1
ساعت بیدارشدنم رسیده به5:45دقیقه صبح..
کوزت وار صبحا پامیشم صبحونه داداش آماده میکنم لقمه و میوه مدرسشو..
بعدم خونه رو تا ساعتای8:30/9 برق میندازم
با این وضعی که پیش گرفتم تا10روز دیگه خونه تکونده شده وبرای عید آماده است:||
روزه اول خیلی سخت گذشت:|درحدی که آمپرزده بودم حسابی از دست همشون:|
2
امروز صبح یه حربه به کار بردم برای خاموش موندن تلویزیون
فیشش رو کشیدم که خاله نتونه روشنش کنه:|
داشت جواب میدادا عالی بود منم نیشم باز بود..
که متاسفانه فیش و دید و الانم تلویزیون روشنه:|
:(((
میفهمین حالم از تلویزیون بهم میخوره؟؟:||||ما تو خونه هفته ای گاها یه بار تلویزیون روشن میکردیم:|
از تلویزیون وتمام برنامه هاش متنفرررررررررررررررررررررم:|
3
من پرم از یه عالمه حس..
دلتنگی..
عصبانیت..
خشم..
دلگیری..
خودآزاری..
ازخودم شکارم...
رابطه ام با خدا خوب نیست..
واین یعنی من خوب نیستم!