زری دختردایی فاطمه ویارش بعد از بیشتر از10سال عاشقی بهم رسیدن:)
بعد اون همه مخالفت خانواده ها...نامزد کردن زوری جفتشون بلاخره بهم رسیدن
فیلم عروسیشونو دیدم یه حس عجیب داشتم زری میرقصید ومیچرخید و دوماد محو تماشاش
بالبخند فقط دست میزد..حتی یه لحظه چشم ازش نگرفت:)
وخانواده هایی که حالا خوشحال بودن
اون حس نابی که اون دوتا داشتن..حسی که این روزا پیدانمیشه ونیست و بدجور دلم خواست:)
هرچقدر هم کتمان کنم ولی اون حس ناب واقعا دلم خواست:)