۰•●کـاغـذ سفــید●•۰

You are ENOUGH!

روایت یک دورهمی



داستان ازونجایی شروع میشه که واران پیغام داد و پرسید که دارم میرم مشهد؟!وهنوزم دلم میخواد ببینمش؟(من به شدت آدم فضولیم و دلم میخواد تک تک بلاگرارو ببینم:دی)

ومتوجه شدم قراره بیاد مشهد,واینجا بود که طرح اون نقشه تو ذهنم اومد ازونجایی که با روحیه محبوبه آشنا بودم میدونستم غافلگیرش کنم کلی هیجان زده میشه

برای واران نوشتم:به محبوبه نگو من براش هیچی نگرفتم میخوام تورو به جای کادو بدم بهش:)))

وقرار براین شد که محبوبه بیخبر بمونه!

محبوبه گفت که پنجشنبه بریم بهشت رضا بدجور دلم میخواست برم ولی ازونجایی که میدونستم اکه پنجشنبه بریم دیگه جمعه حرم نمیاد و وارانم پنجشنبه شب میرسه کنسلش کردم و تاکید کردم جمعه حرم باشن!

حالابماند واران چه پوستی از من کند تا دوخط اطلاعات داد!میگم واران کارت دارم باید زودتر بیای میگه اول بگو کارت چیه:|دستاتو نشون بده ببینم خودتی:|خلاصه دم دستم بود خفش میکردم:دی

حالا این وسط محبوبه ام مشکوک شده بود و هی سوال میپرسید!ومیگفت من هنوز جوونم ارزو دارم چه بلایی میخوای سرم بیاری:|

منم گفتم ماهیتابمو ارتقا دادم میخوام روی تو تستش کنم:دی

اونم شروع کرد از جوونیش  و آرزوهاش گفتن و...

بماند آرزوهاش چی بودن:)))

حالا من از بیخوابی داشتم میمردم و باید به زور و التماس حرف از واران بکشم:|

من:واران چی میپوشی؟

واران:چادر مشکی:|

میخواستم بگم منم دکلته قرمز میپوشم پس راحت همو پیدامیکنیم:|

خلاصه به همین وضع فجیح حرف کشیدم:|

واینجا بود که واران داشت بهونه میورد که معلوم نیست سر ساعت برسه و اصلا شاید نیاد که نوشتم:

امیدوارم و شاید نداریم فردا سرساعت میای,اعصاب ندارما:||

خلاصه..باهمه اینا واران خانم یک ساعت دیرتر اومد و وقتی اومد که بخاطر نماز درارو بسته بودن و من مجبور شدم حرم دور بزنم تا به محل قرار برسم!ازطرفی باید زودتر همو میدیدیم تا هماهنگ کنیم جلو محبوبه سوتی ندیم:دی

رفتم و دیدم یه نفر پشت بهم وایساده و حدس زدم خودشه!

داشتم پیش خودم میگفتم برم چشاشو بگیرم یا بزنمش یکم حرص دیشبم دربیاد ولی ازونجایی که دوستان از شانس من در اشتباه گرفتن مردم خبردارن ترجیح دادم عقلانی پیشش برم:دی

باشیطتنت گفتم :یه چرخ بزنم ببینمت:دی

حس این دومادارو داشتم میان دنبال عروسشون:دی

واران که از لحن من مونده بود یه چرخ زد و دیدم اوه سفیدبرفی جلومه:دی

بعد ضمن عرض سلام و ادب و احترام حرکت نمودیم به محل قرار:دی

نشستیم با واران حرف زدیم کمی از دغدغه های مشترک گفتیم و ناراحتی های مشترک و افسوس جامه ها دریده و...نه یعنی همون در حد مویه:دی

تا محبوبه خانم بعد از کلی تاخیر با مامانش اومد..

داشتم میرفتم جلو که دیدم هردو دستشونو دراز کردن و زشت بود اول برم طرف محبوبه برای همین یه شکلک برای محبوبه در اوردم و یه ضربه به دست رو هوا موندش زدم و اول مامانشو بوسیدم و حال و احوال:دی

درادامه مراسم چلاندن..محبوبه رو بردم پیش واران وگفتم محبوبه دوستم دوستم محبوبه!

