۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

آمدی قصه ببافی که موجه بروی..


دیشب در خواب شماره کسی را میگرفتم..دل آشوب بودم،زخمی به ژرفای عمیق ترین نقطه در قلبم جانی دوباره گرفته بود..
تماس وصل شد،سکوت کردم سکوت بود..چند ثانیه ای سخت گذشت خواستم لب باز کنم که صدای دخترکی که معلوم بود تازه حرف زدن را یاد گرفته دهانم را بست،انگار بی هوا گوشی بزرگ ترش را برداشته بود تا شعری که تازه یادگرفته را برای اولین گوش مفتی که یافت بخواند..چند ثانیه ای را مات و مبهوت بودم،حس غریبی داشتم که صدایت را ارام ازآن طرف شنیدم،که داشتی پسرکت را بخاطر شیطنت هایش شماتت میکردی،نام مادرشان را که بردی دلم مرد،نه که فکر کنی مهر آن چشمان سیاه هنوز بردلم باشد یا دلم بی تاب باشد،نه!
اما صدای کودکانت نام مادرشان و وقت رفتنت.. ،
هر کار کردم به دلم بگویم که بخاطر آن زن نرفتی،تا بگویم تمام روزهای تلخ آن روزها درهوای کس دیگری نبودی نتوانستم..
مات دریایی از غم بودم و آنطرف تو حتی حواست به دخترکت و گوشی در دستش نبود..خیره به نقطه ای بودم و دخترک با همان زبان کودکانه اش میخواند:آهویی دارم خوشکله فرار کرده رزدستم دورییش برایم مشکله کاشکی اونو میبستنم...


+در نزن رفته ام از خویش کسی منزل نیست!

+همینطوری:)


  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۲۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۱۱ مرداد ۹۷

    میرود بمب دلم فاجعه آغاز کند..


    میگه،یه تصمیم و همت سفت و محکوم ازت ندیدم اگه امور دنیوی بود بیشتر اهمیت میدادی برات ارزش داشت
    میگم نه،بحث دنیا و اخرت نیست..من تو زندگیم واقعا بی هدف شدم،میگن ادم به امیدو هدف زندس ولی من فقط میدونم کاریکه میکنم خوبه،فققط همین..ازم بپرسی میخوای ازش به کجا برسی که چی بعدش؟ نمیدونم:)ببین میتونم برات یه عالمه چیز قشنگ و خوب ردیف کنم،اما هیچکدوومشون ته ته قلبم نیست!هیچی نیست که بگم من اینو میخوام باید باشه،نباشه نمیتونم هیچی وجود نداره،میدونی همه میگن گذشته رها باید کرد،ولی گذشته هیچوقت راحتت نمیزاره!نتیجه همه تلاشایی که کردم زحمتایی که با همه وجودم روحم علاقه و عشقم کشیدم نشد!نه به یه حالت قشنگ،به دردناک ترین حالت ممکن نشد..شنیدی میگن اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست؟این چندسال پیش منه..وقتی با همه وجودم تلاش کردم و با همه توان و ایمان و عشق. تلاش کردم نشد..زخم زبون شنیدم طعنه شنیدم متهم شدن،گفتن از بی دردیته..هیچکس نبود بگه خیلی درد میکشی اروم باش..هیچکس نبود و من به همه دنیا بدهکار،ظاهرم نشون نمیده اما وقتی دقت میکنی تک تک این حالاتم اینکه ذره ای درخودم توانایی نمی بینم و باور ندارم خودمو این بی اعتماد به نفسی رو این نگرانی و اضطراب رو..میفهمی؟من هیچیو باور ندارم من زمانی که بریده بودم دیگه توانی نداشتم کسی دستمو نگرفت فقط متهم شدم و له شدم،تا خودم وایسادم..اگه دسته کلیدم تو دستم باشه و تو کلیدتو گم کنی،میدونم دسته کلید مال خودمه میدونم از تو پیش من نیست اما همش وحشت دارم که شاید کلیدت توش باشه!
    من آدمی بودم که وقتی میدونستم فقط یک درصد شانسه فقط یک درصد با همه امید و عشق و توانم میجنگیدم تلاش میکردم..ولی الان من هیچیو باور ندارم..به هیچی!
    چون بد خوردم زمین چون کسی مرهم زخم نشد..که فقط رگبار بود رگبار..و حالا نه هیچیو باور دارم و نه هیچ هدف واقعیی..اما میدونم باید برم باید تلاش کنم باید،فقط برای اینکه دیگه کسی نتونه بیشتر ازین...شاید بخندی شاید بگی ضعیفی ولی من هربار که خودمو میبینم اینجوری..انقدر دلم میگیره ازین وجودی که مدت هاست زلزله زده ویرونس و ازین اینده از خدا میخوام مرگمو برسونه بیشتر ازین...



