۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یک کوه درد و یک وجب دل» ثبت شده است

لبخند بزن

لبخند بزن گرچه دلت پر شده از درد

تا گریه نفهمد به سرت غصه چه آورد...

 


برگرفته شده از cofe-sher.blog.ir

  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۱۵ آبان ۹۸

    با غم من بساز..

     

     

    یه روزایی دلم اگه خواننده بود صداش عین صدای بنان میشد اونجا که با اوج غم تو صداش میگه:

    آه، ای الهه ی ناز با غم من بساز...

    کین غم جان گداز برود ز برم...


    دریافت

     

    +شبیه متن یه جایی خونده بودم این تغییر داده اشه..

    دل گرفته رو شاید بشه با غم صدای بنان فقط گفت..

  • ۱۱ پسندیدم:)
  • ۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۱۳ آبان ۹۸

    دستان دعا بدتر ازینم نکند..

     

    میدانی دردناک ترین لحظه کجاست؟

    آنجا که دست کشیده ای از دنیا..نشسته ای بی نبض هیچ احساسی..

    و دلمرده تر از آنی که بخواهی.

    آندم که میدانی دیگر ازین خانه، آمینی برای دل مرده ات نجوا نخواهد شد..

    من کفر نمیگویم خدا ولی ای کاش سهم من ازین دل آه نداشت، بغض نداشت،نیش و کنایه نداشت،نفرین نداشت..آه نفرین نداشت.

    دلت اگر برای دل بی پناهمان سوخت...هیچ!بگذریم!

     

    +توی یکی از گروه همکاران عکس زوج میانسالی رو دیدم که انگار پنجاه و اندی سال داشتند..مرد همسرشو توی بغلش گرفته بود..و روی عکس یه بیت شعر بودبعد از خوندن عکسای بعدی ،بیت سوم یا چهارم فهمیدم همسر این آقا فوت شدن.شایدباورتون نشه 80عکس پروفایل ازین زوج بود سه چهار تصویر تکرار میشدند با بیت های متفاوت..و تنها این جمله که پایین هر عکس بود:از همه خوبان سری..

    +عنوان از علیرضا آذر:کاش بعد از تو خدا خانه نشینم نکند،دستان دعا بدتر ازینم نکند

    مخاطب نوشت:میدونی میم،بهت حق دادم از روزی که فهمیدم دیگه دلت نمیخواد باهام حرف بزنی،اونروزی که حالت بد بود پیامت دادم و تو نخواستی حرف بزنی یا بشنوی.نمیخواستم سرزنشت کنم یا چیزی بگم میخواستم بگم منم مثل توام ببین،میخواستم بگم میفهمم چته دختر:)

  • ۱۳ پسندیدم:)
  • ۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۹ شهریور ۹۸

    من آن ابرم که میخواهد ببارد

    و خدایا تو بگو،

    چه شد که باغ جوانیمان را درد اینگونه خشکاند؟!

    چه شد که بغض فروبرده ی چندساله..

    در نماز میشکند..

    و قامتی که از هق هق دردی کهنه خم میشود..

    راستی خدایا چه شد که مستحق این همه درد شدیم

    به روی خودمان نیاوردیم..بغض فرو دادیم و خندیدیم..

    ولی تو که میدانستی غم پنهان را!

    بس نبود؟ بس نیست؟!

    تو بگو به کدامین گناه........


    +دل تنگم هوای گریه دارد(ادامه عنوان)

    و لبخند هایی که انگار بیش از همیشه درد میکنند





    دریافت
  • ۱۸ پسندیدم:)
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۸

    یا من شبیه کوه برفی سرد و سنگینم؟


    دلتنگی همیشگی نیست..

    قلب هم شبیه لباس،

    روزی برای خریدارش جا باز میکند..


    +شده دلتون بخواد زمین دهن باز میکرد میرفتید تو زمین و ازین حس گناه لعنتی راحت شید؟ من چندساله ...

    +فراتر از کسی رو نداشتن برای دردهای همیشه نگفته ات،قضاوت های مضحک و ابتدایی و چرندی مثل شکست عشقیه!

  • ۱۳ پسندیدم:)
  • ۱۴ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۳ اسفند ۹۷

    نمیتونی پنهون کنی


    کدامین معجزه،کم میکند بار این درد را..

