۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یک کوه درد و یک وجب دل» ثبت شده است

دست نوشته

 

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۲ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۴ اسفند ۹۵

    تازیانه



    اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست


    +...


  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۱۷ دی ۹۵

    سرنوشت


    صدایم میکند..

    بی هیچ حرفی کنارش مینشینم سوالش را میپرسد..

    اخم میکند..دستش را نزدیک صورتم می آورد..کمی ترسیدم..دستش زیر پلک هایم ماند..

    اخمش غلیظ تر شد..اما هیچ نگفت..

    تا ته نگاهش را خواندم..کبودی وگودی زیر چشم هایم خبر از بی خوابی یا گریه میداد

    خودم راعقب کشیدم..

    _چایی بیارم؟

    +آره

    طعنه آنروز هایش یادم هست

    طعم تلخش هنوز قلبم را آزار میدهد

    "چرا همه دنیا باید با تو لج کنن؟!"

    دلم نمیخواهد تنها باشم..ازعواقبش میترسم..دلم میخواهد کسی باشد برایم حرف بزند..

    اما وقتی کسی کنارم هست کلافه میشوم و به اتاقم برمیگردم..

    دیگر حتی گوشم بدهکار تهدید ها و گلایه های مادر هم نیست..

    همان بهتر که سرم گرمه همین ماسماسک باشد..

    میدانی این همان فرایند انکار است..

    تلاش برای انکار..

    بازهم دوره آن دردهای عصبی برگشته..

    آن درد های عصبی دست هایم که دلم میخواهد از شدت درد مزخرفش مشت بکوبم به دیوار..

    اما بزدل تر ازین حرف هاهستم..

    میدانی این دست های ظریف هم تاب این ضربه هارا ندارند..

    میشکنند..

    معده ام باز شمشیر بسته به هر غذایی..

    بازهم نوبت جملات کلیشه ایه "زخم معده میگیری عاقبت.."

    "تو زنده نمیمانی با این وضع"

    "حواست هست داری با خودت چه میکنی"ها رسیده..

    میدانی من هنوز هم با انگیزه زندگی میکردم..

    من هنوزم قوی بودم..

    با هزارم درصد شاد بودم..

    اگر آن "محال"لعنتی بند دلم را پاره نمیکرد

    کمی طول میکشد..تا دوباره دل شکسته ام بااین سرنوشت کنار آید



    +دست نوشته نه!درد نوشته


  • ۱۰ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۶ آذر ۹۵

    بغض های پنهان


    این روزها دلم محتاج غریبی است..

    که در فریاد سکوت بیراهه ها..

    جایی درست در بن بست بی کسی..

    مرا دریابد..

    و من را که از فرار ناممکن بن بست ها عاجز مانده ام..

    در آغوش گیرد..

    تا حکم پایان این سکوت تلخ تنهایی..

    باشکستن غرور درچشمانم همراه شود..

    غرور ترک خورده ای که مدت هاست در انتظار فروریختن است..

    ورهگذری که غرق درسکوت..بی هیچ کلامی..وحتی زخم زبانی.. مرا در آغوشش نوازش کند..

    آخ دلم چه کودک شده ای..

     چه سر دل هایمان آورد دنیا..

    بی صدا..ذره ذره کنار کسانی که عاشقانه دوستشان داریم..

    جان میدهیم..پر پر میشویم..

    آه ای شهر غم زده..

    از کجای این خراب شده بغض های پنهان شروع شد؟!

    نفرین بر فاصله ی آغوش تا آغوش وغربت بی کران دل ها..

    اینجا..

    در بن بست بی کسی ها..

    میان هق هق بی صدای دلم..

    و نبض احساسی که کند میزند..

    کاش..کاش قبل از جان دادن...

    مرا دریابی..



    +آدم گاهی دلش میخواد بعضی دست نوشته هاشو چندباره بخونه..ببخشید اگه تکراریه..





  • ۹ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۲۸ آبان ۹۵