واران که خیلی تو نقشش فرورفته بود:))) خیلی متین و خانم نشسته بود بایه لبخند ملیح نگاه ما میکرد و منم با نیش باز که همه دندونام دیده بشه داشتم سربه سرمحبوبه میزاشتم..

وقتی کم کم به لحظه ای که واران میخواست خودشو معرفی کنه نزدیک شدیم من علنا به غلط کردن افتاده بودم و فشارم افتاده بود پایین :|

با فاصله ازشون نشستم و وقتی واران گفت محبوبه چنان رفت تو شک که من و واران هردو به قول خودش اب قند لازم شدیم!

بعدهم بماند بخاطر این سوپرایز فداکارانم چقدر از محبوبه فحش خوردم:|اییییش قهرم اصن:|

بعدم که انگار نه انگار من ادمم:|گرم صحبت شدن و محبوبه هربار ازشدت ذوق یاد حضور من میوفتاد و باز فحش میداد:|

اینجابود که تصمیم گرفتم کادو هارو بدم :دی

و واران گفت باید بیایم تا برامون کتاب بخره:دی

داشتیم دنبال کتابای قطور گرون میگشتیم و بادیدن کتابای مختلف مثل تذکرالاولیا یادی از آقاگل کردیم که یهو چشممون خورد به کتاب عاشقانه آرام:دی که گویا بازم پای یک آقاگل درمیان بود:دی و تصمیم گرفتیم همینو برداریم..

بعد از خوردن چهارتا لیوان آب رضایت دادن یه گوشه بشینیم تا واران بنویسه برامون تو کتابا:|

حالا مونده بود چی بنویسه..

من:بنویس دوست آن است که گیرد دست دوست در..

محبوبه با چشم خط و نشون کشید و من ترجیح دادم سکوت کنم:دی 

همین دیگه بی ماهیتابه برم پیش اینا همین میشه..

باز اومدم بکم بنویس مرگ بر شاه که دیدم واران قشنگ گیج دونقطه خط صاف خیره شده یه جا:دی

سر اخر بعد پیشنهادات بسیار بیت:

 گفته بودم که تورا دوست ندارم دیگر

درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد 

پیشنهاد این جانب کاندید شد و واران که قشنگ معلوم بود مغزش دیگه کشش نداره(واران:-P)ناچارا پس از دیدن قیافه مشتاق چون طفلان۴/۵ساله همینو نوشت وکتاب بهم داد واز نگاهش  یه(بیا بیا بگیر ندیده )میبارید:)))

خلاصه همین دیگه بقیه نداره:دی

بله این بود دورهمی ما:دی


محبوبه یک دختر خون گرم خنده روی مهربون که یه دل قشنگ داره و روحیه حساسی داره البته به لطافت رایحه گل های بهاری(تبلیغ صابون:))))!

وارانم مثل وبلاگش ملیح و حساس و خانوم  طوره:دی ولی دست نگه دارید:دی  مصداق ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه همین وارانه:دی کوک درون بلایی داره!

منم که منم باید بچه ها میگفتن:|بی ذوقا:|

  • ۶ پسندیدم:)
  • ۱۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۵ شهریور ۹۶

    لی لی لی:دی

    فعلا اینجا را بخوانید,درادامه عرض خواهم کرد:دی



    http://mahboobeh-k.blog.ir/post/253


    +تو اتوبوسم داریم برمیگردیم...ومن باز اون حس غربتی که داشتم  برگشته..

  • ۲ پسندیدم:)
  • ۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۴ شهریور ۹۶

    بغض اشنا..



    فردا ظهر برمیگردیم..

    ومن بغض کردم و چشام پر اشک باز که دارم میرم..

    این گنبد طلا این حال و هوای خوب معلوم نیست دیگه کی برگردم..اصلا برگشتی هست زنده میمونم که باز بیام؟؟

    بیام و زل بزنم به ضریح به پنجره فولاد به گنبدطلا..

    که فراموش کنم چقدر دلم ازین زندگی..

    ازین آدمایی که زخم زبون شده عادتشون..

    از این آرزوهای مرده پره...

    هییی



    +نتم کند اپلود کنم:)دوست داشتید منو دریاب اثر سیدمجید بانی دانلودکنید:)

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۱۳ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • جمعه ۳ شهریور ۹۶

    روزنوشت

    1

    دیروز رفتیم زیرزمین حرم..یه جایی که گویا بهش میگن سالن عقد!وای نه یکی نه دوتا هزارتا..

