همینطور بی مقدمه بگم ک پوشیدم که به سانس ساعت4 قرارم با مریم برسم!
پسر خالم بود نشستم کنارشون گفت:میخوای با خاله بیام برسونمت هوا داغه،میری دانشگاه؟؟
گفتم نه سینما،که گفت سینما؟؟؟پس باهمون تاکسی برو:|:))
خلاصه بلاخره رسیدم مریمو دیدم و رفتیم فیلم ببینیم
خب فیلم به وقت شام غمگین بود..من تمام مدت خیره شده بودم و تماشا میکردم و به فین فین مریم گوش میدادم
وبه دوموضوع فکر میکردم
1مریم درعین مهربونی و هیجانی و شیطنتش روحیه حساسیم داره
2الان بچه ها فردا میرن باهم سینما اگه همه مثل مریم حساس باشن چه دورهمی شود:|
بعد قدم زنان رفتیم ازادی و بعد از خیاطی رفتن من برا چادر رفتیم یه چیزی بخوریم
کلی سعی کردیم با پرستیژ باشیم و نشون ندیم اسمارو بلد نیستیم که مریم زد به در رسوایی گفت اقا اینا چیه؟:)))
به صرف شوخی و خنده و غصه و... خوردیم تموم شد
چی میخواستم بگم دیگه؟:/
فقط همینو بگم که اگه یه سری دیگه فرصتش پیش بیاد باز باهم میریم بیرون:)
راضیم فقط زمانش بیشتر شه:دی
اینجا رو هم بخونید:دی