۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۶۲۱ مطلب توسط «بهارنارنج :)» ثبت شده است

آدمی



غصهی ادم هارا نخورید...

زندگی معجون درداوریست پر ازسرگرمی هاییکه ادمی به ان ها میگویدمشغله!

درابتدا ادمیزاد به این مشغله ها عادت ندارد..مدتی را ازتنهایی جان به لب میشوند وهرچند ازنظر ادمی سخت و طاقت فرسا..

لاجرم زندگی تقاطع لحظه لحظه هایی میشود که منتهی بهخیابان فراموشیاست..

یا بهتر بگویم آلزایمر خودمان!

گرچه ظاهرش سالخورده به نظر میرسد اما ادمی از کوچک و بزرگش به ایندردمبتلاست!

ادمیزاد محکوم به فراموشیست!

همین است که میگویم غصه بی توجهی ادم ها رانخورید!این بی توجهی دلیل بد بودن یا نامهربونی ادم ها نیست!

آدم ها قلبا موجودات مهربان و دوست داشتنی هستند!اما گذر زندگی آن ها را از آنچه بودند پرت میکند!

بماند که ادم ها فرصت زندگی را هم از خود گرفته اند

راستش را بخواهی آدم ها دنیایی از مشغله ها را ساخته اند که گاهی زنده زنده بهگورستان خاطراتمییوندی!

وبعدازمدت ها که این فراموشی به جنون تنهایی کشیدشان..سرکی به خاطره های پیر میزنند..

آدم ها خودشان هم از این  فراموشی دلشان میگیرد...!

کافیست مدتی را در جدال تلخ میانفراموشیوخاطراتبگذرانی و لاجرم فراموشی را گزینی و سرانجام میشوی ادمیزاد عصرحاضر!

یادآن قسمت از فیلم جک افتادم که غول با صدایی نخراشیده میگفت بوی ادمیزاد می اید!!وجک به خودپیازمیمالید..

اخر هم نفهمیدم پیاز چه چیزی دارد که بوی ادمی را میبرد!گند زداییشاید!!

خیلی حرف ها میشود اندر خواص این پیاز عزیزگرام  زد

مثلا اینکه اگر پیازبوی ادمیزاد را میبرد پس چرا موقع خردکردن آن اشک میریزم یا چرا هیچکس از بوی پیازخوشش نمی اید و...

سرتان را به درد نیاورم!

از آدم ها ناراحت نشوید!کمی که بگذرد شمانیز اسیر حقیقت تلخفراموشیمیشوی!و کم کم دیگر از بی توجهی ادمی ازرده نمیشوی!

خلاصه اینکه مبتلا به فراموشی شده ام و راستش را بخواهید سعی میکنم بیاد نیاورم دلیل این  چرندیاتم را!

اصلا امروز چه روزیست...یا؟؟گرچه مهم نیست..روزی شاید شبیه باقی روزها:)

با این همه آدم ها را هرچند گاهی بد اخلاق و نامهربان...دوست دارم:)




+دست نوشته ی قدیمی که از تههههههههههه وبلاگ پیدا کردم!
بعضی آدمارو اصلا هم دوست ندارم..خط اخر فاکتور بگیرید:):|
++گفتن هفته دیگه جوابا میاد!حالا چه عجله ای بود داشتیم زندگیمون رو میکردیم:|الکی مثلا خیلی خوبم:|


  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۰ مرداد ۹۶

    کمی از آنچه گذشت


    1

    یک هفته ای میشه خواب درست حسابی ندارم..احتمالا بخاطر آمپاس روحی این چندوقت,مغزم متوقف نمیشه,شبا ازصدای مغزم وحرف زدنش باهام میپرم ازخواب..شایدخنده دار باشه براتون ازدعوا وبحث ومرورگذشته وخوابای عجیب غریب گرفته تا عبارتای خودساخته حتی درحد بیت شعرهایی که ساخت مغزم ونشنیدم تاحالا..

