۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

حس خوبی که باز دلتنگش میشم..


امشب شب آخر مراسم بود:(دلم برای حال و هواش تنگ میشه..

خیمه هارو فردا جمع میکنن..

روز عاشورا ساعت6 زیارت عاشورا بود!تا 9/9:15طول کشید بعد مردم رفتن10:30 مراسم بود..دیگه بچه ها کارارو انجام دادن..

بعد ساعت 3بود حدودا که ناهار دادن تا حدودای4کاسه هارو جمع کردن و تا5/5:15تمیزکردن و شستن..

دیگه علنا همه بیهوش شدن وتا شب که باز مراسم بود نرفتن تو خیمه ها خوابیدن:))

فاطمه ازشون چندتا عکس گرفته بود گفتم بزارم براتون:)

:دی

پسر است دیگر=))



اینم خلوت برادرای بسیجی



دیشب که مراسم تموم شد..اومدم بالا تو اتاق..که متوجه شدم پسرا جارو هارو گذاشتن و دارن سینه میزنن و میخونن:)

قطعا دلم برای حس و حال این شبا تنگ میشه:)




دریافت


  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۱ مهر ۹۶

    فرشته..



    دلم فرشته ای میخواهد..

    فرشته ای به مهربانی اسمش..

    تا شب که میشد..

    دنیا که تنگ میشد..

    دل که مشت میشد وبه سینه میکوبید..

    صدای لالایی اش این طفل لجباز درون سینه ام را آرام کند..

    شبیه کودک وحشت زده ای که در شلوغی خیابان دست مادرش را روی شانه احساس کند..

    همانقدر امن..

    بخواند و نوازش کند موهای آشفته ام را..

    آنقدر که به خواب بروم و فردا فراموش شود تمام هزیان های تب آلود قبل از خواب..

    دلم فرشته ای میخواهد..

    که هرشب مرا در ازدحام کوچه خیابان خیال دریابد..


    پ.ن1:دفتر دست نوشته هامو نگاه میکنم!با دیدن بعضیاشون دلم میخواد تک تکشون بخونم..یاد اون همه احساسی که خرجشون کردم میوفتم..

    این دست نوشته ها انگار باید انقدر بمونن تا دور ریخته شن!

    پ.ن2:امشب یه دعا شنیدم..بدجور به دلم نشست:)دعا این بود:خدایا شب اول قبر مارو شب آرامش وراحت شدنمون قرار بده..



  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۱۰ مهر ۹۶

    money



    Money dosn't change people..

    Reveal them!!


    #Hacker



    +وجدانن معلومه کف گیرم خورده به ته دیگ یا نه؟؟(ایهام داشت^_^)

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۱۰ مهر ۹۶

    بشنوید

    بعد از کلی تلاش موفق شدم اپلودش کنم:)

    دوسش دارم..تا اخرشو گوش کنید:)





  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۹ مهر ۹۶

    خیمه محرم



    از قبل محرم به یه عزیز قول دادم امسال محرم از مراسما و خیمه فیلم یا عکس بزارم براش:)

    دیگه امشب یه فیلم۱۵ثانیه ای گرفتم بزارم ببینید همگی:)





  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۸ مهر ۹۶

    و کاش بفهمم محرم برای چیست!



    چندشب پیش هییت شهرک اومد خیمه..

    خیلی قشنگ بود کارشون خیلی,تموم که شد موقع پذیرایی متوجه همهمه بینشون شدیم..

    اما خیلی نگاه و دقت نکردیم ببینیم چه خبر!

    فقط وقتی رفتن دیدیم خیلی کثیف کاری کردن و بچه ها تاکی جمع کردن و جارو..

    دیشب از حرف یکی از پسرا متوجه شدیم بخاطر شام اومده بودن و وقتی فهمیدن شام نمیدیم اینجوری چای و پذیرایی ریختن و لگد کردن رفتن!

    آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه!:)

    هییی

    +خدایا نکنه این محرما بیان و برن و عمر ما تموم شه!بدون اینکه یه درس زندگی بگیریم..بدون اینکه یکم رشد کنیم..



    میگم

    نظرتون چیه از بیان درخواست کنیم یجور سیستم نظرسنجی یا رای گیری بزارن تا به هر کدوم از امکانات جدید لایک یا دیسلایک بدیم؟؟

    تا اون امکانات جدیدی که دوست نداریم برداشته شه؟:)

    اگر اره شما هم اینو بخواید ازشون

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۱۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۶ مهر ۹۶

    اوه مای گاد+الحاقیه(شریفی:دی)

    1

    بونجوق

    ژو مپل سمیرا

    ایل إ غضا ایغانی

    +میغفتیم

    _چغ,چغه:))

    :))وای عاشق  فرانسه شدم..

    درعوض الان  کلاس ادبیاتم,به مراتب استاد داغون تر از اقای پورمخبر تو.فیلماش

    پیرتر:/

    بداخلاق تر:/

    همشم میره تو حالت اسکرین سیور:/

    خدا صبرمون بده.صداشو میزارم:/


    2

    الحاقیه

    عاغا میدونم خیلی پست میزنم ولی بزارید اینو بگم:دی

    قبل محرم که خیمه زده بودیم من از در خونه همسایمون میرفتم داخل از در حیاطشون میرفتم بیرون که راهم نزدیک تر باشه(دراین حد تنبلم)

    یه روز یه پسر جدید دیدم که گویا از بچه بسیجیایی بود که امسال گفتن برنامه هارو دست میگیرن

    من ه وارد شدم با این موجود ناشناس روبه رو شدم و اونم که تعجب کرده بود با اخم نگام میکرد که من سلام کردم

    بعد با یه صدای کلفت و جدی با یه حالت خنده داری جواب داد

    یعنی تا ربع ساعت نیش من باز  بود به طرز سلام کردنش میخندیدم

    خلاصه ازینا گذشته شبای بعد فهمیدم این موجود ناشناخته یجورایی شده مسئول هماهنگی..

    از حق نگذریم خدا خیرش بده خوب جارو میکنه:دی اگر جارو نمیکردن ما باید جارو میکردیم:دی

    اوایل فکر میکردیم ادا در میاره اینجری حرف میزنه,مامانم اولین برخورد باهاش میگفت اه اینا خیلی خشکن دیگه

    بع2 شب پیش من نرفته بودم پایین اومده بود بعد مراسم بالامیگفت سمیرا حالا که فکرشو میکنم میبینم خوبه ادم همچین دوماد با جذبه ای داشته باشه ها@_@

    مo_Oن

    شبا من میام بالا پنجره اتاقم بازه!صدای برادر برادر این شریفی خیلی خنده داره:)))

    بس که حرص میخوره:))

    الان از دانشگاه اومدم راننده تاکسی نبود اومدم از مسافر جلویی بپرسم.. تاکه گفتم اقا کجا میره دیدم شریفیه:|

    سریع رومو برگردوندم نمیدنم متوجه شد منم یا نه..

    به سختی نشستم صندلی عقب و کنترل کرددم خودمو که نخندم

    یه نفر دیگه جا داشت تاکسی دوتاخانوم اومدن گفتن ما دونفریم پیاده شد گفت من با تاکسی بعدی میام!

    حالا من:

    بابا پتروس فداکار بابا دهقان شجاع:دی


    3

    تو عالم خودم بودم  وارد خیمه شدم داشتن شله زرد درست میکردن برای امشب,

    که پسر همسایمون۶سالشه اومد گفت:کجا بودی تاحالا؟

    من:|

    +دانشگاه

    _چرا اینقدر دیر اومدی؟

    +برو ببینم بچه واسه من زبون دراوردی,

    _بگو چرا دیرمیای؟

    +حسنننننن برو:|


    فسقلی منو تفتیش میکنه:|

  • ۱۳ پسندیدم:)
  • ۲۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۵ مهر ۹۶

    کله عروسکی

    ببینید


    میخواستم بعدا ازش رو نمایی کنم ولی...

