صبح با مامان رفتیم بیرون..
میخواستم کفش بخرم پاشنه بلند!
جنسا یعنی اشغال:|
نمیدونم اینجا اینجوریه یا شهرای دیگم همینه دم عید هرچی آشغال مونده میارن مغازه ها
نخریدم:|هیچی چشم بازار کور کردم یعنی:|
انقدرم افتاب خودم سردرد شدم بدجور..
3تا کتاب انتخاب کردم بخرم هیچکدومشو کتاب فروشیا نداشتن..
سراخر دست گذاشتم روی رهش با کلی خواهش که امیدوارم نخونده باشن:|
12:30رسیدم خونه با سردرد نیم ساعت خوابیدم
بعد گوشیمو برداشتم از اسکرین شات هام اولین متنی که بنظرم خوب اومد نوشتم..
بگم کیو دیدم؟بگم کتاب براکی خریدم؟؟
نمیگم^_^:|
:|
اومدم خونه مامانم اتاقمو علنا مال خودش و کارای هنریش کرده..
داداشمم پررو پررو میاد از اسپریم میزنه بی اجازه
سرم چه درد میکنه بی جنبه ی افتاب ندیده:|
پتومو بردارم برم بیرون بخوابم سنگین ترم:|
+جدیدا پستام فقط بوی غر میده:|