    انقدربامزه بود..آدم دلش میخواست:)

    آقای ف گوشیو از دخترش گرفت گفت:پنجشنبه جشن نامزدی زهرا (دختراون یکی همسایمون) تو بیت الرضا میگیریم..

    من:اا خونه شما؟؟

    _اره..الکی به دلت صابون نزن گفته باشم برای تو ازین خبرا نیست:|

    +من میام مشهد,تا رضا هست چه حاجت به بیت الرضا:دی


    ولی انقدرعجیب و بامزه بود,منم بودم فقط دوماد نبود:| :)))



    2

    آغا باورکنید اولین دروغگوهای تاریخ همین سخنران و مداحان..

    که میگن:یه جمله بگم و عرضم تماممم!

    بعد یک ساعت حرف میزنن:|

    والا:|


    3

    مژده:سمیرا نامزد داری؟

    +نه

    _هیچی هیچی؟

    :|

    +آره همطو خالی خالی:|

    _آخه دیدم همش سرت توگوشیته گفتم شاید نامزد داری


    یعنی از اول هفته کلهم اجمعین من۱۰تا پیامم ندادم همشو وبلاگ بودم:|بهش گفتم بلاگرم دیدم اینجوری به نفهمه:|

  • ۷ پسندیدم:)
  • ۹ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲ شهریور ۹۶

    ناز میخوابیم خشم اژدها پامیشیم:|

     این کابوس واران اینا به حدی کابوس بود کهمن گاهی فکر میکنم این اتفاق افتاد چه کنم..

    توی سرو صدای این پیرزنا به بدبختی خواب رفتم,گرم خواب بودم یکی توخواب داشت اذیتم میکرد..

    رومو کردم اینطرف یهو یکی گفت سمیرا سمیرا!

    یه لحظه میخواستم بزنم تودهنش ..اماده شده بودم بزنم که چشام زودترباز شد..

    میگه:انقدر نازخوابیده بودی دلمون نیومد بیدارت کنیم,الان دیدم تکون خوردی سریع اومدم بیدارت کنم!

    طی چندثانیه تمام فحشای ناموسی منفی مثبت۱۸اومد توذهنم!وهمون لحظه حس کردم الان که سردردشم ازین بیدارشدن یهویی!

    خب اخه مژده یا منیژه است نمیدونم بس شبیهن!دوتاحرکت اومده بودم روصورتت با اینجوری صدازدنم..بازم میگفتی اینجوری؟

    خب یکی نازخوابید دلیل نمیشه بیدارش کردی اینجوری بیاد نازت کنه!:|

    های!عای عم سردرد:|



    +زیارت به یاد همه بچه های بلاگ بودم:)

  • ۳ پسندیدم:)
  • ۵ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • چهارشنبه ۱ شهریور ۹۶

    :))فان طور

    وای وای:))

    اولین نفرپریدم توحموم تهدیدم کردم کسی طرف حموم نیاد:دی

    ازینجا به بعدش فانه:)))

    با سه تاخواهر دوست شدن,یه قلن یه تک..از قل۹سال بچه ترم من۷۶ام.اونا۶۷!ازخواهربزرگشونم ۱۸سال بچه ترم..

    متاهلا و بچه دارا تو اتاق دیگن...

    حالا ماییم توی سالن ویه مشت+۷۰/۶۰سال:))


    پیرزن اول درحالی که سوزن قندشومیزنه

    _وای به حالتون خروپف کنید

    +من دیشب تو اتونبوس (اتوبوس)خوابم نبرد..

    *اخ کمرم من جون ندارم..

    =این سرفه(سفره)ازینجا بردارید

    _اا این پتو واسه منه

    #کو اسمت که روش ننوشته:))

  • ۴ پسندیدم:)
  • ۱۱ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • سه شنبه ۳۱ مرداد ۹۶

    بزن بریم همسفر:|+الحاقیه

    داشتم پیش خودم میگفتم کنار یه دختر همسن خودم بشینم که بعدا هم اتاقم شه!

    جونم براتون بگه!