    همش حس میکنم الانه که برگرده مثل این فیلمای ترسناک..

    بعدم بخورتم..

    نخندید واقعااااا ترسیدم..

    تا سکته نکردم از جلو چشمم برش دارم

    نمیدونم چرا بعضی وقتا عین بچه ها میشم:|

    بنظرم موهاش اندازه موهای خودمه..شاید یکم کوتاه ترباشه موهاش نهایتا..


    +گذاشتمش تو کمد الان میتونم با کمی ارامش درس بخونم:|

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۴ مهر ۹۶

    شب نوشت,بلکم موقت بود:|


    صبح رفتیم باشگاه رفتم رو وزنه دیدم به:/۲کیلو لاغرتر شدم:|

    خانومه کناریم گفت خوبه که همه چیت خوبه 

    مامانم زودتر پرید گفت نگید خوبه,همش دعوا داریم با خانوم غذا نمیخوره:/


    امشب عمه دخترهمسایمون میگه شما چرا انقدر لاغر شدی؟

    با خنده میگم دیگه خب زندگی فشار زندگی:دی

    میگه بزار به زندگی برسی اونوقت چوب خشک شدی میبینمت:|

    نمیدونستم زندگی یعنی شوهر:|


    دیشب باز رفتم پیش متخصص گوارش البته بعد کلی معطل شدن..بعد معاینه دستشو تکیه داد به صندلیش گفت:

    خیلی استرسی و عصبی؟

    من:|

    بعد زل زد تو چشام گفت:چی میخونی؟

    یه لحظه حس معتادایی وداشتم که موچشونو گرفتن:|

    اخرش گفت یه کپسول میدم سنگین یکم شبا اول پودرشو نصفه کن بعد کپسولشو بخور دووزش بالاست..

    دیدی اذیت نمیشی کامل بخور از چند شب دیگه!

    کمکت میکنه کمتر فکر کنی!


    عصری به هرکی گفتم باهام بیاد خرید کسی نبود!

    خودم یه تنه رفتم:|

    البته پوستم کنده شد:|

    به زودی با عکس بهتون.نشون میدم دارم زندگی چگونه سر میکنم:/



  • ۵ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۴ مهر ۹۶

    جوان ایرانی سلااااام:////

    شنبه۷:۳۰کلاس داشتم۶پاشدم تا خود۱۲جلوی عالم وادم خمیازه کشیدم:|

    صبحی باز به زور از خواب بیدارم کردن که برم باشگاه بعدم اموزشگاه..

    از سر سفره پاشدم مامان گفت:کجا

    +میام میام,

    ربع ساعت بعد

    _سمیرا کجایی؟

    +تو راهم دارم میام(زیرپتو بودم)

    ده دقیقه بعد

    _یعنی اگر بیام زیر پتو باشی شت و پتت میکنم:|

     پامیشم خودمو میچسبونم به قفسه کتابام

    مامان میاد

    به زور یه کش و قوسی به بدنم میدم وبعد حس میکنم شارژم تموم شد همونجا میشینم رو زمین

    میخنده میگه:پاشو دوتا سلام برخورشید برو بعدم خونه رو جمع کن بریم

    +خستم لحنتی خسته..:(((


    +نگارنده درحالی که عضلات دهانش از شدت خمیازه رو به پاره شدن است!

    +سیستم بدن من خیلی باحاله,حتی یادمه اونموقع ها که سحرخیز بودم درس میخوندم دیگه ساعت۲/۳میشد خوابم میگرفت شدید!

    هایپ یا اسپرسو میخوردم!بعد ...

    میخوابیدم:|

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۴ مهر ۹۶