نه که خیال کنی آدم جا زدن باشم! نه.
من فقط ترسیده ام، نگرانم!
دلم گرفته و حس میکنم جای من کاکتوس کوچکی ست کنج خانه، خارج از دید همه... کاکتوسی که خودش می ترسد رنج خارهایش کسی را برنجاند..
همیشه اینطور نیست! خیلی وقت ها دست می اندازم زیر بازوی خودم. خودم را بلند میکنم از زمین. گرد غم را از لباسم میتکانم، به چشم هایم لبخند میزنم...
میفرستمش پی دیوانگی، پی دلدادگی، پی عاشقی
پارچه متر میکنم تا لباسی برای آمدنت بدوزم
صندل میخرم برای راه رفتن کنارت
کتاب دست میگیرم برای حال بهتر
گاهی اما دست می اندازم بلندش کنم نمیشود، عاقبت کنار خودم می نشینم. دلگیر، دلشکسته، پر از شکوه، تلخ، تلخ...
آخر عشق در روزگار کرونا این روز ها را هم دارد..
هربار که مادر کم طاقت میشود و میگوید: "اگر حداقل اینجا بودند تکلیفتان تا الان معلوم شده بود" دلم می گیرد.
میترسم این فاصله گذاری های غیر اجتماعی.... بگذریم!
مرا ببین.. به من نگو آرام باش، نگو نگران نباش من مدت هاست قوی بوده ام. از من بپرس خوبی تا بگویم نه، نیستم!
اما نپرس چرا. تو مرا بخوان، بلدم باش،بفهم مرا، تو آرامم کن، آرامم کن!
+موقع افطار و اون لحظات به یاد ماهم باشید:)