میدونم روحیه ام خیلی ضعیف شده و این بده دارم فکر میکنم چند جلسه مشاوره برم..

شاید باید جلوشو بگیرم تا پونزده ساله دیگه یه مادر همیشه نگران نباشم که همیشه یه دلیل واسه غصه و ناراحتی پیدا کنه...

فردا میرم تهران..یهو  دلم گرفت... نمیدونم چرا، 

پنجره باز بود و دوباره یه زوج دعوا میکردن و صدای شیون وگریه یه زن  میشنیدم و خواستم پاشم ببندمش  ولی نمیدونم چرا چند دقیقه صبر کردم تا بیشتر عذابم بده

قطعا دلم برای گریه ها و شیون های گاه و بیگاه آپارتمان روبه رویی تنگ نمیشه..

بعد زنگ زدم همسر و انتن درست جواب نمیداد وصدام نمیرفت و این بیشتر کلافم کرد

و بعد تماس حس کردم واقعا بی انرژی ام... ته کشیدم و خسته ام..

تازه امروز رفتم فایل عکس هامو گرفتم خیر سرم 120 تومن تخفیف گرفتم اومدم خونه دیدم صد تومن کم دارم و به این فکر میکنم نکنه صد تومن اضافه دادم

درسته سه تومن خرجش شد و صد تومن چیزی نیست در مقابلش ولی اون صد تومن تخفیف بود. کلی حس پیروزی وزرنگی داشتم میفهمید چی میگم؟ خیلی ضدحاله

اینجا دیگه مثل قدیم نیست قدیم میرفتی میومدی همیشه کامنت داشتی یه انگیزه بود الان ده دوازده روز میگذره به جز دوسه نفر همون روز اول لطف میکنن کامنت میزارن دیگه کامنتی نیست باشه هم پیجای بازاریابی کامنت میدن فقط

میدونین بچه ها برکت از بلاگ هم رفته