    به هرحال خواب ندارم:)به شدت نیازدارم تشعشعات ذهنم تخلیه شه:)روزاهم سردردوچشم دردم باچشایی قرمز!اگه کسی میدونه من چمه بگه:/

    خواب به چشمان من اما..حرام است انگار..(من درآوردی)


    2

    درهمین حین این چندوقت یاد۴/۵سال پیش افتادم,یه دختره تو مدرسه ما بودکه من بشدت ازش متنفر بودم..هرماه با یکی بود.سری اخری همایش که بود با یکی از پسرای تیزهوشان هم ناحیمون دوست شد بعد وب زد,اونام دیدن طرف احمق نوبتی میومدن وبش میگفتن ما عاشقت شدیم اونم خررررررر باورمیکردناز میومدکه نه نمیشه و..:/کلا اون وب کاراییش همین بودفقط,اونجا بود که من به اسم فوفولی وارد صحنه شدم!کاری کردم به خونم تشنه شده بود ودنبال فوفولی میگشت به حدی رسوندم که مجبورشد وبشو حذف کنه,وخب اون پسراهم تفریحشونو از دست دادن:دی نامبرده طی اخرین اخبار سال اخر با یه پسر دندون پزشک این رل(!)زده بود:/


    3

    اول هفته ای بایکی از دوستای قدیمی رفتیم موسسه پدر مرحوم یکی دیگه ازدوستام تا کتابای باباشو بچینیم و راه بندازیم برای بچه های حوزه..چشمم خورد به یه کتاب که برام جالب بود..ازاول هفته صد صفحه ای ازش رو خوندم درکنارکتابی که قبلاشروع کردم,وباشوق نت برداشتم,اگر دیدم علاقه دارید بخش هاییشو خواهم نوشت!

  • ۴ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۷ مرداد ۹۶

    موقت(تبریک)

    امشب بله برون بهنام هفته دیگم عقدش..

    خیلی برات خوشحالم خیلی:)

    امیدوارم خوشبخت شی داداشی..

    از خدا برات ارامش و عشق طلب میکنم:)


    #ذوق زدگی درحد اشک ریختن:)

    +هرکی ندونه من ازهمه زندگیت خبردارم چقدرسختی کشیدی:)به قول خودت که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها و حالا حالا ها سختی پیش رو داری..اما باز..

    مبارکت باشه:)


    ++داداش وخواهر خونی هم نبودیم اما تو همه ی این سالا ازهمه مشکلات هم باخبربودیم وپشت هم..گرچه ازین به بعد اونم درگیر وسرگرم زندگی خودش میشه ولی با این حال ازصمیم قلب براش خوشحالم:)

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۷ مرداد ۹۶

    بوق ممتد



    حین عبور از خیابان 

    بوق ممتدی گوش هایم را بست

    و راننده ی وانتی که بار میوه اش را می برد

    ترمزش را نگرفت و من

    به آسمان رفتم وبا کمی تاخیر 

    برگشتم

    یک نقطه از جمجمه ام تیر می کشید

    پشت سرم شکاف برداشته بود و این را خوب 

    می فهمیدم .

    با چشم نیمه باز مردمی را که لباس های سرخ پوشیده بودند 

    می دیدم

    یک عالمه پرتقال کف خیابان ریخته بود و 

    عکس های تو

    آری آن لحظه که من زمین افتادم وتو بیرون ریختی

    از سرم ،

    از آن اتاق های تو در تو،

    از یادم ،

    صدای راننده رفته رفته کمتر می شد

    الو

    الو بیچاره شدیم

    بیچاره شدیم معصومه

    بیچاره شدیم رفت

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۵ مرداد ۹۶

    دلم گرفته ای دوست..



    بابابزرگ میگفت:

    اسب هرکسی یه روز وایمیسته!این تازوندنا یه روز تموم میشه..

    میگفتن آخه فلانی..میگفت:فلانی؟؟زدن نداره بابا..یه روز وقت خودزنیشون میرسه..



    +دلم گرفته..یاد نگاهای غمگین دیشبمون میوفتم..بغض آلود.تلخ.تلــــــــــخ.تلخ!

    همینجوری:کلیک

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۳۰ تیر ۹۶

    نپرسید



    از حال ما...

    نپرسید..

    نپرسید..


    دعاکنید این شب نفرت انگیز صبح شود وکسی دق نکند!خدالعنت کنه خدا لعنت کنه ادمای کثیف و لجنی که...

  • ۴ پسندیدم:)
  • ۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۳۰ تیر ۹۶

    کاش..



    کاش 

    یکبار هم ما شکوفه می‌دادیم...

    ما که این همه هرس شده ایم!


    +عادت کردم..

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۲۶ تیر ۹۶

    مغلوب



    آقاگل راجع به اولین پست های وبشون نوشته بودن..وسوسه شدم رفتم صفحه آخر وب این دست نوشتمو دیدم:)


    می دانی...

    گاهی حتی حس لمس قلم هم نیست...