    که من با یازده آیین و مذهب گریه کردم


    +میلاد فرجمند با کمی تغییر

    نه دلتنگ کسیم نه یاد کسی،ولی این اهنگ به حالم میخوره





    دریافت

  • ۱۲ پسندیدم:)
  • ۱۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۱۶ مرداد ۹۷

    مرد درون من

     

    زندگی مرد میطلبد..مرد میخواهد ماندن،ادامه دادن..مرد درون من خوی یک جنگجوی دلشکسته را دارد

    پادشاهی که در قلمرو خویش که هیچ در پس دل خود مانده است..سالار سپاهی که توان دفاع از تک بانوی خویش را ندارد..

    تمام وقت هایی که بغض میکنم را فریاد میزند..به اندازه تک تک وقت هایی که دلم میشکند داد میزند..هوار میکشد چه میخواهید دیوانه ها؟؟شما را به خدا دست بردارید..به راستی، به کدامین گناه؟

    من اه میکشم و او فریاد میکشد..من تکه تکه میشورم دستمال میکشم و تمیز میکنم و لال میشوم و او تکه تکه میشکند میکوبد و فریاد میکشد..

    من آرام مینشینم به خود میلرزم و او حرف میزند و میرود در را میکوبد به هم..میزند به خیابان..اصلا نشد میزند به بیابان میرود..

    من میشنوم و لبخند میزنم و او تمام خشمش را مشت میکند و حواله ی آیینه شکسته ی دل میکند..من درد میکشم و از شدت درد همه وجودم به رعشه می افتد..او از خورده شیشه ها زخمی میشود و کسی نمیداند نمیفهد درد چیست!راستی تنها همزبان دل همه بیرحمانه میزنند..خودزنی برای چه؟

    من پای سجاده مینشینم و حرف نمیزنم لال میشوم وخیره به نقطه ای.. درست مثل دیوانه ها ولی او گله میکند و شکایت میکند..

    راستی خدا تو بگو چندسال بی وقفه خندیدن درد سال هایی که گذشت را پاک میکند!

    خدایا تو بگو چگونه همه ی آنچه را که روا شد را میتوان دوا کرد؟خدایا تو بگو این دل چگونه باید دل بشود..

    مرد درون من..میداند یک کوه درد و یک وجب دل را تنها غرور نگه داشته..قلمرو باخته را ،دل پر زخممان را با لبخند نگه داشته ایم که دشمن شاد نشویم..

    که عالم ادم ندانند سپهسالار سپاه را دشمنی نتوانست از پا درآورد و ما از خودمان خوردیم..بد خوردیم..سال هاست میخوریم..

    خوردیم جرعه جرعه این زهر بی همنفسی را نوشیدیم..

    تا ندانند من و او..چه ها کشیدیم..و نگفتیم و خندیدیم که خانه ما از درون اب است بیرون افتاب..

    میدانی حتی راهی برای جازدن وباختن نداشتن یعنی چه؟؟میدانی چاره ای جز پیشروی و حرکت نداشتن یعنی چه؟

    زندگی مرد میخواهد..مرد میخواهد سال ها هرروز با این درد ساختن..هرروز زهر از دست عزیزانت خوردن..و تواین را نمیفهمی!ونخواهی فهمید..که چه میشود یک دلمرده سال ها دلش هوس غربت کند..

    توکه...

     

     

     


    دریافت

     

    +برای چالش ایشون:)میشد جور دیگری نوشت ولی من به یه تخلیه ذهنی نیاز داشتم 

     

  • ۸ پسندیدم:)
  • ۱۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    وای بر وقتی

     

    شب خودش پر میکند بغض گلویم بی سبب

    وای بر وقتی که غم هم پا به پایش میدود

     

    بشنوید:)



    دریافت 

     

     

  • ۹ پسندیدم:)
  • ۸ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۱۷ تیر ۹۷

    برای،خودم


    عمیق تر دختر..
    بگذار تا با هر نفس سوزش دردناک قلبت در تارو پودت رخنه کند
    آنوقت تمام میراث دلت را با آه رها کن..
    دیگر حتی خبری ازآن دخترک خوش خیالی نیست که گمان میکرد کسی خواهد بود که مرهم شانه های بینوای تنهاییست..
    دست نوازشی خواهد بود..
    که بی منت مهربانی ها را نثار دل بی ریایت میکند..
    همدمی که قدر قلب پاکت را میداند..
    میدانی گاهی گمان میکنم خالقم مرا اشتباهی درمیان این آدم ها آفرید..
    من زاده ی حس پاکی بودم..
    در میان جمعی که جز منفعت خود هیچ نمیفهمیدند..
    میراث حس پاکی که جز اشک و چشم هایی به خون نشسته‌ برایش  بیانی نبود..
    دیگر ولی اشکی هم نیست..
    اصلا انگار ازان دخترک هیچ نمانده..
    مچاله ی خاطراتیست که میگوید دلکم آخر و اول همه تنهاییست...روی پر تنهایی خویش بمیر..
    دیگر ای روح بی هم نفس آزرده!
    بعد ازین مشت بی رحمی این خلق به قلبت کوبید..
    در دلت زمزمه کن کاش میشد که گهی هم کر بود
    لبخند بزن رو به سمت دلت دلسوز بگو
    کاش میشد که کمی،گاه کمی هم میمرد..


