بنظرم یکی از قشنگی های پاییز خرمالوا
سال اول ازدواجم عاشق خرمالو شدم.. وقتی اولین بار مادر همسرم اومد خونمون
دیدم همسرم با یه سبد خرمالو اومد، گفتم چرا خرمالو گرفتی؟ من خرمالو دوست ندارم
گفت مامانم خرمالو دوست داره. گفتم خب پس خوبه،
بعد اونشب به اصرار همسر خرمالو گذاشتم دهنم و حس کردم چقدر این میوه خوشمزست،
هنوزم اولین باری که خرمالو خوردم یادمه ۵ سالم بود..
بابام با اون دوچرخه بزرگش که پشتش به زین تسمه دار داشت اومد مهدکودک دنبالم و منو نشوند جلو دوچرخه..
منکه یادم نمیاد ولی بابام بعدها میگفت یبار اون موقع ها بهش گفته بودم:دیگه با دوچرخه نیا دنبالم دوستام باباشون با پیکان میاد دنبالشون..
داشتم میگفت منو نشوند و چشمم افتاد به چندتا پاکت میوه
پرسیدم این چیه و بابام گفت خرمالوا میخوای ببینی چه مزه ای داره؟
هنوز تصویر اون روز محو پس ذهنم هست، یه خرمالو نصفه دستم بود، بابام پدال میزد به سمت خونه؛
اولین گاز به خرمالو زدم... گس بود! تمام دهنم جمع شد.. هرچی توی دهنم بود تف کردم بیرون.. تصویر پیرزن و پیرمردی که قدم زنان باهم حرف میزدن رو وقتی از کنارشون رد میشدیم؛ یادمه،
و طعم گس دهنم..