    آنقدر سردرگماحساستمیشوی که نمیدانی از کدامش بنویسی...

    ساعت ها میخندی..

    اما لحظه ای بعدبغضراه گلویت را میگیرد..

    حسی ناگهانی وجودت را میگیرد..

    می دانی..همیشه میگویم این حس های ناگهانی است که آدم رابیچارهمیکند...

    نمیتوانی به ازدحام ناگهانی این همهاحساسخو بگیری..

    درست در لحظه ای بند بند وجودت را فرا میگیرد..

    وآرامشدلت را رو به ویرانی میکشد..

    مثل وقتی که آرام نشسته ای و دردی ناگهانی قلبت را فرا میگرد...

    همان قدر ناگهانی...از دنیای حال بیرون می آیی

    چنان غرق یافتن اینحسمیشوی که به خود می آیی و میبینی ساعت ها گذشته..

    عجیب تر آنکه نمیدانی این ساعت ها در خیال چه گذشت؟؟

    این اشک ها...این لبخند ها..

    اصلا چه شد؟؟

    ناچار مدتی بعد به حال باز میگردی وفقط میفهمی...

    درست در شلوغیخیابان احساس...

    ساعت ها خیره به ازدحام بوده ای تا شاید برای لحظه ای ...

    حسی آشنا را شکار چشم های منتظرت کنی

    که تو را ساعت هاست به این حوالی کشانده است..

    اما می دانی..:)

    آدمی همیشهمغلوباین ساعت هاست:)


    +عکس هم خودمانیم گرچه عکاسمان هنرمند نبود:|همون چادر جدیدس که گفتم عاشق آستیناش شدم^_^

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۳ تیر ۹۶

    مبتلا+الحاقیه


    به قومی مبتلا شده ایم که خیال می کنند خدا جز آن ها کسی را هدایت نکرده


    ابوعلی سینا


    +صفحه درباره من به روز شد:)

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲۲ تیر ۹۶

    روزنوشت


    1

    این یوگا که میرم همه ورزشکارا از خانواده پرسنل مس هستن!یکی  من آزاد میرم!

    واکثرا هم سن بالان!

    هرسری که میرم با نگاه های محبت آمیز و تعریفای مختلف خانم های سن بالا روبه رو میشم:|

    ازون طرف میام خونه دوروز عین جنازه میوفتم:|

    یکشنبه گرفتگی شدیداز قسمت پشت زانوم تا موچ پیدا کردم درحدی که با زانوهای خم راه میرفتم وحتی نماز خوندن هم انقدر برام سخت شده بود که برای تشهد نمیتونستم بشینم به پهلو باید لم میدادم:|

    حالا تصور کنید من با اون حال خراب دیروز بیخیال خرید نشدم:دی

    یعنی اولش تا یکم پاهام باز شد کسی میدیدتم فکر میکرد مادرزادی مشکل دارم:)))

    ولی یه چادر خریدم عاشقشم^_^(توگوگل مثلشو ندیدم بزارم:|آی ام خاص:دی)

    مامانم میگه اینا خیلی باهات صمیمی شدن همین دو جلسه ها نپسندنت ببرنت:|

    یوگا با وجود همه سختیش و درگیربودن تمام عضلات بدن توی هر حرکتش یه ورزش خیلی قانون مندو خوبه!

    عاشق اون مراقبه آخرشم^_^وقتی قشنگ خردوخاکشیر شدی  عین جنازه میخوابیم بیحس و به حرفای الهام انگیز مربی گوش میکنیم..

    البته من هیچوقت نمیفهمم چی میگه چون خوابم میبره:))و وقتی دست میزنن و تموم مییشه من بیدار میشم:))


    2

    وقتی به پسر خاله شعر یاد دادیم:دی

    اینو وقتی رفتن خونه خواهر مادربزرگ خودش ضبط کرده کلیک

    دوختم/دوزیدم/میدوختم میدوزم:))))

    :|فکر کردم نشونش میده ولی انگار باید دانلود شه:|



    +راستی آقا حیدر وبلاگthe morning will come

    یه20روزیه هی میخوام تو پستا بپرسم انقدر عجله ای پست میزارم یادم میره:|کلا هروقت حس میکنم یکی از بچه ها کمرنگ میرم حالشو بپرسم

    ولی هرچی گشتم دیدم وبشون نیست..یعنی انگار حذف کردن..کسی ازیشون خبر نداره؟

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲۱ تیر ۹۶