تمام وقت هایی که لبریزم بی هیچ صدایی حرفی فریادی..
وقتی پر بغضم و مدت ها و شاید سال هاست خیال خالی شدن به دلم مانده..
تمام وقت هایی که رمق از جانم رفته..
یک منم سراپا ضعف..
و هیچ پناهی برای خالی شدن نیست..
وقتی که میدانم باید قوی باشم..وقتی که میدانم باید پنهان کرد ضعف را درد را..
تا یک روز یک جا به رویم نیاورند..تا زخم حرف ها داغ افزون بر دلم نباشد..
ثانیه به ثانیه ی این روز های لعنتی پر درد دلم میخواهد،تمام این وبلاگ و گوشی مخاطبانش را نابود کنم که یک نفر در این دنیا نیست که بشود با او از درد هایت بگویی
بگویی هق هق بزنی
بگویی قضاوت نشوی
بگویی و زخم زبان نشنوی..
ثانیه به ثانیه ی این زهر را با دردی در تمام وجودم..در سینه ام در داغی سرم و حرارت معده ام میبلعم
و شاعرانه مینویسمم...
میخندم..
لال میشوم..
لال..