۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

بعد از مدت ها روزنوشت

1

دیروز یه خانومه دوبار اومد تا لیوان ابشو تو سطل کوچیک کنار میز ماخالی کنه و هر دوبار وقتی دید ما داریم تو تخم چشماش نگاه میکنیم یه ذره دودل شد و بعد منصرف! یعنی میخوام بگم یجوری مردم بی مسئولیت و بی رحم شدن در قبال دیگران که مثل اینایی کوچه یه طرفه خلاف میان تو تخم چشات زل میزنن و منتظرن تو از سر راهشون بری عقب! و میدونید این خیلی بده.. خیلی!

 

2

من نمیدونم کدوم پیج های اب دوغ خیاری یا افکار روشن فکریه! جدید به یه سریا گفته میتونن در قالب رک بودن انواع قضاوت وبرچسب رو به افراد دیگه داشته باشن اونم وقتی کسی ازشون نخواسته؟ اصلا کی به اینا توهم اینو داده که اینا در حدی هستن که بخوان زندگی و افکار یه نفر دیگه رو تحلیل کنن؟ بچه جان تو نهایت بتونی بگی بنظر من بهتره اینجوری فکر کرد تازه اونم اگر ازت نخواستن و میگی باید منتظر "کسی نظر شما رو نخواست" هم باشی‌.

رک بودن یعنی شما در بیان نیاز های شخصیت و انچه برات خط قرمزه ثابت قدم باشی و حریم شخصیتو حفظ کنی! ولی وقتی بر اساس افکار شخصیت خط کش زندگی بقیه میشی اسمش بیشعوریه.

 

3

همسرم عینکشو بعد از سال ها عوض کرد و من دلم میخواست امتیاز تست فریم جدیدشو از دست ندم ولی با اتفاق عجیبی روبه رو شدم..یهو کیفیت همه نوشته ها و تابلوهای توی خونه از ۲۸۰ به ۱۰۸۰ تغییر کرد اصلا این مدت متوجه ضعیف شدن چشمام نشده بودم وازون روز تاحالا دقت کردم چقدر دوربینم تار شده.. حس تباهی دارم خلاصه😁

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۲ اسفند ۰۲

    شاید بعدها به خودتون بگید کاش میدونستم

    این چندوقت با اضطراب زیادی دست و پنجه نرم کردم و دو هفته است که جلسات مشاورمو با کلی تاخیر شروع کردم..

    ریشه اضطراب هام آینده است و برنامه هایی که نتونستم با سرعتی که میخوام به جایی برسونم..هدف هایی مثل رسوندن کارم به یک نقطه امن شغلی که بتونم بعد از اقدام برای بارداری کارم رو به صورت دیگه ای حفظ کنم و مجبور نشم حرفه ای که براش زحمت کشیدم بزارم کنار و به امید اینکه مدت طولانی بعدش از منفی صفر شروع کنم... شرایط اقتصادی جامعه اضطراب هایی که بخاطر تصور خونه نشینی و مسائل مالی سراغم میومد و...

    حالا شاید بگید اینا چه ربطی به ما داره که نوشتی کاش میخوندیم؟

    ازینجای داستان!

    من از همون قدیم خیلی به اطرافیان نگاه میکردم و زندگی ها وچالش هایی که داشتن رو تحلیل میکردم..

    حقیقتا کار خونه هیچوقت تمومی نداره! یه روند فرسایشیه! میگی چرا؟

    یه پازل یا دومینو یا حتی ازین سازه های دست ساز درنظر بگیرید که میسازیم.. ما با علم به اینکه قراره بعدش خرابش کنیم میسازیم!

    فرقی هم نداره چندسالتون باشه اگر در نزدیکی پایان سازه این سازه رو کسی خراب کنه یا اگر تازه پازل تمام کردید و هنوز به فراغت و حس ارامش بعد از دیدن نتیجه نرسیده باشید و کسی خرابش کنه چه حالی میشید؟

    شاید بگید کار خونه فرق داره نه! تفاوتش میزان بالاتر پذیرش و درک اینه در اخر کاریه که باید انجام بشه، حالا خونه داری آشپزی تربیت فرزند و... مسایل این چنینی خانم هارو درنظر بگیرید

    همینجا نگه دارید بریم پارت بعدی!