    27.2.97

    +دست نوشته

  • ۱۸ پسندیدم:)
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷

    دست نوشته ی بغض آلود


    بازی دنیا را میبینی؟؟

    انگار نشسته به تمام زخم هایمان ریشخند میزند..

    داستان آشناییست..

    داستان دختر بچه ای که وقتی حتی سه سال هم نداشت رخت و بالشش را برمیداشت و به اتاق دیگری میرفت تا تنها بخوابد..

    مثل دخترکان دیگرنبود.. دوست نداشت  در آغوش مادر یا هرکس دیگری بخوابد..

    یا به هر بهانه ای خودش را برای بقیه لوس کند تا نوازش شود..

    دخترکی که اصرار داشت ثابت کند مردانگی ها دارد و ضعیف نیست!

    وقتی درد داشت..زخم که داشت..با تمام کودکی هایش گره اخم هایش را محکم تر میکرد و بیشتر در قالب مرد درونش فرو میرفت و..

    سکوت میکرد..

    همیشه همینطور است..دخترک بغض که میکند لال میشود..

    هزاران بار هم که تکانش بدهی صورتش را هم سیلی بزنی لال میماند...

    آخر می دانی بغض انبار شده در گلویش با اولین کلمه رسوا میشود..

    ومردانگیی که با قطره قطره اشک هایش میرود..

    تو خوب میدانی!

    مرد تنهایی دخترک, تو خوب مرا میشناسی..

    درست در تاریکی تنهایی هایم قطره قطره از چشم هایم میباریدی و بعد گوشه ای مینشیستی و با همان اخم با غیض نگاهم میکردی..

    همانجا میماندی تا دخترک ساعاتی را فقط دخترک بماند!

    دخترک جا مانده در کودکی هایی که حال میراث تولد مرد درونش بغض های مدفون شده ایست که گاه گاه راه نفسش را میبندند..

    مردانه کوه درد رفتن ها دل کندن و دل شکستن ها را به دوش کشید..

    پای همه نبودن ها ,نا مردانه ها.. مردانه ایستاد بی آنکه حتی کسی بفهمد چندبار شکست..

    میدانی..

    درد تارو پودت را عوض میکند..

    حال دختربچه ی همان روزها بزرگ شدت و روزگاری است که دلش حسرت یک آغوش بی منت دارد..

    جایی که این بی امان بغض ها را ببارد و کسی نباشد که با زخم زبان خنجر به دل خسته اش بزند..

    حتی دیگر برای گریه کردن لازم نیست کلمه ای حرف بزند..

    آنقدر از مرگ آرزوهایش سیلی خورده که بی هیچ حرفی هم ببارد..

    مدت هاست در تمام این لحظات هجوم بیرحمانه غم آرزوی آغوشی را دارد که سر روی سینه اش بگذارد..

    سیر گریه کند..تا آرام شود و خوابش ببرد..

    نه نوازش میخواهد نه دلداری..حتی اگر اخم جواب اشک هایش باشد هم مهم نیست..

    همینکه با صدای کوبیدن قلبی بغض لو رفته راببارد تا خوابش ببرد..

    حسرت چنین خوابی انگار تمام خواسته اش شده است..

    میدانی مدت هاست حتی مرد درونم هم دیگر اخم نمیکند اوهم مردانهپا به پایم اشک میریزد..

    دلم خواهری میخواهد..

    میگویند خواهر نمک روی زخم نمیپاشد..مرهم است..

    اما نه..

    میگویند هیچکس مثل مادر نمیشود..

    اما مادرم هم که...

    آخ میدانی دخترک..

    هیچکس این کوه غم را مرهم نیست...مرد بمان

     


  • ۶ پسندیدم:)
  • ۰ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۱۱ تیر ۹۶