    +قشنگ معلومه یهو ترکیدم!نه؟بوووم!:)

  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۹ مرداد ۹۷

    ...


    نه میدونی،

    انصاف نیست وسط این همه حال خوبتون....

    به جهنم که....

  • ۱۱ پسندیدم:)
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۸ مرداد ۹۷

    مرد درون من

     

    زندگی مرد میطلبد..مرد میخواهد ماندن،ادامه دادن..مرد درون من خوی یک جنگجوی دلشکسته را دارد

    پادشاهی که در قلمرو خویش که هیچ در پس دل خود مانده است..سالار سپاهی که توان دفاع از تک بانوی خویش را ندارد..

    تمام وقت هایی که بغض میکنم را فریاد میزند..به اندازه تک تک وقت هایی که دلم میشکند داد میزند..هوار میکشد چه میخواهید دیوانه ها؟؟شما را به خدا دست بردارید..به راستی، به کدامین گناه؟

    من اه میکشم و او فریاد میکشد..من تکه تکه میشورم دستمال میکشم و تمیز میکنم و لال میشوم و او تکه تکه میشکند میکوبد و فریاد میکشد..

    من آرام مینشینم به خود میلرزم و او حرف میزند و میرود در را میکوبد به هم..میزند به خیابان..اصلا نشد میزند به بیابان میرود..

    من میشنوم و لبخند میزنم و او تمام خشمش را مشت میکند و حواله ی آیینه شکسته ی دل میکند..من درد میکشم و از شدت درد همه وجودم به رعشه می افتد..او از خورده شیشه ها زخمی میشود و کسی نمیداند نمیفهد درد چیست!راستی تنها همزبان دل همه بیرحمانه میزنند..خودزنی برای چه؟

    من پای سجاده مینشینم و حرف نمیزنم لال میشوم وخیره به نقطه ای.. درست مثل دیوانه ها ولی او گله میکند و شکایت میکند..

    راستی خدا تو بگو چندسال بی وقفه خندیدن درد سال هایی که گذشت را پاک میکند!

    خدایا تو بگو چگونه همه ی آنچه را که روا شد را میتوان دوا کرد؟خدایا تو بگو این دل چگونه باید دل بشود..

    مرد درون من..میداند یک کوه درد و یک وجب دل را تنها غرور نگه داشته..قلمرو باخته را ،دل پر زخممان را با لبخند نگه داشته ایم که دشمن شاد نشویم..

    که عالم ادم ندانند سپهسالار سپاه را دشمنی نتوانست از پا درآورد و ما از خودمان خوردیم..بد خوردیم..سال هاست میخوریم..

    خوردیم جرعه جرعه این زهر بی همنفسی را نوشیدیم..

    تا ندانند من و او..چه ها کشیدیم..و نگفتیم و خندیدیم که خانه ما از درون اب است بیرون افتاب..

    میدانی حتی راهی برای جازدن وباختن نداشتن یعنی چه؟؟میدانی چاره ای جز پیشروی و حرکت نداشتن یعنی چه؟

    زندگی مرد میخواهد..مرد میخواهد سال ها هرروز با این درد ساختن..هرروز زهر از دست عزیزانت خوردن..و تواین را نمیفهمی!ونخواهی فهمید..که چه میشود یک دلمرده سال ها دلش هوس غربت کند..

    توکه...