    یه خانم که قبلا توی اجتماع بوده ونقشی فارغ از مادر و همسر بودن داشته که براش خروجی تعبیه شده بوده کارهایی که تیک میخوردن و حس خوبی که بعد از اتمام کار میگرفتن، احترام وحس مقبولیت که بخاطر بودن در میون ادم ها داشته و حتی فارغ از همه این ها آخر ماه حقوقی واریز میشده که حس خروجی مقبول داشته!(فارغ ازینکه طبق یه تحقیقات خانم هایی که تو کارشون پیشرفت میکنن وسمت میگیرن گاهی دچار یه حس عذاب وجدان میشن و برای اثبات اینکه بخاطر کار از بچه وهمسر غافل نشدن چندبرابر گذشته کار میکنن و حرکاتی انجام میدن که تا قبل به این اندازه نمیکردن!)

    همین خانم بخاطر شرایطی مثل بچه داری و هزینه مهد و... خونه نشین میشه، سیکل فرسایشی کار خونه و همسری که حالا بار مسائل مالی گردنشه و صبح تا شب برای رفاه خانواده در تلاشه!

    اما شب چی میشه؟

    خانم خسته از سیکل مکرر و فرسایشی و ندیدن خروجی تموم اون سازه هایی که این خانم از صبح ساخته و تموم نشده خراب شده وتکرار شده! حس عدم ارزشمندی و مفید بودن روز... منتظر همسریه تا براش نقش چهل نفر ادمی داشته باشه که قبلا از اجتماع میگرفت، و اقا چطور؟ خسته از کار به امید اینکه همسر قدردان باشه و بزاره ریلکس کنه...

    نتیجه؟

    تلاش و بحث های مکرر و توی تموم اینا زن اصرار داره که به همسر بگه منو ببین. برام ارزش قائل شو. منم هستم. منم ادمم. منم مثل ادم هایی که بیرون براشون وقت میزاری

    و اقا که ناراحته از قدرنشناسی همسری که نمیبینه از صبح تاشب بخاطر اون وبچه هاش زحمت میکشه..

    این میشه سیکل معیوبی که من توی اکثر زندگی های دیدم.. تلاش هایی برای دیده شدن که منجر به منم منم های دوطرفه میشه!

    علاوه بر اون نود درصد این زن ها ناخوداگاهشون خودشونم باور دارن ادم مصرف گرا و غیر مفیدی هستن که کاری نمیکنن و حتی گاها  به این مضمون شنیدین که کمک همسرشون توی مخارج زندگی نیستن و کاری نمیکنن!

    این میشه تلاش های بی فایده برای اثبات کردن همدیگه برای توچشم کردن زحمت ها توی چشم طرف مقابل تازه در قدم های اول مراحل بعد تر و بدترش بماند!

    این درحالیه که کافیه از نگاه هم به زندگی نگاه کنیم و بجای تلاش برای ثابت کردن خودت وبه حق بودن خودت مهلت بدید به هم تا همو بهتر درک کنید

     

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۱۱ دی ۰۲

    حرف دهنتو بفهم

    اصولا عنوان پست رو به هرکس که بگی بهش برمیخوره! در صورتی که واقعا درک اونچه به طرف مقابلت میگی خیلی توی رابطه مهمه! شما هزاری خوب باش هزاری با معرفت باش وقتی حرفی که از دهنت دراومده مزه مزه نکردی نمیتونی با ببخشید و منظوری نداشتم و تو که میدونی من... اثرشو از بین ببری! و میدونید چیه شما با همون میزانی که تلاش میکنید و وقت میزارید برای فهم حساسیت های طرف مقابلتون و  رعایت حدود حرف های مثلا بی منظورتون رابطه قوی تری خواهید داشت، 

    حالا هی بگو من که چیزی نگفتم.. 

    هی بگو من انتقاد پذیرم ناراحتی هاتو بگو و فرضا بعدشم عذرخواهی کردید..

    بنظرتون تا کی قراره این سیکل معیوبتون رو شخص تاثیرگذار باشه؟

    از یه جایی به بعد دیگه گله نمیشنوید هشداری هم در کار نیست! فقط دیگه مثل قبل روتون حساب نمیشه هی ذره ذره توی بخش های کوچیکی که اون شخص شمارو سهیم میدونسته کم میشید، در واقع ترجیح داده نمیشید!😊

    و شاید باورتون نشه توی دنیای امروز ما با این شکل ماشینی و زندگی های رباتسک چیزی که دل ادم خوش میکنه، خوشحالش میکنه و قشنگی زندگیش حساب میشه همین خوشی های کوچیکه، همین مکالمه های کوتاه و جذاب، همین روزمرگی های ساده‌ای که میتونه با کارهایی ساده تر ازون بشه دلخوشی بشه لبخند! بنابراین کم شدن ازین کم های آدمهایی که براتون مهمن معنیش میشه این🙂

     