    الان کنار یه پیرزن نشستم:|

    روشو کرده بهم همشم زیرچشمی داره نگام میکنه:|


    :|


    ریز مکالماتمو با ننه میزارم براتون:))

    ننه:چندتا بچه اید؟

    من:یه داداش دارم

    ننه:فقط دوتا؟زن داره؟

    من:نه

    ننه:نومزد نداری؟؟

    من:ننه من معدم اذیته چیزی نمیخورم..تخمه میشکنی بدم بهت؟

    ننه:اره ننه مرسی..

     ...

    ننه با صدای ملچ ملوچ:|

    :دانشجویی؟

    +بله!

    _ازاد یا ملی؟

    +ملی

    _هان ننه این دختر منم رفسنجان ملیه..پسرمم نیست ولی اونم ملیه

    من:بعلهههه:|

    ...

    ننه:نون بربری دیگه برا معده خوبه بخور جون مادرت بخور

    :))

  • ۵ پسندیدم:)
  • ۱۶ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶

    سلامو کوفته!


    مردم ازخواب پامیشن..میگن:سلام خورشیید..

    بعدمیرن توی گروه مینویسن صبح تابستونیتون بخیر..

    من ولی با معده درد پا میشم:سلام درد بی درمون!سلام:/



    +دیروز تو اینستا یه پست دیدم نوشته بود:یه روزخوب در...

    موندم چرا این یه روز خوب و صبح و ظهر و شب بهارتابستونیتون بخیر خز نمیشه جمع شه؟

  • ۸ پسندیدم:)
    • بهارنارنج :)
    • يكشنبه ۲۹ مرداد ۹۶

    جهل مدرن

    حماقت یعنی ادعای سوادت بشه..

    اونوقت هنوز عقل تشخیص بعضی چیزارو نداشته باشی..

    یعنی دستام داره میلرزه ادم تاچه حدمیتونه احمق باشه..

    میگم اینو کجا خوندید اونوقت میگه کانال..

    مرده شورعقلت..

    آخه چطور روت میشه همچین مزخرف وحشتناکی باورکنی وانقدر وقیحانه بیانش کنه

    میگه از متن روزنامه عکس گذاشتن!

    خب بیشعور..توکه هر حرف مفتی که میخونی میری پخش میکنی ادعاته..یه گشتیم تو اینترنت بزن بفهمی الان حتی میتونن صدابسازن نتونی تشخیص بدی باصدای اصلش..

    معدم درد گرفت..

    یعنی اتفاقات مزخرف این چندروز انقدر بهم فشارنیورد که باشنیدن حرفای این زن الان بهم ریختم..

    نفهم طراحی عکس روزنامه رو من بی سواد توی فوتوشاپم بلدم!

    اونوقت تو ادعای فهمته که میخوای یه..

    اونوقت اومده میگه دخترم با ماهواره بافت مو یاد گرفته..ببین یاد بگیر موهای قشنگی داری حیفه استفاده کن ازش!همین تو با شعور شدی بسه!

    برداشته میگه اینا حقایق جامعه ماست

    به خدا خودمو خوردم تا نگم اره حقیقت جامعه است احمقایی مثه تو بشینن پای چرندیات تلگرامی بدون ذره ای فکر همه چی باور کنن وپخش کنن

    لعنت بر شیطون..

    به خدا بعضی وقتا پتانسیل اینو دارم که زار بزنم بخاطر این چیزاکه میشنوم..

    گوشام وسرم داغ کرده!



    بزرگ ترین درد بشریت نادانی نیست..بلکه توهم داشتن آگاهیست!

    اگر ما میدانستیم که چقدر نمیدانیم دنیا بهشت بود!

  • ۱۶ پسندیدم:)
    • بهارنارنج :)
    • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶

    راحت بخواب...




    راحت بخواب ای شهر ! آن دیوانه مرده است
    در پیله ی ابریشمش پروانه مرده است!
    .
    در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ ور نیست
    آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است
    .
    یک عمر زیر پا لگد کردند او را
    اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است
    .
    گنجشکها ! از شانه‌ هایم برنخیزید
    روزی درختی زیر این ویرانه مرده است
    .
    دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
    آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است



    بشنوید..
    ازین اهنگ خوشم میاد خیلی:)





    دریافت
  • ۶ پسندیدم:)
  • ۷ ديدگاه
    • بهارنارنج :)
    • شنبه ۲۱ مرداد ۹۶