     

     

     


    دریافت

     

    +برای چالش ایشون:)میشد جور دیگری نوشت ولی من به یه تخلیه ذهنی نیاز داشتم 

     

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    شب نوشت

    1

    خانمای کنجکاو عرض کنم خدمتتون که یه بحث خوبی با اقایون داشتیم.😁.بعضی کامنتا واقعا خوب بودن و ارزش فکر کردن دارن و سر فرصت می زارم..اما اینو خداوکیلی بگم!اگه تریپ احساسی بیاید و بگید نه اینجوری نیست اعصابم خط خطی میشه:|یه زمانی یه خانمی سر بحث میگفت نه مردا اینجوری فکر نمیکنن:|اصرار داشت حرفی که خود اقایون میگن و رد کنه که همچین چیزی نیست:|عجبا:|

    البته اینم بگم..دوتا سوال هم بود که تقریبا همه آقایون پیچوندن خیلی شیک!یا گفتن ما نمیدونیم😁😁

    ولی واقعا واقعا ازین سطح از منطق و درکی که داشتن ممنونم و اگر جایی محتاطانه برخورد کردن بابت لطفی بود که به ساحت مقدس بهارنارنج داشتند:دی

    آقایون ممنون:)


    2

    اقا اومدیم عقد پسر خاله قبلش البته آرایشگاه رفتیم و تمام مسیر حدودا80کیلومتری رو اینجوری استتار بودم

    اینجوری:|اینجوری

    و باوجود اون همه تغییر و آرایش به مامانم میگفتن دخترت کلاس چندمه😭

    انقدر این پسر خالم برام عزیزه نمیدونید:)و زنش هم مثل خودش تو دل برو و دوست داشتنی..خوشبخت شن


    3

    یه چیز دیگم میخواستم بگمایادم رفت:|

    اینو بگم.امشب فیلم بردار من بودم پسرخاله هی میگفت شرمندم خیلی ممنون شام خوردی(نخوردم عاقد موقع شام اومد)سرپا واینستا خسته میشی،زنشم بایه حرص ساختگی اغشته به خنده میگفت چه نگران همم هستا،به فکره😁

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    برای آقایون(اول علامت و بعد اعداد رو وارد کنید)

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲ مرداد ۹۷

    داوطلب میخواهیم!فوری!آقایون بخوانند.موقت



    میخوام یه پست بزارم رمزشم ففط به آقایون بدم..

    بله همینطوره فقط آقایون..چون بحثیه که میخوام راجع بهش اطلاعاتم اضافه شه

    اما اگر خانما بخونن میدونم بخاطر روحیات لطیفشون ممکنه ناراحت بشن یا یه بحث بی نتیجه شکل بگیره

    اقایون خصوصی رمز بخوان مبتونن توی اون پست هم ناشناس حرف بزنن.اما حقیقت بگن راستش!

    خب بفرمایید کیا داوطلبن!:)

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲ مرداد ۹۷

    روزنوشت

    1

    به مدتیه همش فکر میکنم یکی پشت سرمه..

    تو ماشین میشینم هم یه لحظه حس میکنم یکیو تو آیینه می بینم اما برمیگردم نیست

    و بالا هم که تنها میام تاریکه تا وقتی بالام اوکیه ولی زمانی که میخوام برگردم و تاریکه حس میکنم یکی پشت سرمه..و به همون اندازه که من تند میرم انگار اون بیشتر وسوسه میشه تند بیاد و از پشت بگیرتم:|

    سایه ی مرگه؟شاید از نشونه های مرگه:|

    خلاصه گفتم به شما بگم اگه مردم بدونید.یه 13تاییم روزه قضا دارم و مقداری نماز قضادیگه معرفت به خرج بدید بگیرید


    2

    دیروز خاله اینا میخواستن برن خرید ،من گفتم اون مسیر خیلی شلوغه من نمیشینم..که خاله گفت ادا در نیار بیا بریم:|

    جا پارک نبود یه پارکینگ درپیت پیداکردم که یه دره داشت ازین دره میرفتی پایین میرفتی پارکینگ:|

    من این شیب دیدم خوف کردم،گفتم ماشینو همون بالا میزنم

    رفتیم کفش بگیریم این دوتا بچه دهن منو اسفالت کردن..اصلا یه وضعی بود که متوجه میشدم این چندتا پسر تو کفش فروشی با نیش باز دارن به وضع من و این دوتا میخندن:|

    بعد که رفتیم دیدم یه ماشین 400میلیونی شاسی بلند چسبونده به اینه این طرف یه پرایدم این طرف:|وپشت سرمم اون شیب دره بود:|

    به زور ترمز دستی تا آوردمش بیرون مردما:|دوتا خالم و یه اقاییم هرکدوم یه طرف ماشین میخواستن فرمون بدن،یعنی یه لحظه تو گرما میخواستم پیاده شم با قفل فرمون بزن همشونو سایلنت کنم😁😁خب بابا بزارید راننده بد بخت کارشو بکنه!


    3

    بابا دیروز رفته باشگاه سوییچ ماشین که کلیدای در خونه و گاراژ بهش بودن گم کرده

    بعد اومده خونه میگه کاریه که شده:|

    به خداوندی خدا ما گم میکردیم..تا یکسال بلکم بیشتر باید سرکوفت میشنیدیم که جرا حواس پرتین.مواظب نیستین..نگهدار نیستین:|اصن گی میخواین بزرگ شین؟

    عجبا:|



    +اصلا حس خوبی نسبت به روزنوشت ندارم..هربار میام بنویسم پاک میکنم الانم با اکراه،شایدم پاکش کردم:|

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۳۱ تیر ۹۷

    گاهی،فقط گاهی


    گاهی سراغ کنج تنهایی هایت را بگیر..همان گوشه ای که گاه سکوتش روح آزرده ات را خنج میکشد،همان جا که مثل کودکی در خود مچاله میشوی و مظلومانه در تب بی هم نفسی میسوزی..بی تاب شانه ای بی منت،تا در گرمای آغوشش باران شوی و بغض هایت را بباری..
    همانجا که دلت پر میکشد برای کسی که باشد!کسی که بلدت باشد و سرت را به سینه اش بچسباند و صدای قلب مهربانش،این دیوانه را جان دوباره بخشد..
    داشتم میگفتم..
    گاهی باید گوشه ی دنج تنهایی هایت بنشینی..
    خیره به جایی شوی و ساعت ها غرق در فکر،کوچه پس کوچه های دلتنگی را،ورق به ورق زندگی را،قطره قطره ی اشک ها و بغض های فروخورده رابا تمام دلشکستگی هایش پشت سر بگذاری و دور شوی..
    آنقدر دور که در متروکه ترین خیابان خیال به بن بست خودت برسی..آنجا که تا فرسخ ها رهگذری هم نیست..همانقدر دورافتاده..
    همان را میگویم،همانجا که خودت را مدت هاست گذاشتی و هوای ادم ها و خیال دنیا فکر برگشت را از یادت برد..
    بن بستی با تک خانه ای قدیمی که تنها ساکنش هرروز چشم انتظار کوچه را اب و جارو میکند..تا مبادا بوی مرگ بگیرد یا آنقدر بی روح شود که وقتی آمدی خانه خویش را نشناسی و باز گردی..
    چشم هایش کم سو شده ولی،بو که بکشی بوی امید مشامت را نوازش میدهد...
    در خانه را،فارغ از دنیا و نامهربانی ها رفتن ها شکستن ها بزن..پابه خانه دل خودت بگذار،پیش از روزی که دیگر سوی چشمانش برود..
    گاهی،فقط گاهی نه بی قرار کسی،که دلتنگ خودت باش



    +فقط خواستم بنویسم..نمیدونستم از چی بنویسم ولی میدونستم دلم برای نوشتن تنگ شده

    این عکسو هم به شدت دوست دارم:)نمیدونم چرا


  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۷ تیر ۹۷

    #بهارنارنج_بی_پول:|


    فردا امتحان تئوری مربی گری دارم،آناتومی و فیزیولوژی:|نخوندم هنوز نرسیدم

    با اینحال صبح باشگاه رفتم و بعد رفتم آرایشگاه..

    یکی از بچه های شنیون به عنوان مشتری اومده بود موهاشو مش و رنگ کنن(آقایون شاید نفهمن)

    مش کلاهی من رسیدم مربی موهارو آماده کرده بود گفت تو دقتت خوبه بیا کاراشو بکن!

    مواد گذاشتم سه بار شارژ شستم سشوار معمولی و رنگ ساژ کاملو باز یه سشوار ساده،انصافا هم موهاش عالی شدن👌از 9:30تا12.35هم درگیر بودم،چند گرفت مربیم؟300تومن:|پول مواد نهایتا70میشد اصلا جهنم ضرر100😁😂

    باقیش200تومن مزد دستای من بود که رفت حساب مربیم😒

    خدایا من پول میخوام-_-خیلی میخوام

    کار ترجمم ضعیفه هنوز خوب ترجمه نمیکنم و این ماهی و ائلین ماه رو نهایت50/60تومن درمیارم🙄😔

    من پول میخوام:|:(

    ولی پول در اوردن خودش یا پول میخواد یا پارتی🙄که من ندارم😒

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲۶ تیر ۹۷