1
داداشم۶/۷ماهی بود پولاشو جمع میکرد که گوشی بخره
یهو یک شبه زدبه سرش بیخیال گوشی شه و سیستمشو ارتقاء بده(پسراست دیگر!)
بعد پولاشو قایم میکنه کسی برنداره:/
داشت قایمشون میکرد من دیدم.گفت یعنی وای به حالت من حساب هزارتومنشم دارم اگه کم بشه میفهمم:|
من:داداچ ما مال مردم خورنیستیم
_یکی تو مال مردم خور نیستی یکی ب.ز:|
+ب.ز که خوبه من ازش خوشم میاد:دی بنده خدا حقشو برداشته..
_برو بابا حساب کردن ب.ز باید به هرکدوم از مردم ایران ۱۰۰تومن بده..
میدونی۱۰۰تومن چقدره؟شاید من الان گوشیمو خریده بودم:|الان من۱۰۰تومنم رو میخوام..
:|
2
فهمیدم علاوه براون استعدادای نداشتم.
ازخیابون رد شدنمم افتضاحه..
یعنی خدارحم کرده تا الان نرفتم زیرماشین:|
3
بالاخره ترم آخرکانون رسید:|
رفتم سرکلاس ساعتموعوض کرده بودم..وبازم تصمیم داشتم عوضش کنم,دیدم جو جدیده
یهو یکی ازبچه های همکلاس دانشگاه اومد که همه از دستش شاکین ازینایی که استادیادش بره امتحان بگیره میرن میگن استاد زودباش امتحان بگیر:|
دونفر دیگه ازبچه ها که بار اول بود میدیدمشون روبه روم نشسته بودن دوسه بار بهم نگاه کردن پچ پچ کردن خندیدن..
اولش ناراحت شدم گفتم ساعتموعوض کنم بعددیدم استادعالیه..گفتم غلط کردین آدمتون میکنم درطول ترم:دی
فنچا قیافه میان برا من دوسه جلسه دیگه خوبشون میکنم والا:دی اعصاب ندارم
4
عاغا هرکی سر راهش این تد داخان دید..
گوششو بپیچونه از طرف من بگه این بچه بازیا چیه داخان!
تاکیدمیکنم داخان حتما ذکرشود,مرسی اه
قرار بود نیاما:|ولی به دلایلی نرفتم:|