    حالا میخوای تلاش کن میخوای با من که چیزی نگفتم ماله بکش به حرفات، به زندگیت، به دوستیات🙂

     

    پ.ن:برای اونایی که مهمه و دوست دارن یادبگیرن ارتباط صحیح رو: کتاب مهارت ارتباط بدون خشونت پیشنهاد میشه🙂

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۱۴ آبان ۰۲

    خرمالو

    بنظرم یکی از قشنگی های پاییز خرمالوا

    سال اول ازدواجم عاشق خرمالو شدم.. وقتی اولین بار مادر همسرم اومد خونمون 

    دیدم همسرم با یه سبد خرمالو اومد، گفتم چرا خرمالو گرفتی؟ من خرمالو دوست ندارم

    گفت مامانم خرمالو دوست داره. گفتم خب پس خوبه،

    بعد اونشب به اصرار همسر خرمالو گذاشتم دهنم و حس کردم چقدر این میوه خوشمزست،

    هنوزم اولین باری که خرمالو خوردم یادمه ۵ سالم بود..

    بابام با اون دوچرخه بزرگش که پشتش به زین تسمه دار داشت اومد مهدکودک دنبالم و منو نشوند جلو دوچرخه.. 

    منکه یادم نمیاد ولی بابام بعدها میگفت یبار اون موقع ها بهش گفته بودم:دیگه با دوچرخه نیا دنبالم دوستام باباشون با پیکان میاد دنبالشون..

    داشتم میگفت منو نشوند و چشمم افتاد به چندتا پاکت میوه 

    پرسیدم این چیه و بابام گفت خرمالوا میخوای ببینی چه مزه ای داره؟

    هنوز تصویر اون روز محو پس ذهنم هست، یه خرمالو نصفه دستم بود، بابام پدال میزد به سمت خونه؛

    اولین گاز به خرمالو زدم... گس بود! تمام دهنم جمع شد.. هرچی توی دهنم بود تف کردم بیرون.. تصویر پیرزن و پیرمردی که قدم زنان باهم حرف میزدن رو وقتی از کنارشون رد میشدیم؛ یادمه،

    و طعم گس دهنم..

     

     

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۲۵ مهر ۰۲

    تنزل یا؟

    قبلا ها اصلا.. هیچوقت حسرت داشته های احدی رو نمی‌خوردم...

    اگر همکلاسی‌هام با گوشی های بزرگ و گوشی تاچشون بهم پز میدادن.. منم گوشی از دور گذشته تاشومو میگرفتم جلوشون و با خودکار و مداد مغزی و انگشت کلیداشو میزدم و میگفتم مال من تاچ تره.. و بهشون میخندیدم.

    یا وقتی دبیرستان از روزبه روز یه جفت کفش خریدم ۳۰ تومن و دوستم کفش برند یه تومنی خریده بود با دوستام مسخره بازی راه انداخته بودم و میگفتم جمع کفشای ما یک میلیون سی هزار تومنه!

    یا وقتی سمند ما۸ تومن بود و ماشین دوستام مزدا۳ سی میلیونی(گفتن این اعدادم مثل جوکه!) هیچوقت هیچوقت دلم نخواست جای کسی باشم..

    حتی یکی دوبار هم برای تغییر ماشین مخالفت کردم چون دایی و خاله هام زندگی معمولی داشتن و نمیخواستم دخترخاله و دایی هام حس کنن من یه تافته جدا بافته ام...

    اما چند وقته سر دوتا قضیه حس کردم خیلی عوض شدم

     حالم ازین قضیه بده که چرا اینجوری شدم..

    اعتقادتم که میدونم ضعیف شده..

    به خودم میگم شاید چون اون روزا تمام اون موارد برام اولویت نبوده ..

     

     

    اولیش خرید گوشی بود که لازم داشتم حقیقتا انقدر سر خریدش عذاب وجدان داشتم و این درحدی بود که تا یکماه بعد خریدش هم نمیتونستم لذتشو ببرم:) و خوشحال نبودم.. بعد که دست ملت آیفون های گرون میدیدم به خودم میگفتم چرا باید من انقدر عذاب وجدان میکشیدم و ببین چجوری همه آیفن به دستن(گوشی من آیفن نیست) 

     

    امروزم که خریدار اومده بود برای واحد های روبه رویی خونمون که نو سازه همون حس حسرت و غم سراغم اومد و حالم تا یک ساعت بعد اومدن سالن غمگین بود...

    بیشتر از همه میدونی چیه ازین حسی که اومده سراغم حالم بده...

    به کجا داریم میریم..؟؟

     

     

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲ شهریور ۰۲