پنهون کنی


    کدامین معجزه،کم میکند بار این درد را..

    که من با یازده آیین و مذهب گریه کردم


    +میلاد فرجمند با کمی تغییر

    نه دلتنگ کسیم نه یاد کسی،ولی این اهنگ به حالم میخوره





    دریافت

  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۱۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۶ مرداد ۹۷

    روزنوشت


    1

    چندوقت پیش پیتزا رفتم پیتزا بگیرم(2/3ماه پیش)خاله خونه بود..گفتم برا تو مینی بگیرم یا کامل گفت هرچی دوست داری:|

    کامل گرفتم تا تهشو خوردن همگی!

    داداشم دولپی درحال بلعیدن:من احساس عذاب وجدان دارم!کاش نمیخوردم تقصیر توإ

    :|

    من:خاله تو چرا سس نمیزنی؟

    خاله:سس برام خوب نیست:|سنی ازم گذشته مثل شما جوون نیستم

    یعنی پیتزا به این بزرگی با پنیر و کالباس خوبه عدل سسش یده؟:|



    2

    داشتم از دکتر میومدم یه پسر بچه با مامانش حرف میزد

    بایه لحن منطقیی گفت:خب مامان دکتر گفت نباید کلاس بری پس من دیگه کلاس نمیرم!

    مامانه:الان تو کلاس زبان میری زبان میخونی به نفس نفس میوفتی؟؟؟

    پسره:به من چه دکتره گفت کلاس نرو

    مامانه:ارسلان رو اعصاب من نرو(تیکه کلام من!)


    3

    یه مدت زیادیه که بعد تنش روحی و...به یه ارامش ذهنی شدید نیاز دارم:)

    مثلا بطلبیم بیام مشهدت تو صحن بارون بزنه..

    اخ اگه بارون بزنه..

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۶ مرداد ۹۷

    شانه هایت ساعتی چند؟




    تا به حال
    چشمت افتاده به چشمی 
    که از آن افتادی؟
    حس نا معلومی ست
    مثل سکوت یک عکس قدیمی 
    زیر عکسی تازه.
    دیده نمی شوی اما
    بی هیچ گله ای از قاب
    خودت برای خودت می خندی.


    +بگو میخرمش،گاه خرج گریه هایم سخت بالا میرود(فرحزاد)

    +تاحالا خودت از چشمای خودت افتادی؟

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۱۴ مرداد ۹۷

    واینک داستان پست رمزدار اقایون

    خب خیلی وقته میخواهم از راز اون پست پرده برداری کنم و فرصت نمیشه 

    اون پست از 5 سوال مختلف تشکیل شده بود که کم کم میزارم سوالات و جوابایی که جای تفکر داشت!ودو سوال اخر که خیلی از اقایون درست درمون جواب ندادن رو شاید از خانما بپرسم:دی اقایون تو مثال زدن افتضاحن تجربه شخصیه منه!اما توضیحات و مثالاشون انقدر قشنگ وکارشناسی بود که فکرشم نمیکردم!من نه تائید میکنم نه رد میکنم،درجایگاهی ام نیستم که نظر کسی رد کنم!ازشمام همینو میخوام که بخونید و احترام بزارید به دیدگاه بقیه.واگر بحث و نظریه در کمال ادب باشه

    سوال اول

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۲۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۱۴ مرداد ۹۷