من مترسکم
دست هایم به حلقه نرسیده 
خشکشان می زند و
چیز زیادی از زوایا نمی دانم
هر روز
به یک نقطه از تکرار می نگرم
سرد و کهنه.
غم آلود.
من نگهبان بی نگهبانم
گیر یک شغل کسالت بار
نه مزرعه رهایم می کند
نه حتی می توانم سر بچرخانم،
ببینم کجای زندگی ایستاده ام.
خودت بیا 
مرا در آغوش بگیر
به یک کلاغ و چهل کلاغ هم فکر نکن
فقط جرات کن و بیا
بگذار ترسو ها هر چه می خواهند قار و قار کنند
دلم می خواهد همین طور سیاه پوش بمانند
و زمانی که مرا می بوسی 
و عشق در دلم به تکان و تکاپو می افتد
از شدت کفر 
دسته جمعی عزا بگیرند
وضع من هم همین طور نمی ماند
باد هم به کمک می آید
بیا به بازوی خسته ام کمی تا بیاموز
نترس
چنان دوستم داشته باش که شاخه ی جدیدی بروید
دیدی نمی رویم
صبر نکن
چنان بشکنم که از کار بی کار شوم
برم دار ببر یک گوشه 
بی دغدغه نگاهم کن
خسته ام 
خسته از بی خوابی
خسته ام 
خسته از همیشه هوای دانه ها را داشتن
جایی مرا بکار و بکوب 
که فقط حواسم به تو باشد
بشکنم
نترس 
این زخم ها را دوست دارم
آستین مرا بشکن 
خرد کن
برای فهمیدن آغوش
درد به اندازه ی دو آرنج که چیزی نیست


+خیلی دوسش داشتم خیلی..